زندگینامه
سید حسین پورمیرغفاری ملقب به سید حسین موسویتبریزی سال ۱۳۲۵ هجری شمسی در محله شترگان تبریز به دنیا آمد. پدر موسویتبریزی روحانی بوده و در بازار تبریز نیز به پیشه عطاری اشتغال داشته است. او دارای دو برادر کوچکتر است که به ترتیب سید محسن (متولد ۱۳۲۹) و سید حسن (متولد ۱۳۳۳) نام دارند.
سید حسین موسویتبریزی سال ۱۳۴۱ برای فراگیری علوم حوزوی به حوزه علمیه قم رفت و سپس در سال ۱۳۴۵ برای ادامه همان تحصیلات راهی نجف اشرف شد و در کلاسهای دو شخصیت مطرح و مخالف یکدیگر، روحالله خمینی و ابوالقاسم خوئی، شرکت کرد. او در سال ۱۳۴۷ به ایران بازگشت و با دختر آیتالله حسین نوری همدانی (یکی از وابستهترین مراجع تقلید شیعه به نظام جمهوری اسلامی) ازدواج کرد.
موسویتبریزی، داماد حسین نوریهمدانی است و در اوایل انقلاب، دادستان کل انقلاب بود
پس از پیروزی انقلاب به حکم حسینعلی منتظری و علی مشکینی، که در دهه شصت از مقامات عالیه بودند و صدور احکام قضات شرع را به عهده داشتند، راهی دزفول و اندیمشک و همدان شد. موسویتبریزی در دوران چند ساله تصدی قضاییاش، احکام بسیاری مشتمل بر اعدام و مصادره اموال صادر کرد. خدمت او به نظام نوپای سرکوبگر سبب شد تا هیئت حاکمه، به رهبری روحالله خمینی، او را از حلقه نزدیکان به نظام اسلامی و مورد اعتماد و وثوق رژیم قرار دهد. از مسئولیتهای سالیان اخیر او میتوان به دبیری مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم و نیز ریاست سابق خانه احزاب اشاره کرد.
فساد و رانت
علی رازینی، که خود سمت دادستانی انقلاب تهران را بر عهده داشته است، در گفتوگویی با خبرگزاری فارس پرده از پرونده فساد اخلاقی حسین موسویتبریزی برمیدارد و اینکه او با یک زن زندانی «رابطه منافی عفت» برقرار کرده بوده و این خبر به گوش بسیاری از جمله خمینی میرسد. اینکه این عمل تجاوز بوده یا نه، در بیان رازینی مبهم میماند اما احتمال تجاوز یک روحانی با سمت بالای قضایی به یک زن زندانی در موقعیت مرگ و زندگی بسیار بیشتر از رابطه با رضایت طرفین است. مهمترین نکته آن است که خمینی دستور میدهد برای حفظ آبروی نظام، که همان آبروی اسلام است، این پرونده رسیدگینشده معدوم و بسته شود.
«فرمودند این پرونده را ادامه ندهید و این شیوه درست نبوده و در جایی نقل نشود. من به امام گفتم ما فرزندان شما هستیم و در جای دیگر نقل نمیکنیم. این از ناحیه ما دو نفر به جایی درز نمیکند اما پنهان نمیماند. گفتند چطور؟ گفتم آن طرف مقابل خیلی این حرفها حالیش نیست. این برای خود موقعیتی میبیند که توانسته مسئول بالای نظام را توجهش را جلب کند. آن میرود همه جا نقل میکند و این پنهان نمیماند. به هر حال جای این سوال است که قانون برای همه یکسان باید اجرا شود و این عدالت نظام را زیر سوال میبرد. امام فرمودند من اینها را حل میکنم، شما پرونده را معدوم کنید.»
اینکه بنیانگذار جمهوری اسلامی خود را در جایگاه خداوند جهان نشانده و مدعی شده که مسئله ستم و بیعدالتی رخداده در این پرونده را حل میکند (چه بسا با اعدام زن زندانی) خود از جلوههای آشکار الاهیات سیاسی او ست. در نهایت نیز چنانکه خمینی دستور داده بود، پرونده با ارجاع به علی خامنهای و سپس محمدیگیلانی برای همیشه مختومه میشود.
دادگاه محاکمه اعضای گروهک سربداران جنگل، از راست: موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب، لاجوردی دادستان انقلاب مرکز، محمدیگیلانی حاکم شرع
با وجود چنین کارنامه سیاهی از جهت کیفری-اخلاقی و نیز دستداشتن در جنایتهای دهه شصت، موسویتبریزی حتی پس از دوری ناگزیر از قدرت (به سبب رهبری علی خامنهای و تزریق هواداران او به بدنه حاکمیتی کشور) همواره از رانت نظام اسلامی بیکموکاست بهره برده؛ چه از جهت حاشیه امنی که همچون تمامی آدمکشان رژیم داشته، چه از جهت پیشرفت در مراتب حوزوی (بدون اینکه لزوما صلاحیت علمی او توسط مراجع مستقل تایید شده باشد) و چه از جهت ارتقاء بیسروصدایش به یک چهره سیاسی اصلاحطلب با مسئولیت چندساله بر خانه احزاب.
فعالیتهای سیاسی و مناصب حکومتی
موسویتبریزی را میبایست از دستاندرکاران اصلی نقض حقوق بشر، تصفیه مخالفان سیاسی و کشتار گروههای رقیب روحانیان حاکم دانست. یکی از کسانی که به دقت کارنامه ضد حقوق بشری موسویتبریزی را بررسی کرده، ایرج مصداقی است. به گفته مصداقی، او حتی در همین دوران پیرانهسری و اصلاحطلبی نیز همچنان کوشش دارد تا طراحی جنایت سینما رکس آبادان توسط انقلابیان را به گردن ساواک بیندازد. این در حالی است که تکبعلیزاده (یکی از عوامل سوزاندن سینما) علنا اعتراف کرد که با روحانیت انقلابی رابطه داشته و از آنان دستور گرفته است و پس از این اظهار نظر، بیدرنگ جلسات علنی دادگاه توسط موسویتبریزی تعطیل و مختومه شد و تکبعلیزاده نیز به چوبه دار سپرده شد.
در کنار لاجوردی و ناطقنوری در مراسم ختم علی قدوسی
موسویتبریزی در تیرماه ۱۳۵۸ به عنوان قاضی شرع دادگاههای انقلاب تبریز و ارومیه منصوب شد و خمینی در حکم انتصاب او تاکید کرد که موسویتبریزی میبایست در کار محاکمات و رأیهای صادره مستقیما مشارکت و اقدام کند. در همان سال نخست پیروزی انقلاب (پاییز و زمستان ۵۸) و برای خواباندن غائله ناآرامیهای آذربایجان، موسویتبریزی دوازده نفر از اعضای حزب خلق مسلمان و هواداران آیتالله شریعتمداری را اعدام کرد و در دوران اصلاحطلبشدنش نیز این جنایت را به حساب تساهل و تسامح خودش گذاشت؛ چرا که میتوانست بیش از این اعدام کند. شور و شوق موسویتبریزی در حذف فیزیکی مخالفان سیاسی تا بدانجا بود که حتی به مقتدای خود، روحالله خمینی، نیز برای پذیرش ملاقات با مسعود رجوی و موسی خیابانی در سال ۵۸ اعتراض کرد و معتقد بود که امام امتش نباید به منافقین اجازه دیدار میداد. او که افتخار دامادی مرجع تماما وابسته به نظام (حسین نوریهمدانی) را در کارنامه دارد، به نقل از پدرزنش در همان سالیان نخست پیروزی انقلاب به تنورهکشی و چماقداری در پاسداری از نهضت امام معروف شده بوده است. نوری همدانی تعریف میکند که در مراسم بازگشایی نخستین دوره مجلس شورای اسلامی، دامادش برای کتکزدن مهدی بازرگان خیز برداشته بوده است.
«… بعد از ظهر به مدرسه فیضیه رفتیم. سالن مطالعه کتابخانه مملو از جمعیت بود. آقایان رفسنجانی، خامنهای و وکلا همه تشریف داشتند. … آقای مهندس بازرگان برخاستند و رفتند پشت تریبون … تا اینکه گفت: “خوب است که علما در سیاست و مدیریت مملکت دخالت نکنند. تجربه علما کم است. فقط نظارت داشته باشند. ما که تجربهمان زیاد است بهتر است مدیریت مملکت را به عهده داشته باشیم و …” که ناگهان آقای سید حسین موسویتبریزی (داماد ما)، که یکی از وکلای دوره اول مجلس شورای اسلامی از تبریز بود و در انتهای جمعیت نشسته بود از جایش بلند شد، آستینهایش را کمکم بالا زد و قدم به قدم جلو آمد و گفت که: “گوشکردن به این حرفها خلاف شرع است!“ آمد و دستش را با سرعت و شدت بلند کرد و خواست کشیده بسیار محکمی به صورت آقای مهندس بازرگان بزند که بعضی از کسانی که در اطراف آقای بازرگان بودند بلند شدند و نگذاشتند، خلاصه مجلس به هم خورد.»
موسویتبریزی همچنین در زمانی که دادستان کل انقلاب بود صراحتا از وجوب کشتار مخالفان نظام اسلامی دم زده بود. «ما نظام جمهوری اسلامی میخواهیم. تنها که نماز و روزه نیست. یکی از احکام جمهوری اسلامی این است هر کس در برابر این نظام و امام عادلش بایستد کشتن او واجب است. اسیرش را باید کشت، زخمیاش را زخمیتر کرد که کشته شود.» (کیهان ۲۹/۶/۱۳۶۰) وقتی هم که سال ۱۳۶۳ و پی ادغام دادستانی کل و دادستانی انقلاب از سمت خود استعفا داد، روحالله خمینی از او بابت جنایتهایش تحت عنوان «مقابله با منافقین و سایر ضد انقلابیون» قدردانی کرد. او در سال ۱۳۹۱ در پی تماس مسیح علینژاد، از پاسخ درباره اعدامهای دهه شصت بهکلی طفره رفت و با دعوت از علینژاد به مصاحبه حضوری گفت «… سوال که اعدام ندارد … من جواب شما را ايران میدهم، شما حضوری اگر بياييد بيشتر از اين هم جواب میدهم.»
علی رازینی: موسویتبریزی با یک زن زندانی رابطه منافی عفت برقرار کرده بود
پس از آنکه فایل گفتوگوی هیئت مرگ با آیتالله منتظری منتشر شد، موسویتبریزی در واکنش خود چندین بار تاکید کرد که انتشار این فایل به ضرر کشور تمام شده، باعث سوءاستفاده دشمنان شده و به صلاح نظام نبوده است. او در مرداد ۹۵ و طی اظهاراتی تمام تلاش خود را متوجه دو ماجرا کرد: ترسیم چهره رحمانی از روحالله خمینی و سلب مسئولیت از خودش که در آن دوران مسئولیت قضایی داشته است. او همچنین تلاش کرد نشان دهد که حسینعلی منتظری در دهه شصت تقاضاهایی در رابطه با آسانگیری نسبت به زندانیان سیاسی داشته که همگی حداقل دو بار مورد موافقت بنیانگذار نظام قرار گرفته است. موسویتبریزی مدعی شده که در دو مرتبهای که هیئت عفو منتظری فهرستی تهیه کرد، بسیاری از هواداران همین سازمان مجاهدین خلق و حتی طاغوتیهای سابق نیز مورد عفو خمینی قرار گرفتند. همزمان، علت کشتار هزاران زندانی در تابستان ۶۷ را به گردن وزیر وقت اطلاعات میاندازد و میگوید ریشهری به خمینی گزارش داده بود که همزمان با حمله مجاهدین به خاک کشور و قرار بر شورشهای شهری، زندانیان نیز میخواهند از درون زندان و سلولها شورش کنند و به خبرنگار میگوید درباره اعدامها باید از ریشهری پرسش کنید که چنین گزارشی به امام داده بود. موسویتبریزی در مرداد ۱۳۹۸ نیز با وقاحت تمام هم اعدام را حق زندانیان سیاسی آن سالیان میداند و هم مسئولیت انجام اعدامها را باز متوجه دیگران و از جمله ریشهری میکند. او در دوران اصلاحطلبیاش با وجود اینکه بارها درباره گذشته خود و آمار اعدامهایی که به دستور و زیر نظر او انجام شد دروغ گفته بود، شروع کرد به ارائه چهرهای ناصح و خیرخواه از خود. دادستان اسبق انقلاب، اکنون مدعی است که کار حزبی مانع فساد در کشور میشود اما منظور اصلیاش آزادی سیاسی فقط برای آن سوی سفره انقلاب است، نه مخالفان سیاسی. او همچنین در مقام معلم اخلاق مسئولان کنونی، به آنان توصیه میکند که کمتر دروغ بگویند تا فساد و جنایت کاستی گیرد.
موسویتبریزی همواره تلاش کرده از خود چهرهای صلحجو و اهل مدارا نشان دهد و برخوردش با بدحجابی در اوایل انقلاب و نقشش در کشتار زندانیان را منکر میشود
آرای فرهنگی و سوابق مربوطه
موسویتبریزی همچون سایر چهرههای اصلاحطلب پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ به کل چهره خود را عوض کرد و از هیئت حاکم شرع و روحانی جانگیر، ژست یک شخصیت صلحجو و طرفدار حقوق شهروندی را در دستور کار قرار داد. به عنوان نمونه، تارنمای مشرق نیوز کوششهای جسته و گریخته موسویتبریزی در ترسیم چهره لیبرال از بنیانگذار جمهوری اسلامی را به باد انتقاد گرفت. در آن زمان او مدعی شده بود که «ما حتی یک بار هم نمیبینیم که امام درباره زنان گفته باشد که باید حتما حجاب داشته باشند.» افزون بر این، او در یک اظهار نظر – که هم ژست روحانی مداراجو گرفته و هم خواسته بود روحالله خمینی را چنین جلوه دهد – در مصاحبه با تارنمای مباحثات گفته بود: «امام نمیخواستند با زور شلاق حجاب اجباری شود؛ ولی متاسفانه توسط عدهای این تصمیم گرفته شد و بعضیها در کمیتههای انقلاب، گشت ارشاد راه انداختند. در حالی که واقعیت این است که قبل از اجباریشدن حجاب، خیلی از خانمها، بیشتر از امروز و با اختیار خودشان حجاب داشتند.» در این موارد، جناح به اصطلاح اصولگرای روحانیت از جهت رقابت سیاسی، کوبندهترین افشاگریها را ضد خط امامیهای سابق/اصلاحطلبهای کنونی انجام میدهند. در پی این ادعاها، مهدی نصیری – که خود طلبه بوده و در آغاز دهه هفتاد نشریه رادیکال «صبح» را منتشر میکرد – با تاکید بر اینکه با آزادی بیان موسویتبریزی درباره مسئله حجاب مشکلی ندارد، اظهارات او را روایت غلط و وارونه از تاریخ دانست. نصیری به درستی اذعان کرد که هر جا امروز اصلاحطلبان از یک حرکت افراطی، خشن، غیرمنطقی و غیردموکراتیک در سالهای پس از انقلاب سخن میگویند، قبل از همه رد پا و بلکه نقش تاسیسی خودشان در میان است. مهمترین امر اما انتشار سند سخنان موسویتبریزی در سال ۱۳۶۱ و در مقام دادستان وقت کل کشور بود که نشان میداد در همین موضوع مواجهه خشن و غیرمنطقی با حجاب، یکی از بدترین برخوردها را خود او با مقوله – به گفته آنان – «بدحجابی» و «بدحجابان» داشته است تا جایی که حتی آنان را که در ادارات حجاب اجباری را پذیرفته بودند اما در اوقات غیر کاری طور دیگری در جامعه اسلامی ظاهر میشدند، به طرد از کل جامعه ایران تهدید کرده بود.
«بسیاری از خانمهای فهمیده که درد مردم را درک کرده و خون شهدا را دیده و خانوادههایشان را درک کردهاند، خودشان را با جامعه اسلامی تطبیق دادهاند. ولی عدهای نیز هستند که جامعه را درک نمیکنند و با همان وضع زننده زمان پهلوی بیرون میآیند که اینان باید در جامعه مطرود بشوند و افراد حزباللهی باید اینها را مطرود بکنند؛ باید تاکسیها آنان را راه ندهند؛ شرکتهای واحد اینها را راه ندهند و مردم انقلابی در مغازههای خودشان به اینان جنس نفروشند؛ شرکتهای تعاونی اینها را راه ندهند و مردم با اینها رفت و آمد نکنند و اینان را به میهمانی دعوت نکنند تا بالاخره در جامعه مطرود بشوند. البته این قبیل افراد از ادارات هم پاکسازی خواهند شد و حتی کسانیکه در اداره رعایت حجاب را بکنند، ولی در بیرون نکنند، قانون پاکسازی این اجازه را میدهد که اینان پاکسازی بشوند و مسلما نیز خواهند شد و باید این قبیل افراد بدانند که با نام جامعه اسلامی بازی میکنند و روزی خشم این ملت آنها را خواهد گرفت. و اینان نه تنها از ادارات بلکه از جامعه مطرود خواهند شد.» (اطلاعات، ۲۸/۱/۱۳۶۱)
سال ۱۳۶۱ گفته بود: زنانی که با همان وضع زننده زمان پهلوی بیرون میآیند باید در جامعه مطرود بشوند و باید تاکسیها آنان را راه ندهند و مردم انقلابی به اینان جنس نفروشند
در شهریورماه ۱۳۹۳ و در گفتوگویی با تارنمای «تاریخ ایرانی» – وابسته به سید محمدصادق خرازی، چهره امنیتی-فرهنگی – بار دیگر موسویتبریزی نه تنها منکر دستور خمینی مبنی بر اجباریکردن حجاب شد بلکه نقش خود را نیز تنها به عنوان توبیخکننده تندروها و نصیحتکننده زنان ترسیم کرد. در این روایت که شبیه کرامات عارفان و خوبکرداران جهان است، موسویتبریزی در نماز جمعه (و پس از توبیخ کسانی که – با به گفته او – «بدحجابان» بدرفتاری میکردند) تنها به دعوت دوستانه زنان به حجاب اکتفا میکند و در خطبه خود تاکید میکند: «بیحجابی یک موضوع عارضی در کشور است که رضاخان با اجبار آورده است و هماکنون بیحجابماندن تابلویی برای تبلیغ رضاخان است.» در روایت ساختگی موسویتبریزی به نفع خودش، او تنها از خانمها خواهش میکند که حجاب را هر طور که صلاح میدانند رعایت کنند و سپس مدعی میشود که زنان پس از این خطبهها دچار یک تنبه درونی و تحول باطنی میشوند. «از فردای همان روز دیگر ما خانم بیحجاب در تبریز نداشتیم.»