از پس پنجاهی و اندی ز عمر،
نعره بر میآیدم از هر رگی:
کاش بودم، باز دور از هر کسی
چادری و گوسفندی و سگی
شاید این شعر نیما یوشیج به گونهای خواسته نیما برای بازگشت به دوران کودکی باشد. کودکی نیما میان شبانان و اسبچرانان گذشت. او خواندن و نوشتن را نزد ملای ده آموخت و در دوازده سالگی به همراه خانوادهاش به تهران رفت و در مدرسه سن لویی تهران تحصیلاتش را آغاز کرد.
نیما یوشیج، ۲۱ آبانماه در دهکده یوش، بخش بلده از توابع شهرستان نور استان مازندران به دنیا آمد. او را پدر شعر نو فارسی و بنیانگذار شعر نو میشناسند. نام اصلی نیما، علی اسفندیاری بود که بعدها خود، آن را به نیما یوشیج تغییر داد. او در معرفی خود چنین میآورد: «در سال ۱۳۱۵ هجری ابراهیم نوری، مرد شجاع و عصبانی از افراد یکی از دودمانهای قدیمی شمال ایران محسوب میشد. من پسر بزرگ او هستم. پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی و گلهداری خود مشغول بود. در پاییز همین سال، زمانی که او در مسقطالرأس ییلاقی خود، یوش منزل داشت من به دنیا آمدم. پیوستگی من از طرف جده به گرجیهای متواری از دیرزمانی در این سرزمین میرسد. زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم دور آتش جمع میشوند.»
نام اصلی نیما، علی اسفندیاری است
دوران تحصیل نیما از مدرسه کاتولیک سن لویی آغاز شد. او میگوید که سالهای اولیه زندگی مدرسهای او به زدوخورد با بچهها گذشت. هنرش نیز خوبپریدن و فرارکردن از مدرسه به همراه دوستش، حسین پژمان، بود. او در مدرسه آنگونه که خود میگوید شاگرد خوبی نبود و فقط نمرات نقاشی به دادش میرسید. آشناییاش با «نظام وفا»، که معلم خوشرفتاری بود، موجب شد که نیما به شعرگفتن رو بیاورد. نیما به تدریج در همین مدرسه با زبان فرانسه آشنا میشود و از این طریق، آشناییاش با ادبیات غرب آغاز میشود. او همزمان درس طلبگی و زبان عربی را نیز میآموخت.
نیما شعر بلند «افسانه» را به نظام وفا، معلم خود، تقدیم کرده است. «به پیشگاه استاد “نظام وفا” تقدیم میکنم؛ هرچند که میدانم این منظومه هدیه ناچیزی ست، اما او اهالی کوهستان را به سادگی و صداقتشان خواهد بخشید. نیما یوشیج دی ماه ۱۳۰۱.» او «۲۵ ساله بود که “افسانه” را در سه شماره هفتهنامه قرن بیستم میرزاده عشقی چاپ کرد. نکتهسنجان خیلی زود به تازگی و عظمت این اثر پی بردند. شاعری جوان توانسته بود گفتوگویی عمیق و زیبا را با تصویرهای تازه و جاندار در قالب منظومههای بلند ماهرانه به پیش ببرد. چنین کاری در آن زمان هیچ نظیر نداشت.» (دیروز و امروز شعر فارسی، ضیا موحد، نشر هرمس۱۳۸۹، ص ۱۱۷)
نیما یوشیج و پسرش شراگیم
هرچند انتشار افسانه برای نیما شهرت و تثبیت در شعر و شاعری را به ارمغان آورده بود اما موجب نشد پیروان سبک قدیم شعر فارسی بر او حمله نیاورند. ملکالشعرا بهار و مهدی حمیدی شیرازی از زمره کسانی بودند که بر نیما تاختند. نیما یوشیج در سال ۱۲۹۸ وارد وزارت مالیه شد اما روح سرکشش با زندگی کارمندی میانهای نداشت. انقلاب او در شعر فارسی با دو شعر «ققنوس» در بهمن ماه ۱۳۱۶ و «غراب» در سال ۱۳۱۷ آغاز میشود؛ این دو شعر در مجله «موسیقی»، که یک مجله دولتی بود، منتشر میشود. نیما از افسانه تا ققنوس راهی پانزده ساله را طی میکند. او در نامهای به صادق هدایت در سال ۱۳۱۵، یعنی یک سال پیش از انتشار ققنوس که اولین شعر نو محسوب میشود، اینگونه مینویسد: «کاری که تو در نثر انجام دادهای من در نظم کلمات خشن انجام دادهام که به نتیجه زحمت آنها را رام کردهام. اما در این کار من مخالفت زیاد است زیرا دیوار پوسیده هنوز جلو راه است و سوسکها بالا میروند و ضجه میکشند.» (دیروز و امروز شعر فارسی، ص ۱۱۸) پس از ققنوس، زبان نیما ویژگیهای دیگری مییابد که سنتگرایان ادبی آن را نمیپسندند.
انقلاب نیما در شعر فارسی با «ققنوس» و «غراب» آغاز شد
«ققنوس مرغ خوشخوان آوازه جهان
آواره ماند از وزش بادهای سرد
بر شاخ خیزران
بنشسته است فرد
بر گرد او به هر شاخی پرندگان»
نیما یوشیج در سال ۱۳۰۵ با عالیه جهانگیر – خواهرزاده میرزا جهانگیرخان شیرازی، مشهور به صور اسرافیل – ازدواج میکند که حاصل این ازدواج پسری است به نام شراگیم که در آمریکا زندگی میکند.
نیما و شراگیم
محمدرضا شفیعیکدکنی معتقد است که نیما یوشیج برخی از شعرهایش را از اشعار ناتل خانلری کپیبرداری کرده است: «نیما با یادداشتهای روزانهاش به ما ثابت کرده که در رعایت “حق و حقیقت” چندان هم “عادل و معصوم” نبوده و برخی اشعارش را پس از خوانش اشعار ناتل خانلری سروده است … ظاهرا در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم کسی نگفته است و چنین خرق اجتماعی، در حد جنون، هیچ کس مرتکب نشده است که دست کم، در یکی دو شعر، نیما را متاثر از خانلری بداند ولی برای من – با همه ارادتی که به نیما دارم و با همه ستایشی که نسبت به عظمت او همیشه نشان دادهام – یک مسئله همیشه جای بحث بوده است و من از مطرحکردن آن هیچ پرهیز و پروایی ندارم تا نسلهای آینده درباره آن به شیوههای علمی تحقیق کنند؛ آینده مطالعات ادبی و علوم انسانی از کشف اینگونه حقیقتها عاجز نخواهد بود. آن کفر بزرگ و آن ذنب لایُغفَر این است که “درباره آثار نیما یوشیج” چه نظم او و چه نثر او، ملاک اعتبار “تاریخ نشر” آنها ست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شده است. نیما با نامهها و یادداشتهای روزانهاش به ما ثابت کرده است که با همه مقام شامخ هنریاش، در رعایت “حق و حقیقت” چندان هم “عادل و معصوم” نبوده است و بعضا از تهمتزدن به دیگران، گویا در لحظههای خشم و کین، پروا و پرهیز نداشته است. به همین دلیل تاریخ آن نامهها و تاریخ آن شعرها، فقط در حد زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر. من جستوجویی در مطبوعات آن سالها ندارم ولی تصور میکنم که نیما یوشیج شعر “با غروبش” را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمیتری – فروردین ۱۳۲۳- زیر شعر گذاشته است و تا آنجا که میدانم تاریخ نشر آن شعر نیما سالها بعد از نشر شعر خانلری بوده است.» با اینهمه خود شفیعی معتقد است: «اینها به هیچ روی از مقام شامخ نیما در پیشاهنگی تجدد شعری زبان فارسی نمیکاهد.»
نیما از «افسانه» تا «ققنوس» راهی پانزده ساله را آمده است
داریوش آشوری در کتاب «شعر و اندیشه» درباره جایگاه نیما یوشیج مینویسد: «نیما بی هیچ گفتوگو، نظریهپرداز، پایهگذار و نخستین و پرنفوذترین شاعر نوپرداز فارسی است و پیش از او هیچ کس دلیرانهتر و بیپرواتر از او در راه تجربههای تازه شعری گام نزده است.» (چاپ پنجم، نشر مرکز، ص ۱۱۹)
نیما در حالی که به علت سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شده بود برای درمان به تهران آمد. معالجه سودی نبخشید. او در سیزدهم دی ماه ۱۳۳۸ درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد. در سال ۱۳۷۳ بنا بر وصیت نیما، پیکر او را به خانهاش در یوش منتقل کردند. مزار نیما در کنار مزار خواهرش، بهجتالزمان اسفندیاری، و سیروس طاهباز در میان حیاط جای گرفته است. از اشعار نیما میتوان به قصه پریدهرنگ، منظومه نیما، ای شب، افسانه، مانلی و آب در خوابگاه مورچگان اشاره کرد.
نیما یوشیج؛ پدر شعر نو ایران
آرامگاه نیما در حیاط خانهاش در یوش