نوروز برای ایرانیان همیشه به معنی آغاز، خوبی و نیکویی، شادی و فرحبخش بودن و پایان بدیها ست. این یک شانس یا انتخاب خوب است که ما همزمان با تغییر فصل از سرما به گرما، سال را آغاز میکنیم. در ادبیات فارسی و در میان شاعران ایرانی نوروز منزلتی خاص دارد. فردوسی، سعدی، حافظ، خیام، منوچهریدامغانی، رودکی و تقریبا همه شاعران قدیمی و همچنین شاعران معاصر ما همچون ملکالشعرای بهار، پروین اعتصامی و شهریار در اشعارشان یاد نوروز و بهار را به ما تذکر دادهاند. بسیاری از همین شعرها بعدها به ترانه تبدیل شده و به زندگی عامیانه مردم وارد شده است. مانند ترانه زیبای «گل اومد بهار اومد میرم به صحرا» با اجرای پوران و ترانه «آمد نوبهار» با اجرای بانو دلکش و در سالهای قدیمتر «بهار دلکش» عارف قزوینی، که آنقدر ملودی و موسیقی خوبی داشت که رشید بهبودف آن را با گویش زیبای خودش خواند. در سالهای نزدیکتر ترانه «بوی عیدی» از فرهاد بیشتر به نسل جدید رسید، با ترانهای عالی و اجرایی کمنظیر به مردم ما نشان داد که چگونه و به چه شکلی زمستانهای سرد زندگی و جامعه را میشود طی کرد: «بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی / بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو».
در این مقاله میخواهیم نگاهی به نوروز در اشعار و ادبیات کهن ایران بکنیم. از فردوسی آغاز میکنیم.
نوروز و فردوسی
یکی از معانی نوروز در ادبیات ایران روز پیروزی و خوبی و شادی است. وقتی در داستان فرود سیاوش میگوید: «همه ساله بخت تو پیروز باد / همه روزگار تو نوروز باد»، در واقع آرزوی نوروز شدن روزگار به معنی خواستن پیروزی است. یا در داستان بیژن و منیژه وقتی فردوسی میگوید که «دلم بر همه کام پیروز کرد / که بر من شب تیره نوروز کرد»، باز هم نوروز شدن به معنی پیروزشدن است. در داستان دوازده رخ شاهنامه نیز همین تلقی از نوروز آمده است. میگوید: «که پیروزگر شاه پیروز باد / همه روزگارانش نوروز باد». در اینجا هم نوروز به معنای پیروزی آمده است. از همین رو ست که وقتی آرزوی پیروزی با شکوه و بلندی را میکند آن را با نوروز میآورد: «ابا فر و با برز و پیروز باد / همه روزگارانش نوروز باد».
اما تلقی دوم از نوروز همان جشن مقدس نوروز است که فردوسی همیشه وقتی از آتشکده و جشن و نور و خوبی حرف میزند نام آن را میآورد. در واقع شاید به خاطر اینکه برگزاری جشن نوروز در عهد فردوسی به نوعی مقاومت فرهنگی در مقابل اشغالگران عرب نیز بوده است.
در معنای دوم نوروز فردوسی چنین میگوید: «نگه دارد این فال جشن سده / همان فر نوروز و آتشکده / همان اورمزد و مه و روز مهر». در اینجا همراهی سده و نوروز و آتشکده بسیار مشخص است. تکرار آن را در جاهای دیگر در داستان پادشاهی یزدگرد بزهگر هم میتوانیم ببینیم: «به ایوان همی بود خسته جگر / ندید اندران سال روی پدر / مگر مهر و نوروز و جشن سده / که او پیش رفتی میان رده». در جای دیگر میگوید: «برفتند یکسر به آتشکده / به ایوان نوروز و جشن سده / همی مشک بر آتش افشاندند / به بهرام بر آفرین خواندند»؛ که این داستان پادشاهی بهرام گور است. در واقع چنانکه معلوم است همراهی آتشکده و نوروز به نوعی تقدس این جشن را برای ایرانیان بیان میکند. میگوید: «چو شد ساخته کار آتشکده / همان جای نوروز و جشن سده / بیامد سوی آذرآبادگان/ خود و نامداران و آزادگان». اما معنای دیگر نوروز در ادبیات فردوسی زیبایی و شادی و سرزندگی و درخشش و شکوه است. میگوید: «به چندین فروغ و به چندین چراغ / بیاراسته چون به نوروز باغ / روان اندرو گوهر دلفروز / کزو روشنایی گرفتست روز».
سعدی و نوروز و بهار و نسیم نوروزی
اشعار سعدی در تعریف نوروز کمی متفاوت با فردوسی است. نوروز در شعر سعدی به معنای تازهشدن طبیعت، رفتن سرمای مرگبار، زایش زندگی، زمان شادکامی و خوشبودن و واقعیت محتومی است که در جهان وجود دارد و سرنوشت هر زمستانی است. در یکی از غزلهای زیبای خود به بهترین شکلی این امید را واگو میکند: «کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست / بر زمستان صبر باید طالب نوروز را / عاقلان خوشهچین از سرّ لیلی غافلند / این کرامت نیست جز مجنون خرمنسوز را». در یکی از زیباترین غزلهایش نیز میسراید: «پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان / باز پیرانه سرم عشق جوان باز آمد / دوست باز آمد و دشمن به مصیبت بنشست / باد نوروز علیرغم خزان باز آمد / مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت / دل گرانی مکن ای جسم که جان باز آمد». این کلمه بلندی است که نوروز علیرغم خزان باز آمد. محتومبودن نوروز و بهار از دید سعدی نشان میدهد که او معنایی بلندتر از طبیعت از نوروز افاده میکند، وگرنه این بدیهی است که هر سال بهار میشود: «قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی / دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید / زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی / بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید / گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی / نه شرط دوستی باشد که از دل بر دهان آید». یا در جای دیگر: «به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود / به اضطرار توان بود اگر شکیبایی ست / نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست / شب فراق تو هر شب که هست یلداییست / خلاص بخش خدایا همه اسیران را / مگر کسی که اسیر کمند زیباییست». در واقع سعدی میگوید چون بهار میآید خامی است که تسلیم پاییز و زمستان شوی: «آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت / عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است / آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار / هر گیاهی که به نوروز نجنبد حطب است». اما در واژگان سعدی بمانند فردوسی بهار و نوروز، پیروزی نیز محسوب میشود. «محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد / خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی». یک نکته مهم که هم در شعر سعدی درباره نوروز و بهار است و هم حافظ، باد نوروزی یا نسیم نوروزی است. این نسیم است که میآید و همه چیز را پر از زندگی میکند.
چنین میسراید: «نگفتی بیوفا یارا که دلداری کنی ما را / الا ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم / زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم / بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم / حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد / دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم». و چنین آرزو میکند که آن باد بوزد: «وین پرده بگوی تا به یک بار / زحمت ببرد ز پیش ایوان / برخیز که باد صبح نوروز / در باغچه میکند گل افشان / خاموشی بلبلان مشتاق / در موسم گل ندارد امکان». و باد از مشرق میآید: «صبحم از مشرق بر آمد باد نوروز از یمین / عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین». در جای دیگر ترکیبی از نفس و باد و نسیم زندگیبخش است: «سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد / به چنین زیور معنی که تو میآرایی / باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد / لطف این باد ندارد که تو میپیمایی». و این باد همچون دم عیسی طبیعت را زنده میکند: «بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی / به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی / دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی / که خاک مرده باز آید در او روحی و ریحانی / به جولان و خرامیدن در آمد سرو بستانی / تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی». و بهار میرسد و مژدهاش را سعدی میدهد: «بر آمد باد صبح و بوی نوروز / به کام دوستان و بخت پیروز / مبارک بادت این سال و همه سال / همایون بادت این روز و همه». و حال که بهار آمده پس باید دل به آن داد و خوش زیست: «آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد / ترک از خراسان آمدست از پارس یغما میبرد / شیراز مشکین میکند چون ناف آهوی ختن / گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا میبرد / من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان / کان چشم خوابآلوده خواب از دیدهی ما میبرد». یا در جای دیگر: «مبارکتر شب و خرمترین روز / به استقبالم آمد بخت پیروز / دهلزن گو دو نوبت زن بشارت / که دوشم قدر بود امروز نوروز / مهست این یا ملک یا آدمیزاد / پری یا آفتاب عالمافروز». و وقت شراب شهدآمیز است: «بوسهای بر کنار ساغر نه / پس بگردان شراب شهدآمیز / کابر آذار و باد نوروزی / درفشان میکنند و عنبربیز / جهد کردیم تا نیالاید / به خرابات دامن پرهیز». و شیراز همان شیراز است و وضع بیمثالش: «یکی به حکم نظر پای در گلستان نه / که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش / خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز / که برکند دل مرد مسافر از وطنش / عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل / صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش». اما معنای دیگری که در اشعار فردوسی بود و در اشعار سعدی هم هست، اینکه نوروز روزی است که تو هستی و عشق هست: «شب که تو در کنار مایی روزست / و آن روز که با تو میرود نوروزست / دی رفت و به انتظار فردا منشین / دریاب که حاصل حیات امروزست».
نظامی و نوروز
در منظومههای نظامی نیز که نه بسان خراسانیانی چون فردوسی و نه بسان شیرازیانی چون سعدی بود، از نوروز یاد شده است. نظامی نیز نوروز را در اشعارش به چند معنی آورده؛ نوروز به معنی روز خوب و خوش، نوروز به معنی آغاز فصل بهار و آغاز سال، نوروز به معنی زمانه جامه نوکردن، به نوروز نشستن به معنی نشستن به شادخواری و رقص و شنیدن موسیقی رامشگران و معانیای از این دست. اما در نگاه نظامی نوروز معنای دیگری نیز دارد و آن اجرای عدالت است. نوروز زمانی است که عدالت اجرا میشود. چنانکه در «شرفنامه» آورده است: «به پرخاش دارا سر افراخته / همه آلت داوری ساخته / جهان را بدین مژده نوروز بود / که بیداد دارا جهانسوز بود / ازو بوم و کشور به یکبارگی / ستوه آمدند از ستمکارگی». نوروز به معنی روز خوش در خمسه نظامی بسیار آمده است. در خسرو و شیرین میخوانیم: «جمالش باد دایم عالمافروز / شبش معراج باد و روز نوروز / به قدر آنکه باد از زلف مشگین / گهی هندوستان سازد گهی چین».
نوروز از این نگاه به معنی روزی است که اندوه میرود و شادی میآید: «یکی شب از شب نوروز خوشتر / چه شب کز روز عید اندوهکشتر / سماع خرگهی در خرگه شاه / ندیمی چند موزون طبع و دلخواه». نوروز کردن در آثار نظامی به معنی برپاکردن بساط شادی است: «کنیزان داشتی رومی و چینی / کز ایشان هیچ را مثلی نبینی / همه در نیم شب نوروز کرده / به کار عیش دستآموز کرده / نشست و باده پیش آورد حالی / بتی یارب چنان و خانه خالی». در هفت پیکر نیز آورده: «گفت شهری ز شهرهای عراق / داشت شاهی ز شهریاران طاق / آفتابی به عالمافروزی / خوب چون نوبهار نوروزی / از هنر هرچه در شمار آید / وان هنرمند را به کار آید / داشت با آن همه هنرمندی / دل نهاد از جهان به خرسندی». همچنین نوروز زمان رامشگری و موسیقی ساختن و موسیقی نواختن است: «چو بر زد باربد زین سان نوائی / نکیسا کرد از آن خوشتر ادائی / شکفته چون گل نوروز و نو رنگ / به نوروز این غزل در ساخت با چنگ». و در هفت پیکر میگوید: «گشت با فتح از آن ولایت باز / با رعیت شده رعایتساز / بر سر تخت شد به پیروزی / بر جهان تازه کرد نوروزی / هرکسی پیش او زمین میرفت / در خور فتح آفرین میگفت». جامه نوکردن نیز گوشه دیگری از اتفاق نوروز است و کهندرانی و نوکردن همه چیز. در سبب تالیف هفت پیکر نظامی بزرگ میگوید: «جبرئیلم به جنی قلمم / بر صحیفه چنین کشد رقمم / کین فسون را که جنیآموز است / جامه نو کن که فصل نوروز است».
نوروز روز خوشباشی و خوشزیستن است: «مشک برگشت خاک عودی پوش / نافه خر گشت باد نافه فروش / اعتدال هوای نوروزی / راست رو شد به عالمافروزی / باد نوروزی از قباله نو / با ریاحین نهاد جان به گرو». یا در جای دیگر: «پذیره شد آسایش و خواب را / روان کرد بر کف می ناب را / به نوروز بنشست و می نوش کرد / سرود سرایندگان گوش کرد». یا در جای دیگر: «دگر عادت آن بود کاتشپرست / همه ساله با نوعروسان نشست / به نوروز جمشید و جشن سده / که نو گشتی آیین آتشکده». یا در جای دیگر: «زخم را بدان باده چون باده کن / ز بیجاده رنگم چو بیجاده کن / به جشن فریدون و نوروز جم / که شادی سترد از جهان نام غم». یا در جای دیگر که نام از نارنج نوروزی میبرد: «چو شد نار پستانم انگیخته / ز بستان دل نار شد ریخته / ز نارم که نارنج نوروزی است / که را بخت گوئی که را روزی است». و باز هم در جای دیگر: «بدان سیمین دو نار نرگس افروز / که گردی بستد از نارنج نوروز / به فندقهای سیمینش ده انگشت / که قاقم را ز رشک خویشتن کشت / بدان ساعد که از بس رونق و آب / چو سیمین تخته شد بر تخت سیماب».
در جاهای دیگر نظامی نوروز را به عنوان آغاز سال و آغاز فصل بهار آورده است. جالب اینکه شاعران شیراز همه بهار را زمان رفتن سرما دانستهاند، ولی در گنجه و خراسان چنین نیست، و این به گمان میآید اثر اقلیم است: «بهاری داری از وی بر خور امروز / که هر فصلی نخواهد بود نوروز / گلی کو را نبوید آدمیزاد / چو هنگام خزان آید برد باد / گل آن بهتر کزو گلاب خیزد/ گلابی گر گذارد گل بریزد».
بهار در شعر منوچهریدامغانی؛ شاعر خزان
نوروز و بهار، با اقلیم رابطه دارد و با زمان. هرچه نوروز بر اقلیم اثر بیشتری داشته باشد، مثل پایان سرمای بسیار یا آغاز سرسبزی طبیعت، و هرچه شعر به طبیعت نزدیکتر شود، نوروز معنای دیگری میگیرد. این را نیز در خاطر داریم که نوروز میراث تاریخی ایرانیان است که وقتی مهاجمان متجاوز و دیکتاتورها علیه فرهنگ و سنن و آیین ایران رفتار میکردند، ایرانیان به این آیین بیشتر نزدیک میشدند. منوچهریدامغانی از نظر زمانی در اوج شکوه شعر فارسی خراسانی است؛ از ناحیه دامغان، در وسط خراسان و گنجه و شیراز، او بیش از همه شاعران با طبیعت میانه دارد و یکی از زیباترین اشعار فارسی او همین است که «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است.» منوچهری اشعار فراوانی درباره نوروز دارد.
از نگاه منوچهریدامغانی نوروز با چهار وجه و ویژگی اصلی خوانده و دیده شده است. نخست اینکه نوروز گاه رسیدن طبیعت زیبا و در واقع زیباشدن طبیعت است. سعدی و شیرازیها این زیبایی را در بو و سبزی توصیف میکنند و منوچهری در رنگ و گل و زیبایی زمین و دشت. او چنین میگوید: «نوروز در آمد ای منوچهری / با لالهی لعل و با گل خمری / مرغان زبان گرفته را یکسر / بگشاده زبان رومی و عبری». توصیف با گل و صدای پرندگان، در جای دیگر: «نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می / تمثالهای عزه و تصویرهای می / بستان بسان بادیه گشتهست پرنگار / از سنبلش قبیله و از ارغوانش حی»؛ توصیف با تابلویی از طبیعت زیبا. در جای دیگر در وصف بهار و مدح ابوحرب بختیار محمد میگوید: «نوروز، روزگار مجدد کند همی / وز باغ خویش باغ ارم رد کند همی / نرگس میان باغ تو گویی درمز نیست / اوراق عشرهای مجلد کند همی». یا در جای دیگر: «نوروز روزگار نشاطست و ایمنی / پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی / بر یاسمین عصابه در منضد است / بر ارغوان طویلهی یاقوت معدنی»؛ توصیف نوروز به دشتی چون دیبای ارمنی. در جای دیگر عشقبازی گلها را تصویر میکند: «هر قمریکی قصد به باغی دارد / هر لاله گرفته لالهای در بر تنگ / در باغ به نوروز درمریزانست / بر نارونان لحن دلانگیزانست / باد سحری سپیدهدم خیزانست / با میغ سیه به کشتی آویزانست». منوچهری نوروز را روزگار خرمی بینهایت یا به قول خودش بیعدد مینامد: «نوروز روز خرمی بیعدد بود / روز طواف ساقی خورشید خد بود / مجلس به باغ باید بردن، که باغ را / مفرش کنون ز گوهر و مسند زند بود»، یا در جای دیگر: «باد نوروزی همی در بوستان سامر شود / تا به سحرش دیدهی هر گلبنی ناظر شود / گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد / وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود»، یا تابلو دیگری از بهار و نوروز: «ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح / سندس رومی گشته سلب یاسمنا / سال امسالین نوروز طربناکتر ست / پار و پیرار همی دیدم، اندوهگنا / این طربناکی و چالاکی او هست کنون / از موافق شدن دولت با بوالحسنا»، یا تصویری دیگر: «آمد نوروز ماه با گل سوری به هم / بادهی سوری بگیر، بر گل سوری بچم / زلف بنفشه ببوی، لعل خجسته ببوس…». منوچهری، این نقاشترین شاعر خراسانی، در وصف نوروز و مدح خواجه ابوالحسن بن حسن نیز تصویری دیگر از بهار برای ما با کلماتش ترسیم میکند: «می خور کهت بادنوش، بر سمن و پیلگوش / روز رش و رام و جوش، روز خور و ماه و باد / آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه/ هر روز تا شامگاه، هر شب تا بامداد / بارد در خوشاب، از آستین / وز دم حوت آفتاب، روی به بالا نهاد».
از نگاهی دیگر منوچهری نوروز را زمان جشن و شادی میداند. این شادی نیز با سه چیز نشان میگیرد: باده و شراب، رقص و سماع، موسیقی و سرود. چنین میگوید: «مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر و بم / گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه / گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر / گاه نوروز بزرگ و گه نوای بسکنه / گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو / گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه». تمام اصطلاحاتی که در این شعر منوچهریدامغانی آمده، از جمله «سروستان»، «اشکنه»، «زیر قیصران»، «تخت اردشیر»، «نوروز بزرگ»، «بسکنه»، «هفت گنج»، «گنج گاو» و «دیف رخش»، همه نواهای موسیقی آن دوران است که در نوروز نواخته میشد. در شعری دیگر که مسمطی است در مدح سلطان مسعود غزنوی میگوید: «نوروز بزرگم بزن ای مطرب، امروز / زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز / برزن غزلی، نغز و دلانگیز و دلافروز / ور نیست تو را بشنو و از مرغ بیاموز». در چنین مجلسی که موسیقی نواخته میشود شراب (نبید) نیز نوشیده میشود: «بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس / به باده حرمت و قدر بهار را بشناس / نبید خور که به نوروز هر که می نخورد / نه از گروه کرامست و نز عداد اناس / نگاه کن که به نوروز چون شدهست جهان چو کارنامه مانی در آبگون قرطاس». نواختن موسیقی برای نوروز در جای دیگری هم آمده است: «نوبهار آمد و آورد گل نازه فراز / می خوشبوی فزار آمد و بربط بنواز / ای بلنداختر نامآور، تا چند به کاخ / سوی باغ آی که آمد گه نوروز فراز / بوستان عود همیسوزد، تیمار بسوز / فاخته نای همیسازد، طنبور بساز». جز این دو تغبیر دو موضوع دیگر نیز در اشعار نوروزی منوچهری وجود دارد؛ نخست اینکه نوروز سنت و جشن باستانی ایرانیان است: «بر لشکر زمستان نوروز نامدار / کردهست رای تاختن و قصد کارزار / وینک بیامدهست به پنجاه روز پیش / جشن سده، طلایه نوروز و نوبهار» و «آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز / کامگارا! کار گیتی تازه از سر گیر باز / لالهی خودروی شد چون روی بترویان بدیع سنبل اندر پیش لاله چون سر زلف دراز» و دیگر اینکه نوروز زمان تحول هستی و تغییر جهان است. تاکید بر تغییر شاید برای سعدی و حافظ و عبید، معنیدارتر از منوچهری بود که زمانهای قابل تحملتر از عصر حافظ داشته است. منوچهری در مدح سلطان مسعود میگوید: «کرا خواهد، بدان بازو، ازو ارزاق برگیرد / کرا خواهد، کف دستش، کند موصول ارزاقش / الا تا باد نوروزی بیاراید گلستان را / و بلبل را به شبگیران خروش آید بر اوراقش / ز یزدان تا جهان باشد مر او را ملکتی بینی / که ملکتهای گیتی را بود نسبت به رستاقش» یا در جای دیگر: «آمد نوروز هم از بامداد / آمدنش فرخ و فرخنده باد / باز جهان خرم و خوب ایستاد / مرد زمستان و بهاران بزاد».
نوروز در اشعار پروین اعتصامی
از نگاه زنی شاعر که تقریبا همه اشعارش اشعار نرم و داستانهای نصیحتآمیز درباره زندگی است و خودش هم در سن جوانی 35 سالگی به رحمت ایزدی رفته است، نوروز از منظر جانبخشی اهمیت دارد؛ اینکه جهانی که بیبرگی خزان و سرمای زمستان پدرش را در آوردند، با نسیم خنک و تابش آفتاب تمیز میشود و سبز و زیبا. پروین در یک شعر نوروزی خودش میگوید: «سپیدهدم، نسیمی روحپرور / وزید و کرد گیتی را معنبر / تو پنداری، ز فروردین و خرداد / بباغ و راغ، بد پیغامآور / برخسار و بتن، مشاطه کردار / عروسان چمن را بست زیور / گرفت از پای، بند سرو و شمشاد / سترد از چهره، گرد بید و عرعر / ز گوهر ریزی ابر بهاری / بسیط خاک شد پر لؤلؤ تر / مبارکباد گویان، در فکندند / درختان را بتارگ، سبز چادر / نماند اندر چمن یک شاخ، کان را / نپوشاندند رنگین حله در بر / ز بس بشکفت گوناگون شکوفه / هوا گردید مشکین و معطر / بسی شد، بر فراز شاخساران / زمرد، همسر یاقوت احمر / به تن پوشید گل، استبرق سرخ / به سر بنهاد نرگس، افسر زر / بهاری لعبتان، آراسته چهر / به کردار پریرویان کشمر / چمن، با سوسن و ریحان منقش / زمین، چون صحف انگلیون (دیبای هفت رنگ) مصور / در اوج آسمان، خورشید رخشان / گهی پیدا و دیگر گه مضمر / فلک، از پسترائیها مبرا / جهان، ز آلودهکاریها مطهر».
در جای دیگر، در گفتگوی «خاک و باد» پروین اعتصامی به بهار اشاره میکند و میگوید: «گفت با خاک، صبحگاهی باد / چون تو، کس تیرهروزگار مباد / تو، پریشان ما و ما ایمن / تو گرفتار ما و ما آزاد / … برگها را ز چهره شویم گرد / غنچهها را شکفته دارم و شاد / من فرستم بباغ، در نوروز / مژده شادی و نوید مراد.» در جای دیگر در داستان «بلبل و مور» پروین نوروز را جانپرور میداند. «روز نشاط است، گه کار نیست / وقت غم و توشهی انبار نیست / همرهی طالع فیروزبین / دولت جانپرور نوروز بین / هان مکش این زحمت و مشکن کمر / هین بنشین، میشنو و مینگر». در جای دیگر نوروز آموزنده درس کامکاری طبیعت و گلهاست: «به گل گفتم رموز دلفریبی / به بلبل، داستان دوستاری / ز من، گلهای نوروزی شب و روز / فرا گیرند درس کامکاری.» در این میان بنفشه است که با روی گشاده و صورت خندانش مژده بهاری میدهد: «به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر / که هر که در صف باغ است صاحب هنریست / بنفشه مژدهی نوروز میدهد ما را / شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست.» با این همه از نگاه پروین نسبتی میان طبیعت و عدالت وجود دارد که وقتی نام شعرش را «صاعقه ما ستم اغنیا ست» میگذارد، این تلقی فلسفی اجتماعی از نوروز و بهار نیز معنیدار میشود: «میوه دهد شاخ، چو گردد درخت / این هنر دایهی باد صبا ست/ دولت نوروز نپاید بسی / حمله و تاراج خزان در قفاست».
نوروز در اشعار ملکالشعرای بهار
ملکالشعرای بهار خراسانی است و یکی از شاعران مهم انقلاب مشروطه که همیشه سیاستمداری وطندوست و شریف و سالم باقی ماند. اشعار نوروزی ملکالشعرای بهار، به همه ابعاد نوروز میپردازد. در شعر بلندی به نوروز پرداخته است: «رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود / درود باد بر این موکب خجسته، درود / به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ / به فرق کوه یکی مغفری است سیماندود / سپهر گوهر بارد همی به مینا درع / سحاب لؤلؤ پاشد همی به سیمین خود / شکسته تاج مرصع به شاخک بادام / گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود / به طرف مرز بر آن لالههای نشکفته / چنان بود که سر نیزههای خونآلود / به روی آب نگه کن که از تطاول باد / چنان بود که گه مسکنت جبین یهود / صنیع آزر بینی و حجت زردشت / گواه موسی یابی و معجز داوود / به هر که در نگری، شادیی پزد در دل / به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود / یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر / یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود / همه به چیزی شادند و خرماند و لیک / مرا به خرمی ملک شاد باید بود». توصیفات طبیعت در سیاق بهار با تصیف شیرازیانی چون حافظ متفاوت است. در واقع کمی خشنتر و کمی مهاجم است. کلماتی مانند: چشم فتنه، جوشن مینا رنگ، سر نیزه، جبین یهود، تطاول باد؛ گویی که در وصف کارزاری نوشته است. اگرجه زیبایی حسرت برانگیزی دارد که در رساندن تصویر و ایماژ موفق است.
ملکالشعرای بهار، حاکمشدن نوروز را همچون جنگی که میان تیرگی و روشنی و سرما و گرما و طراوت و پوسیدگی است، توصیف میکند و توصیف او به مانند موسیقی خود طبیعت است: «باز به پا کرد نوبهار، سرادق / بلبل آمد خطیب و قمری ناطق / طبل زد از نیمروز لشکر نوروز / وز حد مغرب گرفت تا حد مشرق / لشکر دی شد به کوهسار شمالی / بست به هر مرز برف راه مضایق» مسمطی است از بهار که: «خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن / آتش زردشت دی فسرد به گلشن / سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان / قائد نوروز چتر آینهگون زد / ماه سفندارمذ طلایه برون زد / ساری منقار و ساق پای به خون زد». بیان نوروز نسبت به دوره فردوسی و سعدی و منوچهری بیشتر پذیرفته است. در واقع بهار به خاطر بهار شعر بهاری گفته، نه به خاطر مردم عرب.
در هر بیت از ابیات بهار یک نوازش از دست شاعر بر طبیعت زیبای نوروزی میتوان دید. میگوید: «دگرباره خیاط باد صبا / بر اندام گل دوخت رنگین قبا / بسی حله آورد و ببرید و دوخت / به نوروز، خیاط باد صبا / یکی را به بر ارغوانی سلب / یکی را به تن خسروانی ردا / ز اصحاب بستان که یکسر بدند / برهنه تن و مفلس و بینوا». چه کسی بهتر از این میتواند زیباشدن طبیعت را نشان دهد. از سوی دیگر نوروز فصل عشق هم هست. بهار میگوید: «بریده ساخت ز یاران و دوستان، گویی / مرا زمانه در آن شهر، عضو زاید دید / جز آن گلی که به نوروز چیدم از رخ دوست / گذشت سالی و دستم گل مراد نچید / گزیدم از همه خوبان بتی که از شوخی / ز دوستان به دل دشمن، انتقام کشید».
هم به حکم زمانه بهار که در عصر طلایی پهلوی کار میکرد، بسیاری از ارجاعات او ناظر بر نوروز باستانی است. در وصف نوروز میگوید: «بهار آمد و رفت ماه سپند / نگارا درافکن بر آذر سپند / به نوروز هر هفت شد روی باغ / بدین روی هر هفت امشاسفند / زگلبن دمید آتش زردهشت / بر او زند خوان خواند پازند و زند» و در تقابل با مسلمانان ایرانی که دارند کمکم سفره هفت سین را به سفره امام حسن دوم تبدیل میکنند و میگویند هفت سین از هفت شین است، میسراید: «در خانه پنج طفل و زنی رنجدیده را / گریان ز هجر شوهر و یاد پدر کند / شاها روا مدار که بر جای هفت سین / با هفت شین کسی شب نوروز سر کند / شکوا و شیون و شغب و شور و شین را / با ذکر شه شریک دعای سحر کند». و بهاریه ملکالشعرا که: «رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود / درود باد برین موکب خجسته، درود». و میگوید: «وز استخوان نیاکانت برگذشته بود / دم بهار که از گل به گل پیام دهد / به یاد عشرت اجداد تست هر نوروز / که گل به طرف گلستان صلای عام دهد / تو پایبند زمینی و رشتهایست نهان» و سال چنین آغاز میشود که: «نوروز و اورمزد و مه فرودین رسید / خورشید از نشیب سوی اوج سر کشید». یا در بهاریه 112 میگوید: «قمری به کام کرده یکی بربط / بلبل بنای برده یکی مزهر / نسرین به سر ببسته ز نو دستار / لاله به کف نهاده ز نو ساغر / نوروز فر خجسته فراز آمد / در موکبش بهار خوش دلبر / آن یک طراز مجلس وکاخ بزم / این یک طرازکلشن و دشت و در».
شعر دیگر نوروزی ملکالشعرا چنین است: «مرا داد گل پیشرس خبر / که نوروز رسد هفتهی دگر / مرا گفت گذر کن سوی شمال / که من نیز بدانجا کنم گذر / چو فارغ شوم از کار نیمروز شتابم به سوی ملک باختر». در جای دگر میگوید: «گر هزاران به سرو بنشینند / هم بر این سرو برنشسته هزار / گر بر آن سرو، درگه نوروز / عندلیبان شوند نغمهنگار / خود بر این سرو نغمهخوانانند / در بهار و خزان و لیل و نهار». یا در جای دگر آورده است: «چون حریری چند رنگین بر تن چینی عروس / باز جسته یک ز دیگر دامن رنگین حریر / نوبهار دلپذیر و روز شادی و خوشیست / خرما نوروز و خوشا نوبهار دلپذیر / از میان ابر هر ساعت درخشی برجهد / وز هراس خود برآرد رعد، افغان و نفیر». و ادامه میدهد: «رایتی فرودین به باغ در آویخت / پرچم سرخ از گلوی سبز سناجق / طبل زد از نیمروز لشکر نوروز / وز حد مغرب گرفت تا حد مشرق / لشکر دی شد به کوهسار شمالی / بست به هر مرز برف، راه مضایق».
در قصیده بهار اصفهان نیز گوید: «دل قوی دارکه ما نیز خدایی داریم / کز دل خار دماند گل صد برگ و سمن / حیف باشد دل آزاده به نوروز غمین / این من امروز شنیدم ز زبان سوسن / هفت شین ساز مکن جان من اندر شب عید / شکوه و شین و شغب شهقه و شور و شیون». در قصیدهای دیگر به عنوان پیام به باران تهران گوید: «این همه طیبت است، حق داراد / همگی را ز چشم بد به امان / تا رسد فرودین پس از نوروز / تا که آذر بود پس از آبان / تا فساد مرا ره از صفرا / در تن مردم آورد یرقان». ملکالشعراء در غزل دیگری میگوید: «دوست میدارم من این نوروز فرخفال را / تا کنم نو بر جبین خوبرویان سال را / خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش / برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را». و در هدیه دوست میگوید:«شو نزد رفیق مهربانم / «سبحانقلوف» آن عزیز جانم / برگو که رسید از آن دلفروز / دوکارت به روز عید نوروز / یک کارت ز حضرت شما بود / دیگر ز رفیق با وفا بود / دو کارت به عادت همیشه / همراه دو کارت چار شیشه». و سی لحن موسیقی را ادامه میدهد: «هم افکندن از میانه “نوبهاری” / پس آنگه ساخت لحنی چار، جاری / نخستین کرد یاد از “ساز نوروز” / که باشد نوبهار آنجا ز نوروز / سوم را نام “فرخروز” داده / دگر “کیخسروی” نامی نهاده».
بهار حکایت ترانه ملی را میگوید که اگر زمستان سرد است و پاییز افسرده، بهار حتما خواهد آمد: «گر از ستم سپهرکین توز / یک چند بهار ما خزان شد / وز کید مصاحب بدآموز / چوپان بر گله سر گران شد / روزی دو سه، آتش جهانسوز / در خرمن ملک میهمان شد / خونهای شریف پاک هر روز / بر خاک منازعت روان شد / وان قصهی زشت حیرتاندوز / سرمایهی عبرت جهان شد / امروز به فر بخت فیروز / دلهای فسرده شادمان شد / از فر مجاهدان بهروز / آن را که دل تو خواست آن شد / وز تابش مهر عالمافروز / ایران فردوس جاودان شد / شد شامش روز و روز نوروز / زین بهتر نیز میتوان شد / روزی دو سه صبرکن به امید / از رحمت حق مباش نومید.»
در مستزاد «شام ایران روز باد» ملکالشعرا به زیبایی میگوید: «عید نوروز است هر روزی به ما نوروز باد / شام ایران روز باد / پنجمین سال حیات ما به ما فیروز باد / روز ما بهروز باد / برقتیغ ما جهانپرداز و دشمنسوز باد / جیش ما کینتوز باد / سال استقلال ما را باد آغاز بهار / با نسیم افتخار». در اینجا نوروز کاملا به معنای پیروزی آمده و میهن و طبیعت یکی فرض شده است.
ملک الشعرا و در هم ریختن تقویم و نوروز توسط اعراب
ملک الشعرا در یکی از چهارپارههای خودش به موضوع مهمی اشاره میکند و آن تحمیل سال قمری توسط اعراب و اشتباهشدن نوروز در سالهای حمله آنان: «سیصد و شصت و پنج و ربعی روز / مدت سال بود و هست مدام / ماه سی روز بود و پنج دگر / بد به پایان سال، پنجی نام (ماههای 31 روزه را پنجی مینامیدند) / گشت پنجی فزوده آخر سال / طبق آداب و سنت دیرین / بعد از آن پنج جشن ”اندرگاه” / بین اسفند و ماه فروردین / جمع گشتی ز ربع روز، مهی / بود جشن ”وهیزک” اندر پیش (وهیزک، سال 13 ماهه بود که هر 121 سال اتفاق میافتاد) / “بهترک” ضبط گشته در فرهنگ / جشن سی روزه بود سخت عزیز / چون گذشتی ز سالها صد و بیست / چون که میکرد ماه آبان پشت / لیک نامش به جز “وهیزک” نیست / اندر ایران به مذهب زردشت / موبدان و مغان به زیج و رصد / داشتندی حساب سال درست / تا نگردد به سنت ملی / جشنها منحرف ز روز نخست / چون ز ساسانیان سه قرن گذشت / شد فرامش دویست سال دگر / بود “پنجی” به جای خویش ولی / از “وهیزک” کسی نداد خبر / چون در اسلام ماه بد قمری / رفت آن پنج روز نیز از یاد / لاجرم بود اول نوروز / گه در آبان و گاه در مرداد (در واقع بینظمی تقویم قمری که رمضان گاهی تابستان و گاهی زمستان است، به تقویم ایرانی منتقل شد و نوروز گاهی به پاییز و مرداد میافتاد) / کار قسط خراج و کشت و درو / واپس افتاد و وضع شد دشوار / معتضد چون خلیفه شد فرمود / زیجها نو کنند دیگر بار / چون ملکشاه شد جهانآرای / آنکه بودش لقب جلالالدین (تقویم جلالی به اسم او و توسط خیام تعیین شد.) / رصدی تازه بست و زیجی کرد / عدد روز و ماه را تعیین / گشت تقویمها از آن پس راست / که جلالی است نام تاریخش / بود ازینگونه مبدأ تقویم / که بگفتم تمام تاریخش / پنج روزی که شرح آن گفتیم / گشت قسمت میان چندین ماه / ماهها گشت کم سی و پر سی / شش بلند و شش دگرکوتاه / شش اول دو “لا” و سوم “لب” / چارم و پنجم و ششم هم “لا” / “للکط” “کطلل” آن شش دیگر / کرده بونصر در نصاب املا / ربع روزی که گفته شد زین پیش / از پس چار سال گرد آید / پس هر چار سال بر اسفند / روزی از ربعها بیفزاید / شد ز نو سال و ماه ما قمری / بار دیگر پس از هجوم مغول / سال ترکی فزوده گشت بر آن / موش و گاو و پلنگ شد معمول / چون ز مشروطه چند سال گذشت / سال شمسی دوباره قانون شد / ترک شد سال ترکی و تازی / فال ایرانیان همایون شد / پنج روز فزون به آخر سال / “پنج دزدیده” یافتند لقب / پنج مسروق و ربعها را نام / شد “نسی” در میان قوم عرب / امر فرموده بود پیغمبر / کز “نسی” هیچ کس نیارد نام / گفت کاین خرده را رها سازند / که “نسی” نیست سنت اسلام / لیک از آن کاحتیاج مبرم بود / که بود سالها درست و تمام / سال و تاربخ پارسی قدیم / گشت رایج به دولت اسلام / رومیان هم برین روش بودند / جملهی غرب هم برین روش است / لیک در هند و مکه و بابل / بین خورشید و ماه کشمکشست».
کارنامه نوروز بهار در زندان
ملکالشعرای بهار شعر بلندی دارد به نام «کارنامه زندان» که در آن به وضعیت کارمندی پرداخته که به دلیل نداشتن درآمد نوروزش ضایع میشود. این شعر خواندنی و زیباست:
«داشت امسال ماه فروردین / همچو افسردگان بر ابر و چین / بودش از ابر چین به پیشانی / سرد و پر باد و زشت و ظلمانی / مومنی گفت از چه عید امسال / شده برعکس، ماه رنج و ملال / هست تاریک و سرد و غمگستر / پاسخش داد مؤمن دیگر / گفت زیرا بهار محبوس است / عید بی نوبهار منحوس است / اول صبح و آخر اسفند / شد صدای در سرای بلند / باغبان شد بدر شتابنده / تا ببیند که کیست کوبنده / رفت و برگشت و گفت فخرائیست / گفتمش رو بپرس کارش چیست / من چه دانم که کیست این آقا / با منش کار چیست این آقا / آمد و گفت با تواش کار است/ گفتمش رو بگوی بیمار است / اندر این حیص و بیص آن مأمور / با دو تن همچو خود عوان و جسور / بیاجازت ورود فرمودند / (این چه حرفست؟) میهمان بودند! / من درافتاده سخت در بستر / مبتلای زکام و درد کمر / کلفت آمد که آمدند به باغ / وز اطاق تو میکنند سراغ / راستی هم بسی کسل بودم / با غم و درد متصل بودم / شب نوروز و کیسهی خالی/ خرج بسیار و همت عالی / بچهها لخت و لخت کلفتها / باغبان لخت و پیشخدمتها / همسر من اگر سکوت کند / اکتفا با کهن رُخوت کند / چادر پاره را رفو سازد / صدره کهنه پشت و رو سازد / کودکان را که میکند ساکت؟ / کفش خواهند و پالتو و ژاکت / بیزبانها زبان نمیفهمند / غیر پوشاک و نان نمیفهمند / کلفت و نوکر از همه بدتر / داد از دست کلفت و نوکر / لخت سر تا به پای غالبشان / اوفتاده عقب مواجبشان / قسط قرض است غوز بالا غوز / داد میبایدش همین امروز / شیروانی بطانه میخواهد / باغبان ماهیانه میخواهد / هرچه آمد به دست از هر جا / همه شد خرج و هیچ نیست بجا / نه اجازت که شغلی آغازم / نه کزین مملکت برون تازم / بودهام سالها نماینده / گوشها از خروشم آکنده / روزنامهنویس بودم من / با افاضل جلیس بودم من / عمر در مردمی سر آورده / سر به آزادگی برآورده / خواجگی کرده سالهای دراز / در فتوت ز خواجگان ممتاز / رخ گشاده، گشاده باب سرای / سفره گسترده، خادمان بر پای / در بر اهل مملکت مقبول / خدمت دولتی نکرده قبول / تا نپوسم به کنج خانه خموش / شدهام کاسبی کتابفروش / بردم ازگنجه و خزانهی خویش / کتبی در کتابخانهی خویش / کارم آخر به کاسبی پیوست / به خرید و فروش بردم دست / نزد دولت اگرچه مغضوبم / بر ملت عزیز و محبوبم / لیک خواهد خدایگان زمین / تا شوم بینشان و خانهنشین / سخت گیرند تا که رام شوم / چاپلوسی کنم غلام شوم / لیک غافل که گردن احرار / در نیاید به چنبر اشرار / “کس نیاید به زیر سایهي بوم / ور همای از جهان شود معدوم” / زین تکانها ز جا نخواهم رفت / زیر بار “رضا” نخواهم رفت / گر فروشم کتاب در بازار / به که خوانم قصیده در دربار / با چنین حال زار و رسوایی / در عذابم ز دست فخرایی / کاین سه تن ناشناس یکدنده / کارشان صبح چیست با بنده / پیش خود گفتم این سه قلاشند / شب عید آمدند و کلاشند / لیک بایست داد در هر حال / هر یکی را چهار پنج ریال / به خدایی کزوست مایه و سود / در کفم پانزده ریال نبود / بود پانصد ریال آماده / تا شود قسط قرض را داده / گفتم از قسط قرض کم سازم / ماه دیگر عوض بپردازم / بعد معلوم شد که این حضرات / هر سه هستند عضو تأمینات / به خدایی که خالق بشر است / که ازو خوب و زشت و خیر و شر است / بس که بودم ز وضع خویش نفور / زین خبر شاد گشتم و مسرور / لیک حال زنم دگرگون شد / چشمش از سوز گریه پرخون شد / کودکان دور بنده جمع شدند / همچو پروانه گرد شمع شدند / شب عیدی که مرد و زن شادند / بلعجب عیدیای به ما دادند / گفتی آن جمع را عزا برداشت / سیلی آن خانه را ز جا برداشت / الغرض زود رخت پوشیدم / کودکان را ز مهر بوسیدم / شد فراموشم آن کسالتها / رفت از یادم آن ملالتها / چون ز نو غصهای به دل تازد / غصهی کهنه جا بپردازد / چون که از نو بلا پدید شود / غم دیرینه ناپدید شود / چون بلایی رسید غم برود / بیش چون شد پدید، کم برود / باید از درد جست چارهی درد / مرد بیدرد مرده است نه مرد / به سوی باغ رفتم از تالار / گفتم اینک منم، چه باشد کار؟ / ریش جوگندمی، سیهرنگی / ریزهچشمی، میانهای لنگی / خندهرویی و گرمگفتاری/ کهنه رندی، قدیم عیاری / با زبانی چو پشت افعی نرم / با بیانی چو کام اژدر گرم / گفت تفتیشکی کنیم اینجا / تا چه باشد نوشتههای شما / گفتم اینجا نوشته بسیار است / کاغذ بیست ساله انبار است / گفت باشد کتاب خطی نیز؟ / گفتم آری فزونتر از هر چیز / لیک تفتیش خطی آسان نیست / خواندنش کار بی کتابان نیست / خواندنش نیست سهل بر همه کس / کار اهل کتاب باشد و بس / جلد باشید و یار درگیرید / هرچه باشد نوشته برگیرید / هرچه انبار بود کاویدند/ هرچه اشکاف بود گردیدند / هم به صندوقخانه سر کردند / نیز در خوابگه نظر کردند / از شبستان گرفته تا جایی / جمله را سر کشید فخرایی / قبض و مبض و قباله و اسناد / دفتر و مفتر و سواد و مواد / جمله را کرد درهم و برهم / ریخت در یک جوال بر سر هم / جزوههای مفصل طبری / شده آراسته ز کارگری / شد پریشان ز فرط افزونی / نصف در کیسه نصف در گونی / پس از آن گشت نوبت بنده / گفت آن مرد لنگ با خنده / دو دقیقه است و نیست طولانی / چه شود گر قدم برنجانی / که ببخشید با شما باری / در اداره است مختصر کاری / من خود از پیش دیده بودم کار / خویش را کرده مستعد و تیار / جبهای گرم نیز پوشیدم / بچهها را دوباره بوسیدم / محشری شد که سوخت زان دل سنگ / هم دل سنگ سوخت هم دل لنگ / گفت از غصه توبه کردم من / سر جدم که توبه کردم من / گرچه میکرد لرزه با سفتی / به گمانم که بود غالفتی / دل اینها قساوتی دارد / به چنین حال عادتی دارد / بس که از این قبیل دیدستند / یا ز همکارها شنیدستند / حسشان خشک گشته در اعصاب / چون ز قتل غنم دل قصاب / شرف آدمی است بر حیوان / رقت و انفعال و حس نهان / وآن کسانی که سنگدل شدهاند / به جمادات متصل شدهاند / الغرض با دو بستهی کاغذ / هر یکی بادکرده چون گنبذ / من و آن سه برون شدیم از در / ماند در خانه جفت بیهمسر / شدم آن لحظه نارسیده به کوی / با طلبکار خویش رویاروی / قبض پانصد ریال پیش آورد / ضرباتی به قلب ریش آورد / چه کنم قبض محضر رسمی است / سر ماه است و دادنش حتمی است / قسط پرداختیم و با رندان / سر نهادیم جانب زندان». البته این شعر ملکالشعرا ادامه دارد، ولی وجهی دیگر از نوروز را نگاه میکند که معمولا مردمِ شاد و خندان نمیبینند ولی هست؛ زندانیانی که نوروز را در تنهایی زندان میگذرانند.
خیام و نوروز
خیام جز با معنای اشعارش، به عنوان یک دانشمند که ریاست گروهی از دانشمندان را بر عهده داشت که تقویم جلالی را با دقیقترین دقت بشری تا امروز تنظیم کردند، نقش مهمی در تقویم و از همین رو نوروز دارد. در نگاه فلسفی خیام، نوروز مظهر خوشباشی است. میگوید: «بر چهره گل نسیم نوروز خوش است / در صحن چمن روی دلافروز خوش است / از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست / خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است». در واقع نوروز از منظر خیام، روز خوشی است که نه باید به فکر دیروزش بود و نه فردایش. میگوید: «چون لاله به نوروز قدح گیر به دست / با لالهرخی اگر تو را فرصت هست / می نوش به خرمی که این چرخ کهن / ناگاه تو را چو خاک گرداند پست». منظور خیام از خوشبودن بسیار روشن و بدیهی است. نه فقط خیام بلکه اغلب شاعران پیش از صفویه، گویندگان صریحی در مفاهیم خود بودند. حتی تا جایی که به الحاد میرسید: «در فصل بهار اگر بتی حور سرشت / یک ساغر میدهد مرا بر لب کشت / هرچند به نزد عامه این باشد زشت / سگ به ز من است اگر برم نام بهشت». از نگاه خوشباشی خیامی، معنایی ندارد که انسان شراب و باغ و یار زیباروی و هوای خوش و موسیقی و سرود را تعطیل کند و به جای آن به عبادت بپردازد که پس از مرگ شراب و باغ و یار زیباروی و هوای خوش و موسیقی را به دست بیاورد. از همین روست که میگوید از بهار زندگانی لذت ببرید: «افسوس که نامه جوانی طی شد / و آن تازه بهار زندگانی دی شد / آن مرغ طرب که نام او بود شباب/ افسوس ندانم که کی آمد کی شد». خیام به گمان بسیاری بهترین و زیباترین نگاه را به نوروز و بهار دارد.
نوروز در منظومه حیدربابای شهریار
ترجمه: بهروز ثروتیان
منظومه حیدربابای شهریار به عنوان یکی از عظیمترین میراثهای ادبیات آذربایجان، نگاهی نوستالژیک به طبیعت و مردم و جامعه دارد. در بسیاری جاها نوروز و بهار آمده که هم شهریار از زیباییهایش گفته و هم از رسومش. میگوید: «چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار / نوروزگُلی و قارچیچگی گردد آشکار / بفشارد ابر پیرهن خود به مَرغزار / از ما هر آنکه یاد کند بی گزند باد / گو: درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد». و ادامه میدهد: «نوروز بود و مُرغ شباویز در سُرود / جورابِ یار بافته در دستِ یار بود/ آویخته ز روزنهها شالها فرود / این رسم شال و روزنه خود رسم محشری است! / عیدی به شالِ نامزدان چیز دیگری است». از نگاه شهریار نوروز مانند نقاشیشدن کل طبیعت و جهان و آدمهاست. « نوروز را سرشتنِ گِلهایِ چون طلا / با نقش آن طلا در و دیوار در جلا / هر چیدنی به تاقچهها دور از او بلا / رنگ حنا و فَنْدُقة دست دختران / دلها ربوده از همه کس، خاصه مادران». در جایی یاد از چهارشنبهسوری و آجیل مخصوص آن میکند: «آجیلِ چارشنبه ز هر گونه خشک و تر / آتش کنند روشن و من شرح داستان / خود با زبان ترکیِ شیرین کنم بیان: / قیزلار دییهر: “آتیل ماتیل چرشنبه». و همچنین تخم مرغهای رنگکرده و تخم مرغ شکستن و قمار بر سر تخم مرغ شکسته: «با تخم مرغهای گُلی رنگِ پُرنگار / با کودکان دهکده میباختم قِمار / ما در قِمار و مادرِ ما هم در انتظار / من داشتم بسی گل وقاپِ قمارها / از دوستان علی و رضا یادگارها». البته حیدربابا را میتوان در ترجمه فهمید، ولی خوانش ترکی آن لذت و معنای دیگری دارد.
*عکس بالا: تابلو نوروز، اثر حسین شیخ.