دهم اردیبهشت ۱۳۶۲ اولین اعترافات حزب توده از تلویزیون جمهوریاسلامی پخش شد. سه روز قبل از این تاریخ موج دوم بازداشتهای گسترده اعضای حزب توده ایران رخ داده بود که ۱۷۰ نفر از کادرهای حزبی در تهران و ۵۰۰ نفر در شهرستانها بازداشت شدند. در این اعترافات نورالدین کیانوری به عنوان دبیر اول حزب توده و محمود اعتمادزاده (بهآذین) – نویسنده و مترجم سرشناس ایرانی و از اعضای رده بالای حزب – شرکت کردند و به جاسوسی خود برای شوروی و خیانت به مردم و جمهوریاسلامی اعتراف و از گذشته خود ابراز پشیمانی کردند. البته این برنامه، زنده نبود و پیش از آن ضبط شده بود.
از شکنجههای اعمالشده بر کیانوری دستبند قپانی بود؛ ۸ تا۱۰ ساعت متوالی و هر شب
آنطور که آمده خمینی خواسته بود که این اعترافات حتما یک شب پیش از روز کارگر پخش بشود تا بر مردم تاثیر بیشتری داشته باشد. چند روز بیشتر از بازداشت احسان طبری نگذشته بود که او اعتراف کرد از گذشته خود پشیمان شده و این پشیمانی بر اثر مطالعه آثار علامه طباطبایی، مرتضی مطهری و مانند آن روی داده است. در مدت کوتاهی، طبری دچار سکته مغزی و بازجوییها متوقف میشود.
احسان طبری در جریان بازجوییها دچار سکته مغزی شد
احسان طبری به شکل وحشیانهای شکنجه شد. عبدالکریم سروش درباره دیداری که با احسان طبری در سال ۱۳۶۳ داشته، چنین مینویسد: «پس از خاتمه آن مناظرات، یک بار دیگر احسان طبری را دیدم و آن شبی از شبهای ماه رمضان سال ۶۳ بود که وی را از زندان به خانه مرحوم محمدتقی جعفری آوردند و مرا هم بدان مجلس فراخواندند. حال و روز خوشی نداشت و دهان و فکاش گویا شکسته یا کج شده بود. جعفری میخواست با وی محاجه کند، اما من مطلقا خوش نداشتم که با اسیری در بحث شوم، و نشدم. یک بار که آقای جعفری سخنی در نقد شوروی (سابق) گفت، احسان تکانی خورد و دفاعی غیورانه کرد.»
اعترافگیری اجباری با آغاز حکومت جمهوریاسلامی شروع شد
نورالدین کیانوری در ۱۶ بهمن ۱۳۶۸ نامهای به علی خامنهای مینویسد و در آن نامه از شکنجههایی که بر او و همسرش، مریم فیروز، رفته است میگوید. او در بخشی از این نامه بخشی از شکنجههای خود را اینگونه وصف میکند: «شکنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاشکردن کف پا. در مورد شخص من در همان اولین روز شکنجه آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پا، بلکه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بیاورد، درست ۳ ماه طول کشید و در این مدت هر روز پانسمان آن نو میشد و تنها پس از ۳ ماه من توانستم از هفتهای یک بار حمام رفتن بهرهگیری کنم.»
در ادامه کیانوری چنین میآورد: «نوع دوم شکنجه که به مراتب از شلاق وحشتناکتر است، دستبند قپانی است. تنها کسی که دستبند قپانی خورده میتواند درک کند که دستبند قپانی آن هم ۸ تا ۱۰ ساعت متوالی در هر شب، یعنی چه؟ در مورد من، پس از اینکه شلاق اولیه که با فحش و توهین و توسری و کشیده تکمیل میشد سودی نداد، یعنی آقایان نتوانستند در مورد دروغ شاخدار ساخته شده که در زیر آن را شرح خواهم داد از من تائیدی بگیرند، مرا به دستبند قپانی بردند.»
کیانوری در این نامه از شکنجه همسر و دخترش هم مینویسد؛ شکنجههای وحشتناکی که آدم از خواندن آن متحیر میماند.
کیانوری در بهمن ۶۸ در نامهای به خامنهای از شکنجههایی که بر او و همسرش رفت، نوشت
حزب توده پس از انقلاب اسلامی خدمات بسیاری به حکومت جمهوریاسلامی ارائه داد؛ کودتای نوژه را لو داد و حتی پس از این شکنجهها هم همچنان به جمهوریاسلامی متعهد و معتقد ماند چراکه دشمن اصلی خود را آمریکا میدانست.
برای مثال بهآذین تا پایان عمرش این شکنجهها را از پیامدهای انقلاب میدانست که پدیدهای قهری اما گذرا در سیر انقلابی است. او میگوید که «در مرام و در کارکرد این نظام چیزهایی هست بنیادی که من با همه اندیشه و احساسم تائید میکنم.»
در آن زمان گروههای سیاسی بسیاری از این اعترافات اجباری به وجد آمدند از جمله نهضت آزادی. نهضت آزادی در بیانیهای که پس از پخش این اعترافات تلویزیونی منتشر شد از آن حمایت کرد.
نهضت آزادی در بخشی از بیانیهاش خشنودی خود را از اینکه رازها برملا گردید و آنها [اعضای حزب توده] به خیانت خود اعتراف و اقرار کردند ابراز میکند.
این اعترافات اجباری که با آغاز جمهوریاسلامی شروع شد با اعترافات اجباری حزب توده پایان نگرفت و در نهایت بسیاری از همانهایی که برای اعترافات حزب توده خوشحال بودند را نیز در برگرفت.