Search

English

اکرم عثمان؛ روایتگر دردمند کابل

«محمد اکرم عثمان» را نمی‌توان در یک عنوان خلاصه کرد. درباره کاراکتر چند‌وجهی این شخصیت برجسته افغانستانی که هم کارگزار دولتی بود و هم چپ‌گرای انقلابی، هم فعال و تحلیلگر سیاسی بود، هم ادیب و گوینده رادیو، می‌توان و بلکه باید مفصل و مطول نوشت تا حق بزرگی چون او ادا شود؛ اما در این مجال اندک سعی می‌کنیم نگاهی کوتاه به زندگی او بیندازیم؛ و البته که از همین دریچه کوچک نیز به راحتی می‌توانیم دریابیم که ادبیات چه سایه سنگینی بر زندگی پربار اکرم عثمان انداخته است.

اکرم عثمان؛ یک شخصیت کلان

اکرم عثمان در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در هرات افغانستان به دنیا آمد؛ اما در کابل نشو‌و‌نما یافت و بزرگ شد. زندگی در کابل تاثیری گسترده در فکر و ذکر اکرم عثمان گذاشت به گونه‌ای که قدرت قلم خود را در خدمت این شهر قرار داد و «روایتگر کابل» نامیده شد. سال‌های تحصیل ابتدایی و دبیرستان را در کابل گذراند و سپس در دانشگاه‌های کابل و تهران حقوق و علوم سیاسی خواند و از دانشگاه تهران دکترای این رشته را با درجه بسیار خوب  دریافت کرد.

اکرم عثمان در سالیان جوانی در خیابانی در تهران

در سالیان جوانی در تهران

اکرم عثمان در رادیو و تلویزیون افغانستان نیز مدت قابل توجهی فعالیت کرد و در آنجا هم نویسندگی می‌کرد و هم به گویندگی اشتغال داشت. او در سال ۱۳۵۱ به عنوان «مدیر عمومی هنر و ادبیات» برگزیده شد. «لطیف ناظمی» که در آن سال‌ها او نیز در رادیو اشتغال داشت درباره شخصیت اکرم عثمان و منش او می‌نویسد:‌ «خیلی زود اورا مدیری مدّبر، نویسنده‌ایی آگاه و مردی فروتن و مهربان یافتم. با تمامی کارمندان، دوستی صمیمی‌و یاری همدل بود. با مستخدمان چنان رو به رو به می‌شد و می‌آمیخت که انگار برادران بزرگ اویند و هنگامی هم که ضرورت دیدار همکاری را احساس می‌کرد با زنگ سرمیزی او را احضار نمی‌کرد بل برمیخاست به اتاق او می‌رفت در برابر میزش می‌ایستاد و با او به گفتگو می‌پرداخت».

محمد اکرم عثمان ردای دیپلماسی نیز به تن کرد و در دهه ۵۰ خورشیدی به عنوان سرکنسول افغانستان در شهر دوشنبه تاجیکستان و به عنوان کاردار سفارت در تهران نیز مشغول بود. اما در همان سال‌ها او طعم  زندان را نیز چشید و در پی انتشار اثری سیاسی – کنایی به نام «دراکولا و شاگردش» بازداشت شد و مدتی را در زندان به سر برد. (ایران شناسی، شماره ۱۵، زمستان ۱۳۷۱، شماره ۵۹۶).

«فواد مسیحا» در مطلبی در بی.بی.سی فارسی روایت می‌کند که در سال‌های پس از ورود نیروهای نظامی شوروی به افغانستان و متعاقب انتشار «دراکولا و شاگردش»، اکرم عثمان در معرض شلیک گلوله افرادی ناشناس نیز قرار گرفت که احتمالا و بنا به ادعای دوستانش از حزب دموکراتیک خلق برای قتل اکرم عثمان مامور شده بودند.

Image result for ‫اکرم عثمان‬‎

علاوه بر ادبیات، در سیاست نیز دست داشت

پس از شعله گرفتن جنگ داخلی در افغانستان و در سال ۱۹۹۲ به سوئد رفت و «انجمن قلم» را در آنجا بنیان گذاشت و نشریه «فردا» نیز که به نوعی ارگان این انجمن بود، با همت او و یارانش منتشر می‌شد. دوران اقامت در خارج از کشور برای اکرم عثمان دوران پرباری به لحاظ ادبی بود. برخی رمان‌های نامدار خود مانند «کوچه ما» و «قحط سالی» را در آن‌جا منتشر کرد و شماری از داستان‌های او نیز به زبان هایی چون آلمانی، روسی، سوئدی و بلغاری منتشر شد.

تنبیهی که به مثابه یک تشویق بود!

اکرم عثمان در گفتگویی می‌گوید وقتی نوجوان بود، روزی «نصرالله خان» که معلم آنان بود به آنان چند لغتی می‌دهد و از آنان می‌خواهد تا با این لغات جملاتی بسازند و بیاورند. اکرم به خانه می‌رود و سعی می‌کند این تکلیف را به بهترین نحو انجام دهد و به تعبیر خود تلاش می‌کند که در جملات خود «مطالب به نسبه جدی» طرح کند.  فردای آن روز نصرالله خان که این متن را می‌بیند بر آشفته می‌شود و اکرم را کتک می‌زند؛ به خیال آنکه این متن از خود او نیست و او از دیگران تقلب کرده است یا یاری گرفته است. خود اکرم عثمان بر این باور است همین تنبیه از عوامل تشویق او بود. او فهمید که می‌تواند بالاتر از سن خود و بهتر از همشاگردی‌های خود بنویسد.

می‌گوید اولین داستان خود را وقتی که در مقطع چهارم ابتدایی نوشته بود. اما اولین داستان منتشره او «دختری پا به زنجیر» نام داشت. داستانی با تم عاشقانه که اکرم عثمان در آن سعی کرده بود از «زنجیرهای نامرئی» سخن بگوید که زنان و دختران افغانستانی، پایشان به آن بند است. به تعبیر خود او زنان افغانستان در حالت عادی نیز انگار در زندان بودند. اکرم عثمان در داستان‌نویسی خود را متاثر از دو نویسنده بزرگ ایرانی یعنی «بزرگ علوی» و «محمدعلی جمال زاده» می‌داند. اساسا او بر این باور است که نویسندگان ایرانی تاثیری غیرقابل انکار بر داستان‌نویسی افغانستان داشته‌اند.

«کوچه ما»

همان‌طور که در بالا آمد این ادبیات بود که بر زندگی اکرم عثمان سایه انداخته بود؛ اما اگر در زندگی این شخصیت دقیق‌تر شویم خواهیم دریافت که در پازل  شخصیت ادبی او نیز رمان «کوچه ما» حضوری پررنگ دارد. این رمان دو جلدی که به عنوان بلندترین رمان افغانستانی شناخته می‌شود از لحاظ تاثیرگذاری نیز آن اندازه سترگ است که برخی منتقدان آن را «بزرگ‌ترین رمان در ادبیات معاصر داستانی افغانستان» می‌نامند. رمانی که مشحون است از آنچه در کابل در نیمه دوم قرن بیستم گذشت و این رو منتقدان آن را اثری می‌دانند که بین تاریخ و ادبیات نوسان دارد.

Image result for ‫کوچه ما اکرم عثمان\‬‎

کوچه ما بلندترین رمان افغانستانی محسوب می شود

این رمان که پیش از انتشار در شکل کتاب، بیش از پنج سال به شکل پاورقی در نشریات مهاجرین افغانستانی در کانادا و هلند منتشر می‌شد، کوچه ما به عنوان «روایت روزمره اهالی کابل» شناخته می‌شود. «حسین فخری» – منتقد ادبی افغانستانی – درباره رمان کوچه ما می‌گوید: «رمان حجیم و پرآب و تاب تاریخی – ادبیِ «کوچه‌ی ما» نیز اثری‌ست در خور ستایش که نویسنده سال‌های درازی از عمرش را وقف آن کرد و جایگاه ویژه‌ای در تاریخ ادبیات داستانی به خود اختصاص داده است».

در رمان کوچه ما حضور شخصیت‌هایی که از لایه‌های پایین دست جامعه هستند پررنگ است. اما این لزوما ارتباطی با اندیشه‌های چپ گرایانه او ندارد. اکرم عثمان خود معترف است که در سال‌هایی از دوران داستان نویسی سعی می‌کرد ایدئولوژیک بنویسد؛ یعنی بر آن بود که از لایه‌های پایین جامعه سخن بگوید و درد و رنج آنان را برجسته کند. اما در سال‌های پسین سعی کرد بیش از آنکه در قید و بند ایدئولوژیک باشد، رهاتر بنویسد و بیش از آنکه خود را بر داستان تحمیل کند، به انتظار آن شخصیت‌ها بنشیند. به باور او: «ایدیولوژی‌ها ادبیات را وارونه می‌سازند». اما این رهایی از ایدئولوژی  به معنی غفلت از دردی نبود که همچنان در جامعه حضور داشت. اکرم عثمان می‌گوید در رمان مشهور «کوچه ما» نیز بخشی از مسائل اساسا حول زیر پوست شهر می‌گردد.

جایگاه پررنگ کابل در ضمیر اکرم عثمان

اکرم عثمان آنچه را که در داستان نویسی مهم و برجسته می‌داند، «بیان دنیاهای درون» است. به تعبیر خود او نویسنده مانند یک بخاری است. دود در درون بخاری می‌چرخد و می‌چرخد تا از طریق دودکش راهی به بیرون می‌جوید و اکرم عثمان داستان را همان دودکش و کانالی می‌‌داند که نویسنده از آن طریق دنیای درون خود را به تماشای بیرونی می‌گذارد. شاید با این مقدمه بتوان گفت که ذهن و ضمیر خود او نیز آکنده از نام و یاد کابل بود که در آثارش کابل چنین نمود آشکاری دارد.

اکرم عثمان بهترین معلم خود در داستان‌نویسی را «فضای پرجاذبه کابل» می‌داند. او با اینکه متولد هرات است اما بر این باور است که: «ما از آب و گل کابل ساخته شده ایم». «اسد بودا» نویسنده و پژوهشگر جوان افغانستانی  درباره نگاه کلان اکرم عثمان در داستان نویسی می‌گوید:‌ «در میان بی‌شمار نویسندگان افغانستان که اغلب یا غرق عرفان و خدا هستند یا ستایشگرانِ هیچ و پوچ، اکرم عثمان روایت‌گر مشکلات و تناقضاتِ اجتماعی شهر بود».

Image result for ‫اکرم عثمان‬‎

علی رغم سال ها زندگی در سوئد، کابل در ذهن اکرم عثمان حضوری پررنگ داشت

منتقدانی دیگر نیز اکرم عثمان را «روایتگر کابل» می‌نامند و درباره جایگاه کابل در نگاه و زبان اکرم عثمان می‌گویند:«اکرم عثمان در داستان‌نویسی افغانستان جایگاه ویژه خود را دارد، به‌ویژه که از او به عنوان «روایت‌گر کابل قدیم» یاد می‌شود. داکتر عثمان به کابل قدیم چنان عشق می‌ورزید که هرگز نمی‌توانست لحظه‌یی از فکر کردن به آن باز ایستد».

«پرتو نادری» نیز که خود از ادبای نامدار افغانستان است درباره جایگاه کابل در ادبیات اکرم عثمان می‌نویسد: «ویژگی‌های دیگر داستان‌ها و رمان‌های زنده یاد اکرم عثمان که بگذریم، آثار او گنجینه‌ای است از واژگان گویش کابلیان قدیم. به همین گونه ضرب المثل‌ها و دیگر جلوه‌های فرهنگ شهریان کابل. از این نقطه نظر هیچ نویسنده‌ای با او قابل مقایسه نیست».

علقه و نقد توامان نسبت به میهن

خود اکرم عثمان نیز اساسا می‌گوید علی‌رغم سال‌ها زندگی در غربت، از لحاظ عاطفی خود را همیشه در افغانستان حاضر می‌دید. او در بیان عمق علاقه خود به افغانستان علی‌رغم زندگی در سوئد می‌گوید:‌ «روزها که بيدارم به کار‌هاي متداول و معمول خانه مي‌پردازم و شب‌ها بلا استثنا کابل را خواب مي‌بينم … روي اين ملاحظه ذره‌اي هم احساس دوري، غربت و فرقت از وطن نکرده‌ام، زيرا حال و هواي من کماکان حال و هواي وطن است ولو که صدها و هزاران فرسخ از آن دورم، چون خمير مايه و جوهر کاري ام اندیشیدن و فکر کردن درباره وطن است».

اما این عشق کم‌نظیر او به افغانستان مانع از انتقادات تند او به وضعیت میهن نبود. اکرم عثمان  در سال‌های آخر عمر خود بعضا زبان تلخی پیدا کرده بود و از وضعیت افغانستان به شدت گله‌مند بود و جامعه افغانستان را «نامتعادل» و «نامتوازن» می‌دانست و مردم افغانستان را «گیج و سر به هوا» خطاب می‌کرد. او از اینکه جامعه افغانستان انحطاط خود را به پرسش نگرفته است انتقاد می‌کرد. او متاسف بود که هیچ فعل مثبتی در افغانستان نیز از سطح به عمق نفوذ نکرده است.

Image result for ‫اکرم عثمان‬‎

او در سالیان پایان عمر نسبت به وضع زادگاهش افغانستان دلنگران بود

فریاد دردی که مشترک است

دکتر اکرم عثمان در مرداد ۱۳۹۵ و در ۷۹ سالگی در سوئد درگذشت. او حدود ۱۱ سال پیش و در بزرگداشت ۷۰ سالگی خود که در انجمن قلم در همان سوئد برگزار شده بود، از درد مشترک افغانستان و ایران سخن راند و گفت: «امیدوارم شرایطی در ایران و افغانستان فراهم شود تا اندیشه هیچ انسان فرهیخته‌‌ای در آن سرکوب نشود. به گفته احمد شاملو، من درد مشترکم را فریاد می‌‌کنم و امروز، درد من و ما، فراتر از قوم و قبیله و دین و کشور و مرز است. درد ما از افتراق و شقاق بین انسان‌هاست؛ چپ و راست بودن؛ این‌سویی و آن سویی بودن. من اما می‌خواهم بگویم، به گفته ماکسیم گورکی، به انسان اقتدا کنیم که ارزشمندترین ارزش‌هاست و گوهر آفرینش است».

انتشارات بیشتر ...