هوا پر خروش و زمین پر ز جوش / خنک آنکه دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نقل و جام نبید / سر گوسپندی تواند برید
مرا نیست؛ فرخ مر آن را که هست / ببخشای بر مرد تنگدست
کنون خورد باید می خوشگوار / که میبوی مشک آید از جویبار
همه بوستان زیر برگ گل است / همه کوه پر لاله و سنبل است
به پالیز بلبل بنالد همی / گل از نالهی او ببالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم / ندانم که نرگس چرا شد دژم
شب تیره بلبل نخسپد همی / گل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هر دوان / چو بر گل نشیند، گشاید زبان
ندانم که عاشق، گل آمد گر ابر / چو از ابر بینم خروش هژبر
بدرد همی باد پیراهنش / درافشان شود آتش اندر تنش
به عشق هوا بر زمین شد گوا / به نزدیک خورشید فرمانروا
که داند که بلبل چه گوید همی / به زیر گل اندر، چه موید همی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی / ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
شنوندگان گرامی پادکست دیگرینامه
این اولین نوروزیست که در خدمت شما هستیم.
از آنجایی که همواره تلاش میکردیم که هر هفته با یک اپیزود در خدمت شما باشیم، با احتساب هفتههایی که نتوانستیم اپیزود جدیدی تولید کنیم، میتوانید حدس بزنید که حدود شش ماه است که دیگرینامه تولید میشود. و بنابراین این اولین نوروزیست که برای شنوندگان فارسیزبان در سراسر دنیا برنامه میسازیم.
در این برنامه با نام «خنک آنکه دل شاد دارد به نوش»، تصمیم داریم که درباره اهمیت آیینهای مرتبط با نوروز در جهت حفظ هویت ملی ایرانی، صحبت کنیم. دیگرینامه، همانطور که از نامش پیداست، محتواهایی در رابطه با هویتهای غیر، یا هویتهای دیگر تولید میکند و مناسبات میان این هویتها را با هم بررسی میکند. امر مسلم اینکه هویت ایرانی، مانند یک چتر بزرگ میماند که بسیاری از هویتهای دیگر را زیر خود جمع میکند و از این حیث، هویتی بسیار فراگیر و بزرگ است. زیرمجموعه این هویت ملی ایرانی، نه تنها هویتهای قومیتی هم دیده میشود، بلکه تا آنجا که به هویتهای دینی مربوط است، طیف وسیعی از هویتها قابل مشاهده و شمارش است که تلاش کردیم در قسمتهای قبل، برخی از آنها را معرفی نماییم.
اما میتوانید پیشاپیش حدس بزنید که هویتهای مختلف، چه دینی چه قومیتی، در پهنه فلات ایران، وجوه اشتراک بسیاری با هم دارند. از سبک غذایی مشابه یا قابل مقایسه گرفته، تا حتی طرز پوشش، تا برخی شباهتهای فیزیولوژیک و آناتومیک. اما کنشهای آیینی که میان مردمان فلات ایران وجود داشته و متاسفانه بخشهای بزرگی از آن به حکم تغییر بافت اجتماعی در درازای تاریخ از بین رفته، از مهمترین وجوه اشتراک مردمان این ناحیه است. از میان تمامی آیینهایی که میان این مردم از تاجیکستان در آسیای میانه گرفته تا عراق و ترکیه در قلب خاورمیانه رواج داشته و هنوز دارد، نوروز مهمترین و مشهورترین آنهاست. پژوهشها نشان میدهند که اگر آیین مهرگان، آیین خسروان یا شاهان و اشراف بوده، آیین نوروز، آیینی مردمی بود که هنوز با قوت، اما شوربختانه نه به قوت و تفصیل سابق، همچنان برگزار میشود.
با ما باشید تا از نوروز بیشتر بدانید و خودتان را غرق در احساسی ریشهدار ببینید که از هزاران سال پیش، پشتدرپشت، به شما به ارث رسیده و همچون نوعی موقعیت کهنالگویی برای یک ملت دیرینه است.
نوروز یک سنت دیرینهی ایرانیست. اما واقعیت این است که تمدنهای کهنتر از تمدن ایرانی، مانند تمدن بابل در عراق امروزی که وامدار تمدن کهنتر سومر بود، این لحظه بخصوص از سال، یعنی آغاز بهار را جشن میگرفتند. جشنها و آیینها در حقیقت، نوعی نشانگذاری کردن زمان است؛ در زندگی اجتماعی انسان و همینطور در چرخه طبیعی زندگی، لحظاتی وجود دارد که باید نشانگذاری شوند. آیینهای گذار، مانند آیین بلوغ جنسی که در بسیاری از تمدنهای بزرگ و کوچک و حتی جوامع ابتدایی نمونه دارد، در واقع نشانگذاری کردن لحظه ورود به بزرگسالیست که اهمیت آن در تاریخچه زندگی شخصی هر کس، آشکار است. ارنست کاسیرر (Ernst Cassirer) فیلسوف و اسطورهشناس آلمانی در جلد دوم فلسفه صورتهای سمبولیک مینویسد که انسان کهن، درکی فوقالعاده حساس نسبت به گذر زمان و ادوار زمانی داشت و به شیوههای مختلف از جمله برگزاری آیین، زمان را نشانگذاری میکرد. در ارتباط با نوروز، بهویژه گفتنیست که در منطقه بینالنهرین و سایر نقاط خاورمیانه، جشنها و آیینهایی با مضامین مشابهی به نوروز وجود داشته که نشاندهنده استقبال از بهار و تجدید حیات طبیعت بودهاند.
یکی از معروفترین این جشنها، جشن آکیتو (Akitu) در تمدن بابل باستان است که نزدیک به ۴۰۰۰ سال پیش برگزار میشد. این جشن به مدت ۱۲ روز برگزار میشد و شامل مراسمی برای جشن گرفتن آغاز سال نو، تجدید بیعت با پادشاه، و نوید سالی پر از برکت بود. آکیتو شاید نزدیکترین مراسم به نوروز در منطقه بینالنهرین باشد. سایر تمدنهای باستانی در منطقه نیز جشنهایی برای استقبال از بهار و تجدید حیات طبیعت داشتهاند، اگرچه جزئیات دقیق و نام این جشنها ممکن است متفاوت باشد.
والتر هینتس (Walter Hintz) پژوهشگر و باستانشناس آلمانی که متخصص تمدن عیلامی و همینطور هخامنشیان بود، در کتاب خود داریوش و پارسیان که توسط پرویز رجبی به نام داریوش و ایرانیان ترجمه شده، به نوروز بابلی و یک مسئله سیاسی کوچک برای کمبوجیه اشاره میکند. ماجرا این بود که پس از فتح بابل توسط کوروش کبیر، او فرزند خود کمبوجیه را شاه بابل میکند و عنوان «شاه تمامی سرزمینها» یا بهعبارتدیگر، «شاهنشاه» را برای خود محفوظ نگه میدارد. همسر کوروش و مادر کمبوجیه، پیش از آنکه کوروش بابل را ترک کند، میمیرد و مدتی مراسم سوگواری برای او برگزار میشود. کوروش که ظاهرا میدانست مردم بابل انتظار دارند که در مراسم نوروزی آنها به عنوان شاه بابل شرکت کند، با نصب پسرش کمبوجیه به این سمت، هم خود را برای خروج از بابل آماده میکند و هم کار دشوار شرکت در مراسم دستوپاگیر نوروز بابلی را به پسرش کمبوجیه واگذار میکند. والتر هینتس در این مورد مینویسد:
«در تصمیم شاه بزرگ برای گماردن پسر بزرگش بر سلطنت بابل، احتمالا مسئله حساس برگزاری جشنهای نوروز نقشی تعیینکننده داشته است. جشن سال نو بابلی، اول ماه نیسان آغاز میشد؛ یعنی روز بیستوچهارم مارس ۵۳۸ پیش از میلاد. قاعدتا شاه میبایستی روز چهارم نیسان دبوس شاهی را از دستان کاهن دریافت میکرد. مخصوصا و حتما در سال نخستین فرمانروایی. روز نهم نیسان میبایستی شاه «دست مردوک را بگیرد» و او را شادمانه از معبد اسانگیلا تا معبد سال نو همراهی کند. این معبد بیرون شهر بابل بود و در آنجا روز دهم نیسان جشن اصلی سال نو آغاز میشد.
کاهنان معبد مردوک در بابل که با شاه قبلی بابل، یعنی نبونید، (Nabonid) اختلاف مذهبی پیدا کرده بودند، از ورود کوروش و سپاهیان پارس به بابل استقبال کرده بودند. نبونید به خدای ماه علاقهمند شده و کل دستگاه کاهنان مردوک را از خود خشمگین کرده بود. اطلاعات کافی نداریم تا بفهمیم این اختلاف بنیادین میان شاه بابل و کاهنان مردوک، دقیقا از کجا سرچشمه میگیرد. اما به هر حال، شور و هلهله مردم بابل در استقبال از کوروش، انگیزههای مذهبی داشته است. آنها شاه خود را به دلایل مذهبی، بیگانهتر از کوروش میدانستند که با پذیرش هویت دینی آنها و احترام به آیینهاشان، بابل را فتح کرده بود.
استقبال مردم بابل از کوروش، یک نمونه بسیار بارز و مشهور تاریخی از ترجیح هویت دینی، به هویت ملیست؛ و چون مراسم نوروز بابلی عمیقا در هویت دینی مردم بابل تنیده بود، آنها از شاه جدید که همان کوروش و یا گماشته او بود، انتظار داشتند که در مراسم دشوار نوروز بابلی شرکت کند. شرکت شاه در این مراسم، بهویژه در سال اول فرمانرواییاش، هم در حکم معرفی شاه جدید به مردم بود، و هم در حکم ادای احترام به مردوک، خدای اصلی کشور بابل. اما چنانکه هینتس به نقل از پژوهشگرانی که وقایعنگاریهای کاهنان بابل را رمزگشایی کرده و خواندهاند، مینویسد، شاه در نوروز بابلی میبایست به درگاه مردوک میافتاد، و از دست کاهن اعظم چند باری سیلی میخورد و گریه میکرد. کاهن اعظم حتی باید گوش شاه را گرفته و او را به طرز تحقیرآمیزی به پای مردوک میانداخت و اشکهای عاجزانه شاه باید دیده میشد تا بلکه مورد مرحمت و التفات مردوک قرار بگیرد. دریککلام، شاه بابل میبایست فروتنی و خضوع خود را در برابر بزرگترین خدای بابل به نمایش گذارد. اما کمبوجیه که در اغلب منابع، شاهزادهای پرنخوت و زودخشم معرفی شده است، احتمالا به سختی زیر بار اجرای چنین مراسمی رفته است.
آنچه از خوانش منابع کهن برمیآید، کمبوجیه برخلاف رسم بابلی، لباس ایلامی دلخواه خود را پوشیده و بیآنکه قبول کند در محضر مردوک خلع سلاح شود، کاملا مسلح، همچون یک سردار عالیرتبه پارسی، قدم به معبد بزرگ گذاشته است. هینتس مینویسد:
«کوروش به خوبی میدانست که اگر او میخواهد نظر مساعد بابلیها را که چنین قاطعانه به دست آورده بود همچنان حفظ نماید، نباید آنها را از جشن سال نو محروم کند. همان کاری که نبونید ناکام کرد. اما ظاهرا کوروش حوصله نداشت که نقش همراه شاهانه مردوک را به عهده بگیرد. چون مراسم سال نوی بابلی با ویژگیهایی توام بوده است که چنگی به دل کوروش نمیزد. ولیعهد، کمبوجیه نیز آن را نمیپسندید. اما پدر میتوانست پسر را متقاعد کند تا این نقش مقررشده مناسک را به عهده بگیرد. بهای چنین کاری دادن سلطنت بابل به او بود… اما کمبوجیه که خصلتی مستبد داشت و حالا بدخلق هم شده بود، با این مشغولیت فکری که در تشریفات تحقیرکننده چه چیزی در انتظار اوست، با لباس رسمی پارسی و البته بدون کلاهگیس ظاهر شد. اما بدتر از آن اینکه کمبوجیه در حالی وارد معبد نبو شد که تا بن دندان مسلح بود؛ یعنی با نیزه و دشنه و تیر و کمان. بهتزدگی کاهن نبو را آسان میتوان تصور کرد… با این که کاهنان بابل با دربار ایران رابطهای کاملا محبتآمیز داشتند، رفتار کمبوجیه مسلما زیادروی بود.»
آنچه پروفسور هینتس اینجا میگوید بر مبنای تفسیر اشارات مختصر و موجزیست که در وقایعنگاریهای کاهنان بابل پیدا شده است. ماجرا دقیقا هر چه بوده، به اصطلاح بخیر گذشته و مناسبات کوروش و کمبوجیه را با کاهنان بابل خراب نکرده است. هینتس خیال خود را پرواز میدهد و مینویسد:
«چانهزنی سیاسی سختی برای سازش متقابل پیش آمد. در اصل، کمبوجیه با خشونت تمامی «نمایش» را رد کرد. با این همه، چون نمیتوانست بدون دریافت دبوس از دست کاهن نبو، شاه بابل شود، سرانجام کوتاه آمد و سلاح را از خود کند. اما لباس ایلامی خود را نگه داشت و به کلاهگیس نیز تن درنداد. کاهن نبو، در حالی که از رفتار لجوجانه کمبوجیه، درونی جوشان داشت، سرانجام دبوس مطلوب را به دست او داد.»
از همین وقایعنگاریها پیداست که کمبوجیه سمت شاه بابل را برای نهماه حفظ کرده است. یعنی پیش از فرارسیدن نوروز سال بعد، این عنوان را کنار گذاشته است. چون از ژانویه ۵۳۷ پیش از میلاد، در اسناد دیوانی بابل نام او به عنوان شاه بابل، ذکر نشده است. کمبوجیه تنها زمانی دوباره شاه بابل شده، که پدرش کوروش درگذشت و او به «شاه شاهان» تبدیل شده است. مقصود ما از طرح این درنگ تاریخی، تنها یادآوری این واقعیت است که نوروز بابلی وجود داشته و برای مردم آن سرزمین که شاه خود را موظف به شرکت در این مراسم میدانستهاند، به غایت مهم بوده است.
تمدنهای جدیدتر معمولا بر مواد اولیهای استوار بودهاند که تمدنهای بزرگ قبلی فراهم کردهاند. تمدن بزرگ بابل، بهعنوان نمونه، وامدار تمدن سومریهای پیش از خود بود و در حالی که نمیدانیم سومریها چه نژادی داشتند و اساسا از کجا به سرزمینهای میاندورود یا همان بینالنهرین آمده بودند، میدانیم که بابلیها، سامینژاد بودند. تمدنهای اطراف تمدن بابل، مانند ایلامیان باستان که همسایه شرقی دولت بابل محسوب میشدند، علیرغم اینکه خود قدمت بسیار دارد، به احتمال بسیار زیر سلطه فرهنگی تمدن بابل بودند. تمدن ایرانی که از زمان کوروش کبیر یک امپراتوری یا شاهنشاهی تاسیس کرد و سیادت سیاسی بر اغلب ملتهای آن روزگار به دست آورد، خود به لحاظ فرهنگی و سیاسی، وامدار تمدنهای پیش از خود بود. تاثیرپذیری هخامنشیان اولیه از شیوه حکومت پادشاهی مادها و همینطور ایلامیها، در متون پژوهشی مورد بحث قرار گرفته است. چنانکه دیدید هینتس قانع شده که لباس کموجیه، ایلامی بوده و این لباس خلاف آیین نوروزی مدنظر کاهنان بابل بوده است. نظر به قدمت تمدن بابل، شاید این ایده به ذهن کسانی برسد که جشنهای آکیتو، یا همان نوروز بابلی، نسخه اصلی آیینهای نوروز ایرانی بوده که به مرور زمان هرچه بیشتر ایرانیتر شده و امروزه به منزله یک رسم ایرانی در تمام دنیا شناخته شده است. از آنچه که از آن دوران تاریخ بابل میدانیم پیداست که مردم بابل این قدر که بر آیینهای دینی خود از جمله همین آیین نوروز تاکید داشتهاند، نژاد فرمانروایان یا ملیت فرمانروایان خود را مهم نمیپنداشتهاند. آنها شاه خود نبونید را بهخاطر بیاعتنایی به آیینهاشان، یک دیگری دانسته و او را کنار گذاشتند و از کوروش استقبال کرده بودند و چنانکه قرائن و شواهد نشان میدهد برای آنها بسیار مهم بوده که شاه یا شاهان جدید که پارسینژاد بودهاند، در مراسم نوروز بابلی حتما شرکت کنند.
شاید بتوان از همینجا نتیجه گرفت که این آیینها هستند که مقوم هویت مردماند و نه چندان مفاهیمی مانند ملیت یا حتی دیانت که بهعنوان دو مفهوم کاملا متمایز از یکدیگر، نسبتا جدیدند و در عصر باستان تمایز مهمی میان آنها دیده نمیشد. میتوان گفت که خود ملیت یا دین هم تا حد زیادی با آیین تعریف میشده است. سرنوشت بسیاری از ملتهای کهن مانند ایرانیان این طور رقم خورد که دین مسلط در میان آنها، سرچشمهای غیر از دین آباواجدادی که دین ملی نامیده میشود، داشته باشد و بنابراین میان هویت دینی و ملی آنها تمایز مشخص و پررنگی دیده شود. اما پیش از اینکه ملیت و دین تعاریف انتزاعی پیدا کند، مردم از راه مشارکت یا عدم مشارکت در یک آیین، میان خود صفبندی میکردهاند.
اگر کوروش و دو جانشین بلافصلش، یعنی کمبوجیه و داریوش اول، سیاست رواداری دینی را در پیش گرفتند تا بتوانند یک جهانشاهی تاسیس کنند، این تنها از راه احترام گذاشتن به آیینهای ملتهای مختلف میسر شد. کما اینکه حدود یکهزاروپانصد یا ششصدسال بعد که امپراتوری مغول تاسیس شد و بسیاری از سرزمینها از جمله سرزمینهای ایرانی را زیر سلطه اداری و نظامی خودش قرار داد، فرمانروایان جدید ناچار از پذیرش تنوع آیینی و دینی شدند. چنگیزخان مغول که خود به آیینهای کهنتر شمنی دلبسته بود، پیروان ادیان بزرگ و سنتهای قدیمی را آزاد گذاشت و از این حیث سیاستی قابل مقایسه با هخامنشیان اولیه اتخاذ کرد.
تا آنجا که به آیینهای نوروزی مربوط است، شواهد بسیار از وجود آیینهای نوروزی در میان مردمان بومی ناحیه ایران خبر میدهد. مردمان بومی این ناحیه که کشاورز بودند، در امرار معاش و اقتصاد خود به شدت وابسته به تغییر فصول بودند. آنها نه فقط به لحاظ روانی، یعنی از حیث سمبولیک، بلکه نیازی کاملا مادی و واقعی داشتند تا زمان را با دقت نشانگذاری کنند. مهیا شدن طبیعت برای باروری دوباره، برای مردم کشاورز، اتفاقی نیست که بتوانند آن را کوچک بشمارند یا نادیده بگیرند. ناحیه عراق امروزی، یعنی ناحیه میاندورود هم از گذشتههای بسیار دور، از زمانی که سومریها به این سرزمین آمدند، یک ناحیه مساعد برای کشاورزی بوده است. بنابراین مطابق با انتظار است که آیین نوروزی هم در میان مردم بابل با جدیت و قوت وجود داشته و نسبت به آن تعصب میورزیدهاند. اما حتی اگر کسانی بتوانند ادعا کنند که آیینهای نوروزی مردم جنوب و غرب ایران، تاثیرگرفته از آیینهای نوروزی بابلی بوده، یک چیز مسلم است؛ و آن اینکه تمدن ایرانی، ماده اولیه را از تمدنهای کهنتر از خود گرفته، و آن را دوباره بازپرورده و از آن خود نموده است.
اگر به شاهنامه و روایتهایی که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم درباره نوروز دارد توجه کنیم میبینیم که رسم نوروز را کاملا داخل جهان ایرانی توضیح میدهد. تمدنهای کهن و بزرگ، این قابلیت را داشتند که همهچیز را از درون یک جهانبینی بومی شرح دهند. بنابراین اولین پادشاه جهان، کیومرث است و او در اول برج حمل، یا به تعبیر فردوسی، برج «بره» تاجگذاری کرد. این برج حمل همان فروردین در تقویم ما ایرانیان امروز است. به تاریخ میلادی، از حدود نوزدهم مارس تا بیست و یکم آوریل را پوشش میدهد و در نیمکره شمالی، این مدت زمان، برابر با آغاز بهار، یعنی یک سوم اول از فصل بهار است. ماه نیسان که در نقل قول از والتر هینتس شنیدید، معادل همین برج حمل در تقویم بابل باستان بود؛ در حقیقت، نیسان، همان فروردین در تقویم بابلیها بود. فردوسی میسراید:
چنین گفت که آیین تخت و کلاه / کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب / جهان گشت با فر و آیین و آب
بتابید از آن سان ز برج بره / که گیتی جوان گشت از آن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخت، جای
بنابراین ابتدای پادشاهی کیومرث که همان ابتدای سنت پادشاهیست، در ابتدای فروردین بوده است. همینطور، رسم گرامیداشت نو شدن زندگی و طبیعت که آیین نوروز میخوانیم، به روایت فردوسی، رسمی بوده یادگار از زمان جمشید، پادشاه افسانهای. فردوسی میگوید جمشید در میان کارهای بزرگ بسیاری که کرد، یکی هم این بود که تخت بزرگی سفارش داد تا بهعنوان شاه جهان، بر آن تکیه زند و مردم از گونهها و تیرههای مختلف، دور تخت او جمع شوند. این تخت افسانهای که دیوان آن را برمیگرفتند و همچون خورشید در جایی مرتفع تعبیه شده بود، محلی برای برگزاری جشنهای نوروزی شد. بسیار قابل توجه است که محل احداث کاخهای هخامنشی را که امروزه نزدیک شهر شیراز است، مردم ایران «تخت جمشید» مینامند و پژوهشگران بر این باورند که به هنگام نوروز، اقوام مختلف ایرانی درست در همین محل، با هدایای خود به پیشگاه شاه میآمدهاند. فردوسی میسراید:
به فر کیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی / ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا / نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او / شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر، گوهر افشاندند / مر آن روز را روز نو، خواندند
سر سال نو هرمز فرودین / بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند / می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار
اطلاعات تاریخی و باستانشناسی ما بهویژه با کمک بزرگی که داریوش اول هخامنشی به ما کرده است کافیست تا با قاطعیت بگوییم آنچه در زبان مردم ایران، تخت جمشید نامیده میشود، در حقیقت یک پروژه بزرگ کاخسازیست که سومین شاهنشاه هخامنشی، یعنی داریوش اول سفارش ساخت آنها را داد و در زمان جانشینانش، تکمیل آنها ادامه پیدا کرد. داریوش اول هخامنشی که از نیرومندترین شاهان تاریخ چند هزارساله ایران است، با استفاده از اقتدار خود و مجموعه تحتامرش، ایده ساخت این مجموعه را عملیاتی کرد و در کتیبههای مختلفی که از خود بجا گذاشت در مورد آن توضیح داد. بنابراین، تخت جمشید در واقع امر، ربطی به جمشید، شاه افسانهای ندارد. اما پرواضح است که داریوش هخامنشی در این مجموعه، فکر جمعآوری کهنالگوهای ذهن ایرانی را محقق کرده است. نمادهایی که در معماری مجموعه کاخهای هخامنشی هست، چیزی جز انعکاس تصاویر ذهنی بسیار کهن اقوام ایرانی نیست؛ یعنی نشان خورشید، شیر، تختی که شاه بر آن مینشیند، و شاهی که در یک دست عصای فرمانروایی و در دست دیگر، گل به نشانه مهربانی دارد، همگی قرار بود تجسم و تجلی ذهنیت ایرانیان از پادشاهی و جایگاه آن باشد. خود تصویر ذهنی جمشید، پادشاه سلسله پیشدادی که تختی پرنده میسازد که به تعبیر فردوسی، از هامون به گردون در حرکت است و از این حیث مانند خورشید است، پیش از سلسله هخامنشیان وجود داشت و نامش حتی در متون کهنتر سانسکریت آمده بود. بنابراین، داریوش کبیر تنها آنچه را که بنیادیترین و قدیمیترین تصاویر ذهنی میان اقوام ایرانی بوده و دلالت بر سلامت و اقتدار و بهروزی و پیروزی و آغازی نو میکند را مبنای این پروژه عظیم معماری قرار داد. اینکه ایرانیان تا به امروز این مجموعه را تخت جمشید میخوانند، نشان میدهد که داریوش در پروژه خود کاملا موفق بوده است. چون مردم دقیقا چیزی را در این مجموعه و نقش و نگارهایش بازشناختهاند که در فرهنگشان وجود داشت. یعنی جمع عناصری مانند شاه و خورشید و شیر و تختگاه و آغاز فصل بهار.
اسطوره جمشید در حقیقت، بهاصطلاح اسطورهشناختی، یک اسطوره خورشیدیست یعنی یک Solar Myth است. این نوع اسطورهها که در تمامی فرهنگهای قدیمی نمونه دارد، در واقع خورشید را روایت میکند و میتوان دید که خورشید در این نوع اسطورهها، شخصیت پیدا کرده است. شمشون در کتاب داوران از مجموعه عهد عتیق، یک نمونه عبرانی از اسطوره خورشیدیست. چون به نظر میرسد که شمشون خود تجسم خورشید باشد و نام عبری شمشون با نام عربی خورشید، یعنی شمس همریشه است. شمشون دوران اوج و فرود دارد و از نهایت قدرت، به حضیض ذلت میافتد و در ته گودالی کور میشود. همینطور، حماسه مشهور راما در افسانههای کهن هندو، یک اسطوره خورشیدیست. آپولون در اسطورههای یونانی چنین جایگاهی دارد و همانطور که از روایت شاهنامهها پیداست، جمشید هم از اوج قدرت و شوکت، به حضیض ذلت میافتد و فره ایزدی از او میرود. پژوهشگران، در تمامی اسطورههایی که به نظر میرسد حرکت خورشید در آسمان روایت شده است، این اوج و فرود قهرمان داستان را که در واقع چیزی جز تجسم خورشید نیست، میبینند.
نوروز هر چه هست بسیار کهنسال است. مردمی که با نوروز در پیوستهاند و با آن زندگی کردهاند و حتی هویت خود را به آن گره زدهاند، چنانکه سبزه را در سیزدهم فروردین گره زده و به آب میاندازند، با نوروز و آیینهایش بزرگ شدهاند. نوروز و آیینهایش هم با این مردم بزرگ شدهاند و مقصود این است که نمیتوان تصور کرد که نوروز و آيینهایش، طی هزارهها بیتغییر باقی مانده باشند. مجید دهقانی، پژوهشگر ایرانشناس و سردبیر فصلنامه «هوای بیداری»، حتی معتقد است که هفتسین در معنایی که امروزه مراد میشود، یعنی چیدن سفرهای با عناصری که اول نامشان سین باشد، اصولا ابداع جدیدی در آیینهای نوروزیست که باید عمری در حد سیصد یا چهارصدسال داشته باشد. دهقانی معتقد است که منابع کهنتر نشان میدهند که در آیین نوروز، هفتخوان، یا هفتسینی تدارک میشد اما به مرور، این هفتسینی، به یک سینی، یا یک سفره تبدیل شده که هفت عنصر با حرف سین در ابتدای نامشان، جایگزین آن شده است. دهقانی پس از بررسی دو متن متعلق به قرن نهم هجریقمری، در مقاله «پیشینه هفتسین در ایران» مینویسد:
«شاید بشود از دو متن فوق اینگونه استنباط کرد که قرن نهم، شروع تحمیل حرف «س» به خوراکیهای این سفره است. این قضیه احتمالا به علت دور ماندن از سنت قدیم و اصلی نوروز بوده که در قرن نهم مردم را در انتخاب جزئیات سفره نوروز دچار سردرگمی میکند که احتمالا منظور از هفتسینی یا طبق یا خوان، هفت خوراک و یا اشیاییست که باید حرف سین شروع شود. همانگونه در ادامه دیده میشود مردمان دورههای بعد تا اواخر قاجار هنوز قالب ثابتی برای این سفره ندارند و هر کس از سر ذوق خود و اندکی خاطرات تاریخی، اقدام به چیدن سفره مینماید.»
یکی از دو متن مورد استناد دهقانی، دیوان چاپنشده برندق خجندیست که تا اوائل قرن نهم زندگی میکرده است. برندق خجندی میسراید:
چون به میدان طرب رانی براق عیش را / هم ز عین مردمی باید که چینی هفتسین
سبزه سیراب و سنبل، سوسن و سرو و سمن / ساغر می در میان بزم و ساقی هفتمین
دهقانی میگوید که شاعر در بیت دوم، خواست شاعرانه خود را بر سر سفره هفتسین ذکر کرده که در آن میان، تنها سبزه است که از اجزا اصلی سفره امروزی نوروز است. سوسن و سنبل شاید در گذشته در مراسم نوروز به دست گرفته میشده و به شاه تقدیم میشده است. سند دیگر رسالهایست متعلق به همین قرن نهم هجریقمری، که ابراهیم سلطان تیموری، حاکم ایالت فارس، املا کرده و به دست مولف فتحنامه سلطانی کتابت شده است. حاکم ایالت فارس در این رساله میگوید که «در روز نوروز جماعتی میگفتند که به حسبنظر نجومی، امسال از جهت میمنه حال، اشتغال به چیزهایی میباید نمود که سر الفاظ او سین باشد.» در ابتدای قرن دهم هجریقمری نیز شعری در یک نسخه خطی آمده که به سفره هفتسین امروزی نزدیک است:
یاد دارم ز پیر دانایی / که همی گفت دیدهام جایی
که چون یاران به طالع فیروز / بنشیند به ساعت نوروز
باید این هفت سین تناول کرد / مینشاید از این تغافل کرد
دو سه سنبوسه گر به دست افتد / در سپاه الم شکست افتد
سبزی و سرکه، زینت خوانند / قدر این هر دو مفلسان دانند
سنجد و سیب نیز از این قسمت است / هفتسین گو مقوی جسم است
دهقانی پس از نقل این شعر که ما یک بیت آن را به جهت اینکه در نسخه خطی ناقص بود، برای شما نخواندیم، این طور نتیجهگیری میکند:
«تا جایی که نگارنده بررسی کرده است این نخستین بار است که نام سنجد و سمنو در سفره هفتسین آورده شده. گمان میرود که سمنوی امروزی که البته بنا بر این متن سابقه حدودا سیصدساله دارد از گندم پخته گرفته شده باشد که در دوره ساسانیان در جمع غلات پخته استفاده میشده… از قرن دهم تا اوائل قرن سیزدهم متنی به نظر بنده نیامد که ذکری از هفتسین کرده باشد. البته نمیشود با این کثرت منابع و نسخههای خطی، فقدان این نام را در این دوران ثابت کرد. به احتمال زیاد در متون این دوران ذکر هفتسین و جزئیات آن شده است که جستجوی آن در لابهلای متون، زمان بسیار میطلبد.»
دهقانی در مقاله «پیشینه هفتسین در ایران»، نکات جالبی از سنت زرتشتیها در آیین نوروز نقل میکند و از سفرنامه اروپاییانی که در دوران نوروز در ایران بودهاند، و مشاهدات عینی آنها استنباطات راهگشایی دارد. از جمله از سفرنامه ویلسن، سیاح انگلیسی که در دوران قاجار، شاهد تغییر حالوهوای کوچه و خیابان در ایران بوده، نقل میکند که مردم به هفت عنصری که باید برای سفره نوروزی آماده شود به ترکی «یدی لون» (Yeddi Luvn) میگویند. این عبارت ترکی معنایش «هفتمغز» یا «هفتدانه» است که بنا بر استنباط دهقانی، «خود نشانهایست در ماهیت اصلی این سنت.» از میان آنچه امروزه ما ایرانیان بر سر سفره نوروزی تدارک میکنیم، بنا به پژوهش دهقانی، ماهی قرمز و تخممرغهای رنگی، جدیدترین عناصر اضافه شده است و قدمت باستانی ندارد.
اپیزود بیستودوم با نام «خنک آنکه دل شاد دارد به نوش» را با ذکر نتیجهگیری دهقانی از کیفیت آیین سفره نوروزی به پایان میبریم و برای شما در این ایام فرخنده، آرزوی بهروزی و پیروزی داریم. مجید دهقانی میگوید:
«آنچه جای تأمل دارد ماندگاری عجیب برخی رسوم نوروزی گذشته است که از سدههای بسیار دور تا اواخر قاجار نیز وجود داشته است. با وجود نهی و انکار فرهنگ ایرانیان پیش از اسلام توسط زمامداران دوره اسلامی، بسیاری از رسوم با تغییرات اندک چه در میان مردم و چه در دربار پادشاهان، به زیبایی و شکوه هرچه تمامتر انجام و حفظ میشده است. برگزاری نوروز، شاهنامهخواهی و سنگتراشیهای دوره قاجار که با الهام از نقوش تختجمشید و داستانهای شاهنامه صورت میگرفت را میتوان نمونه بارز گرایش ایرانیان به تاریخ و فرهنگ باستانی خود دانست که بعدها ذهنیت مردم را در قبول ملیگرایی آمادهتر میکرد… در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که اشیا و خوراکیهایی که در این سفره دارای اصالت و ریشه کهن هستند عبارتند از: نان، سکه، سیب، آب، دانه غلات مانند گندم، جو، عدس و غیره، انار، سمنو، شیر، سبزه و شکر. در دوره صفوی سرکه و در دوره قاجار نیز سیر بدان افزوده شده است که شاید آنها نیز ریشه در قدیم داشته باشند. انتخاب هفت مورد یا بیشتر اقلام فوق بسته به ذوق و سلیقه مردمان و مناطق مختلف ایران فرهنگی، همواره متفاوت بوده است و امروزه نمیتوان برای آن قالب خاصی تعریف کرد تا سنتی که هزارهها از آن گذشته را خشک و ثابت به صورت گذشته درآورد. با توجه به گذر زمان، و تحولات فرهنگی، هیچ خردهای نمیتوان به سفره امروزی گرفت به جز وجود ماهی که در حقیقت گرفتن جان جانداریست برای زینت بخشیدن به خوان نوروزی.
جانتان خوش؛ و نوروزتان پیروز.