Search

English

مرضیه دباغ؛ مادر انقلاب اسلامی

شاید کمتر کسی نام مرضیه حدیدچی را آن طور که باید شنیده باشد. او  بعدتر با نام مرضیه دباغ (فامیلی همسرش) معروف شد و روح‌الله خمینی وی را خواهر طاهره نامید. مرضیه دباغ از تاثیرگذارترین افراد در روند انقلاب اسلامی است که از بنیان‌گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم به شمار می‌رود و در مقاطع حساس پیش و پس از انقلاب کارهای مهم و موثری انجام داده است.

مرضیه دباغ در سال ۱۳۱۸ در خانواده‌ای سنتی و خوش‌نام در همدان به دنیا آمد. پدر وی مدرس اخلاق در مسجد و صاحب یک کتاب‌فروشی بود و علاقه او به سوادآموزی و خواندن از همان دوران کودکی و گوش دادن به کلاس‌های پدر شکل گرفت. اما مشکل این‌جا بود که در آن سال‌ها آموزش مدرن در ایران هنوز شکل نگرفته بود و کودکان بنا به سلیقه و خواست والدین خویش به مکتب‌های مختلف فرستاده می‌شدند. مرضیه هم به مکتبی در همدان فرستاده شد تا خواندن را یاد بگیرد.

کمی بعد وقتی دانش‌آموزان پسر مکتب وارد مرحله یادگیری نوشتن شدند، او دریافت که پدرش اجازه نداده نوشتن بیاموزد و دلیل این کارش آن بوده که در آن زمان خانواده‌های سنتی نوشتن را برای دختران ایراد می‌دانستند و معتقد بودند ممکن است دخترشان نامه یا چیزی نامربوط بنویسد و باعث رسوایی خود و خانواده شود. اما مرضیه دست‌بردار نبود و مخفیانه در زیرزمین خانه‌شان به کپی‌برداری از روی کتاب‌های پدر می‌پرداخت و به نوعی سعی داشت خود، خود را آموزش دهد. ماجرای مکتب نیز به همین‌جا خاتمه نیافت و بعد از روشدن بعضی از این شیطنت‌ها، پدرش وی را به کلی از رفتن به مکتب بازداشت و تحصیلات وی به صورت نصفه و نیمه در خانه و با تدریس شخص پدر دنبال شد.

اما وقتی مرضیه به پانزده سالگی پا گذاشت، پدرش به سرعت او را به عقد فردی بازاری در تهران به نام محمدحسن دباغ درآورد و او پس از ازدواج با وی راهی تهران شد. در این جا بود که دوباره شعله‌های شیطنت و فعالیت در این دختر نوجوان زبانه کشید و وی از طریق شوهرش که نسبت به مسائل سیاسی بی‌تفاوت نبود و در سخنرانی‌های مختلف شرکت می‌کرد، از اوضاع جاری مملکت و جهان تا حدی خبردار می‌شد. همه این مسائل باعث شد از شوهرش مداوم بپرسد که دلیل این همه تفاوت میان حقوق زن و مرد چیست و چرا او نمی‌تواند پی درس‌آموزی برود. شوهرش هم از آنجا که پاسخی به این سوالات نداشت به مرضیه پیشنهاد داد که خود به دنبال درس حوزوی رفته و پاسخ این سوال‌ها را شخصا بیابد.

این پیشنهاد باعث بازشدن دریچه‌ای تازه در زندگی مرضیه شد و او اکنون می‌توانست رویاهای کودکی و نوجوانی‌اش را راحت پی بگیرد. وی در همان سنین عاشق شخصیت خمینی شد و بعد از دیداری که یک‌بار در قم با وی داشت تمام توانش را برای مبارزه در جهت آرمان‌های او اختصاص داد. کمی بعدتر هم شانس بزرگی آورد و سعیدی، شاگرد خمینی، امام جماعت مسجد محل آن‌ها شد، و مرضیه از این جا به بعد به خاطر نزدیکی محمدرضا سعیدی به خمینی به شاگرد اختصاصی ایشان بدل گشت. آن طور که خود مرضیه می‌گوید سعیدی شروع به آموزش مباحث پایه‌ای دینی به وی کرد و به سوالات وی مستقیم و یا کتبا و از طرف خمینی پاسخ می‌داد. وقتی مرضیه، سعیدی را از علاقه خود به فعالیت سیاسی و مبارزاتی آگاه می‌سازد، از طرف او مورد امتحان قرار می‌گیرد و وقتی شجاعت و استقامت خود را در این امتحان‌ها نشان می‌دهد وارد حلقه شاگردان خصوصی سعیدی می‌شود که حتی در کرج آموزش‌های نظامی نیز داشته‌اند. در این زمان و وقتی مرضیه به اوج فعالیت‌های سیاسی، انقلابی و مسلحانه خود می‌رسد مادر هشت فرزند است.

با کشته‌ شدن مراد و استاد خود در سال ۱۳۴۹، آتش انقلابی مرضیه شعله‌ور تر می شود و فعالیت‌های خود را بیش از پیش دنبال می‌کند و با دانشجویان دانشگاه‌های مختلف تهران به صورت مستقیم ارتباط گرفته و با آن‌ها به پخش اعلامیه‌های انقلابی مشغول می‌شود. همین امر هم نهایتا در سال ۱۳۵۲ باعث دستگیری وی می‌شود که طی دوبار متوالی در همان سال اتفاق می‌افتد و جمعا در حدود نه ماه را در زندان‌ ساواک به سر می‌برد. یکی از سخت‌ترین زمان‌های این دوره بازداشت وقتی است که ماموران ساواک دختر چهارده ساله وی را نیز به جرم انتشار و پخش اعلامیه به سلول او می‌آورند و وی حالا باید تمام شکنجه‌هایی را که در روزها و ماه‌های گذشته تحمل کرده است برای دخترش هم متصور باشد. خاطرات این دوره زندان در کتابی به نام «خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)» به چاپ رسیده است و دخترش، رضوانه نیز خاطرات خود از این دوره را تحت کتابی به نام «آن روزهای نامهربان» منتشر کرده است.

وی پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۳ توسط محمد منتظری از کشور خارج می‌شود و پس از گذران دورانی کوتاه در انگلیس و فرانسه به لبنان و سوریه می‌رود و در آن‌جا و با هماهنگی‌های منتظری وارد تیم چمران می‌شود. چمران نیز از ورود یک زن چریک به تیم خوشحال شده و وی را با دیگر چریک‌های مسلمان وارد تمرینات ویژه نظامی می‌کند. وی در این دوره آنقدر از اعتبار و مهارت بالایی برخوردار می‌شود که بعد از ورود خمینی به نوفل‌لوشاتو، به آنجا رفته و به عنوان محافظ شخصی وی فعالیت می‌کند. در روزهای پایانی اقامت خمینی در فرانسه، مرضیه با خبرنگاری که قصد ورود یواشکی از بالای دیوار خانه را داشته درگیر می‌شود و او را به بیرون هل می‌دهد. همین امر باعث گرفتگی قفسه سینه و انتقال او به بیمارستان می‌شود. انتقالی که فرصت ورود تاریخی به ایران را در آن هواپیمای ایرباس معروف از او  می‌گیرد و تا روزهای بعد وی اخبار را از تلویزیون و رادیوی بیمارستان دنبال می‌کند.

اما پس از پیروزی انقلاب و بازگشت وی به ایران، به دستور خمینی، مرضیه در جمع محدود مردانی که وظیفه بنیان‌گذاری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را عهده‌دار بودند، حاضر شده و پس از تشکیل سپاه، ماموریت تاسیس و شکل‌دهی سپاه پاسداران غرب کشور به وی محول می‌شود و او سه سال بعد زندگی خود را در همدان و در این سمت سپری می‌کند. اما ماموریت مهم دیگری که بعد از انقلاب به وی سپرده می‌شود، حضور در تیم مذاکره‌کننده با شوروی است که از طرف خمینی به این تیم دعوت شده و در کنار جوادی آملی و محمدجواد لاریجانی حامل نامه تاریخی او به گورباچف می‌شوند. یکی از نکات جالب این سفر هم وقت دست دادن گورباچف با دباغ است که وقتی وی دستش را دراز می‌کند، او به جای طفره رفتن از دست دادن و برای حفظ شان دیپلماتیک تیم ارسالی، چادرش را روی دست می‌اندازد و از زیر چادر با گورباچف دست می‌دهد.

مرضیه دباغ پس از آن و با ورود بیشتر به عالم سیاست سه دوره نماینده مجلس شورای اسلامی و استاد دانشگاه در دانشگاه‌های مختلف بوده است. وی همچنین مسئول بسیج خواهران کل کشور، قائم‌مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی و عضو شورای مرکزی جمعیت زنان انقلاب اسلامی بوده است. رسانه‌های داخل کشور حتی از فعالیت او به عنوان مسافرکش پس از دوران نمایندگی مجلس و برای کمک به خانواده‌های فقیر یاد کرده‌اند. خانم دباغ از  محمد خاتمی نشان ایثار نیز دریافت کرده‌ است و شاید جالب توجه باشد که وی در انتخابات‌های قبلی از حامیان خاتمی و میرحسین موسوی بوده که البته بنا به اظهارات بعدی مثل این‌که امروز از این انتخاب‌ها چندان راضی نیست. وی اکنون از بیماری‌های متعدد و کهولت سن رنج می‌برد و تا کنون تحت عمل‌های جراحی بسیاری قرار گرفته است.

 

انتشارات بیشتر ...