نوروز و حافظ
حافظ بهاریههای نه چندان زیاد اما بسیار زیبایی دارد. او هم به مناسبت نوروز و هم به مناسبت اعیاد دینی از جمله عید فطر اشعاری دارد. سخن او هم به طور کلی یکی است: «نوبهار است، در آن کوش که خوشدل باشی». در واقع حرف همیشگی او همین است. اینکه بهار میرود و زمستان میرود و تو باید بکوشی که از آن لذت ببری. از سوی دیگر حافظ به تحول حال آدمی نگاه میکند. میگوید: «نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی / که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی / من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش / که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی / چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی / وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی / در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است / حیف باشد که ز کار همه غافل باشی / نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف / گر شب و روز در این قصه مشکل باشی / گر چه راهی ست پر از بیم ز ما تا بر دوست / رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی / حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد / صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی». حافظ هم مژده آمدن بهار را میدهد و هم تکلیف مسلمین را با بهار روشن میکند. میگوید: «صبا به تهنيت پير میفروش آمد / كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد / هوا مسيحنفس گشت و باد نافهگشاي / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد / تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار / كه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد / به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش / كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد / ز فكر تفرقه باز آی تا شوي مجموع / به حكم آن كه چو شد اهرمن، سروش آمد / ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد / چه گوش كرد كه با ده زبان خموش آمد / چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس / سر پياله بپوشان كه خرقهپوش آمد / ز خانقاه به ميخانه ميرود حافظ / مگر ز مستي زهد ريا به هوش آمد». توصیف بهار در ذهن و زبان حافظ هم موسیقی دارد، هم تصویر و هم معانی عمیق. ممکن است هر کدام از این سه را شاعران دیگر به تنهایی داشته باشند، ولی حافظ آنچه خوبان همه دارند، یکجا دارد. در غزلی دیگر میگوید: «خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد / که در دستت به جز ساغر نباشد / زمان خوشدلی دریاب و دریاب / که دایم در صدف گوهر نباشد / غنیمتدان و می خور در گلستان / که گل تا هفته دیگر نباشد / ایا پرلعل کرده جام زرین / ببخشا بر کسی کش زر نباشد / بیا ای شیخ و از خمخانه ما / شرابی خور که در کوثر نباشد (حافظ نمیگوید برو ای شیخ در خمخانه ما، میگوید بیا، چون خودش در میخانه است و جرئت میکند که بگوید شرابی که در میخانه ما ست در کوثر نیست) / بشوی اوراق اگر همدرس مایی / که علم عشق در دفتر نباشد / ز من بنیوش و دل در شاهدی بند / که حسنش بسته زیور نباشد / شرابی بی خمارم بخش یا رب / که با وی هیچ درد سر نباشد / من از جان بنده سلطان اویسم / اگرچه یادش از چاکر نباشد / به تاج عالمآرایش که خورشید / چنین زیبنده افسر نباشد / کسی گیرد خطا بر نظم حافظ / که هیچش لطف در گوهر نباشد». به گمان من این شعر زیباترین و عمیقترین نوروزی یا بهاریه حافظ است. البته غزل دیگری را هم نباید نادیده گرفت که در آن میگوید: «ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید / وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید / شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام / بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید / قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت / باده و گل از بهای خرقه میباید خرید (این قطعه شاهکاری است که قحط جود است، بنابراین خرقه را گرو میگذاریم و می میخوریم.) / گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش / من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید / با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ / از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید / دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک / جامهای در نیکنامی نیز میباید درید / این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت / وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید / عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق / گوشهگیران را ز آسایش طمع باید برید / تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد / این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید». به گمان حافظ زیباترین بهاریهها را سروده است؛ گرچه در نقاشی بهار، منوچهری بسیار چیرهدست است.
بهار در اشعار کمالالدین اسماعیل
کمالالدین اسماعیل از شاعران بزرگ قرن ششم و هفتم، فرزند جمالالدین عبدالرزاق از شاعران بزرگ اصفهان، است. سرسبزی طبیعت، آبادی اصفهان و البته فضای رنجآوری که به خاطر تغییر حکومتها و جنگها در این شهر اتفاق میافتاد در اشعار شاعران اصفهان معلوم است. تلخترین آنها شعری است از جمالالدین عبدالرزاق که در آن میگوید: «ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول / زین هواهای عفن، وین آبهای ناگوار». کمالالدین اسماعیل هم در همان شرایط زندگی میکرد؛ با این تفاوت که زندگیش مصادف با حمله مغول بود. با این همه توصیفات بهاری کمالالدین اسماعیل بی نظیر است. «غنچه» از کلمات کلیدی بهاری کمالالدین اسماعیل است. او نوروز را زمانی میداند که همه عالم در عیش و نشاط است. اما نکته جالبی که در شعر کمالالدین وجود دارد، این است که گویی بهار لجاجتی و جنگی با زمستان دارد که شاعر به پیروزیاش امیدوار است: «گل رخت به باغ در فکنده ست / وز چهره نقاب بر فکنده ست / بر راه صبا ز شکل غنچه / صد صرّۀ پر ز زر فکنده ست / اسباب نشاط و عیش عالم / نوروز به یکدگر فکنده ست / شد تشنه به خون لاله، سوسن / زین روی زبان به در فکنده ست / چون نافه مشک نارسیده / لاله همه کوه و در فکنده ست / آمیخته خون و مشک با هم / بیقیمت و بیخطر فکنده ست / آهویی رمیده گویی آن را / از ترس به رهگذر فکنده ست / آب دهن سحاب نرگس / در دیده بی بصر فکنده ست / بلبل ز قدوم گل در اطراف / آوازه شور و شر فکنده ست / از آب سنان کشیده سوسن / وز آتش گل سپر فکنده ست / ز اندیشه به خویشتن فرو شد / تا بر رخ گل نظر فکنده ست / گویی همه شب شراب خوردهست / نرگس که چو مست سر فکنده ست / نی نی که ز شرم چشم یارم / خود را به خراب در فکنده ست».
تشبیهات کمالالدین اسماعیل همانند منوچهری با ترکیبی از فیگورهای گل و رابطه باران با گیاه و گفتوگوی گلها با همدیگر است: «باد نوروزی ره بستان گرفت / دست عاشق دامن جانان گرفت / نوعروسان چمن را دست ابر / پای تا سر در در و مرجان گرفت / صبح خندان چون دمی از صدق زد / حالی آن دم در گل خندان گرفت / همچو بیماران دیگر باد را / آرزوی صحن سروستان گرفت / گل فروشست از سر خوبان باغ / ابر کز چشمش جهان طوفان گرفت / دست بر عالم فشاند آزادوار / سرو چون کار جهان آسان گرفت / عزم استقبال گل دارد درخت / از شکوفه سیم در کف زان گرفت / جامهای گازری در سر کشید / شاخ را چون در چمن باران گرفت / هر درختی کو قد یارم بدید / از تعجب دست در دندان گرفت / چون صبا نشناخت کس قدر بهار / زان چنانش در میان جان گرفت». اغلب قصیدههای بهاری کمالالدین وصف شکل طبیعت است. گرچه در جاهای دیگر بهار را به معنای پیروزی آورده است، اما در این قصیدهها گویی که شاعر فقط چشم است و بعد در شعری دیگر جنبش و رقص طبیعت را بیان میکند، گویی که درختان و ابرها و گلها در یک کنسرت عظیم مشغول نواختنند و گلها در حال رقص: «نفس باد صبا میجنبد / غیرت مشک خطا میجنبد / سرو گویی سر حالت دارد / میزند دست و ز جا میجنبد / لاله سوخته دل پنداری / که هم از عالم ما میجنبد / شاخ از رقص نمیآساید / کز سر برگ و نوا میجنبد / شوری اندر چمن افکند صبا / خود ندانم ز کجا میجنبد / آب را سلسله میجنباند / باد دیوانه چو فا میجنبد / مهد طفلان چمن پنداری / بر انگشت هوا میجنبد / شاخ دندان شکوفه که هنوز / دی برآورد چرا میجنبد / دهنی دارد پر آتش و آب / گویی از خوف و رجا میجنبد / برگ در پیش همی تازد تیز / قطره نرمک ز هوا میجنبد / شاخ را هر نفسی باد صبا / میزند بر سر تا میجنبد / زند خوان همچو مغان بر سر شاخ / چون کند زمزمهها میجنبد / باد نوروز چنان میجنبد / که به صد حیله فرا میجنبد / عالم مردهصفت بار دگر / ز اثر صنع خدا میجنبد / رگ باران حرکت میگیرد / نفس باد صبا میجنبد / همچو پیری ست شکوفه بر شاخ / که به یاری عصا میجنبد». تقریبا تمام شعری را که از کمالالدین خواندیم تصویر است، تصویری نقاشیشده یا فیلمی از جنبش بهاری.
تصاویر کمالالدین اسماعیل دیدنی، خواندنی و شنیدنی است. «زهی! صد آفرین بر جان غنچه / هم اکنون باد نوروزی به یک دم / همه پیدا کنم پنهان غنچه / مگر لاله دهان زان باز کرد ست / که گیرد در دهان پستان غنچه». در جای دیگر همین موسیقی را در خوشنودی رسیدن نوروز با ریتمی دیگر میگوید: «لشکر نوروز به صحرا رسید / موسم شادی و تماشا رسید / ز آمدن گل به بشارت ز پیش / عید رسید اینک و زیبا رسید».
کمالالدین اسماعیل در جریان حمله مغول از اصفهان به اطراف نجفآباد رفت و پنهان شد. مغولها که در جستوجوی اموال به محلی که کمالالدین پنهان شده بود رفتند و اموالی نیافتند او را که خبری از هیچ چیز نداشت آنقدر شکنجه دادند تا جای آن اموال را بگوید که کمالالدین زیر شکنجه مغول کشته شد.
بهار در اشعار امیر معزی
امیر معزی، ملکالشعرای ملکشاه سلجوقی و از شاعران بزرگی بود که یکی از عوامل مهم رشد و اعتلای شعر دوران خود است. او، که مانند دیگر خراسانیان در توصیف خداوندگاری میکند، درباره نوروز اشعار بسیاری دارد: «گلبن از یاقوت رمانی نهد بر سر کلاه / یاسمین از پرنیان سبز بر بندد قبا / هر کجا باشد بیابانی ز بیآبی چو تیه / ابر نوروزی زند بر سنگ چون موسی عصا / تا کنند از مرکبان در موج فوجی تاختن / تا کنند از آهوان در سیل خیلی آشنا». در قصیدهای بلند توصیفی غریب از بهار باغ میکند: «شده ست باغ پر از رشتههای در خوشاب / شده ست راغ پر از تودههای عنبر ناب / به باغ و راغ مگر ابر و باد داشتهاند / به توده عنبر ناب و به رشته در خوشاب / چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی / زبور خواند داودوار در محراب / هوا ز ابر چو پوشید جوشن و خفتان / ز عکس خویش کمان کرده مهر روشنتاب / سرشک ابر گلاب و شکوفه کافور است / جو صَندل است به جوی و به فَرغَر اندر آب / هنوز ناشده طبع جهان به غایت گرم / معالج است به کافور و صندل است و گلاب / ز غنچه گل و از شاخ بید باد صبا / زمردین پیکان کرد و بسدین نشاب / میان سبزه نگر برگ لاله نعمان / میان لاله نعمان نگر سرشک سحاب (گاهی توصیفات خراسانیان شبیه عکسهای ویژه نشنال جئوگرافی از شبنم است) / یکی چنانکه به زنگار برزنی شنگرف / یکی چنانکه به شنگرف برزنی سیماب / همی شود مطر اندر تراب مروارید / به فعل و طبع نگر چون صدف شده ست تراب / همی ز سیل بهاری شود سراب چو بحر / چنانکه بحر شود پیش جود خواجه سراب / … خراب کرده هر کس تو کردهای آباد / مباد تا ابد آباد کرده تو خراب / خجسته بادت و فرخنده جشن نوروزی / موافقانت مصیب و مخالفانت مصاب».
امیر معزی همچون بسیاری از قصیدهگویان خراسانی مطنطن و مشعشع شعر میگوید. در برخی جاها امیر معزی نوروز را معادل پیروزی و روز پیروزی میگیرد. چنانکه: «از دولت تو جان ولی تازه چو گل باد / کز هیبت تو روز عدو چون شب تارست / خوش باد همه روز تو چون عید و چو نوروز» یا در جای دیگر: «عید تو همایون و همه روز تو چون عید / نوروز تو از عید تو خرم تر و خوشتر / کز فرّ تو هر روز گل بزم به بارست». یا: «هر روز چنانکه روز نوروز / طبع تو خوش و دل تو مسرور»، و توصیفی دیگر از معادلگرفتن پیروزی و نوروز: «دولت از تو سرفراز و تو ز دولت سرفراز / لشکر از تو شادمان و تو ز لشکر شادمان / اختیار تو همه پیروزی و نیکاختری / روزگار تو همه نوروز و عید و مهرگان / شاکر و راضی به تو جان معزالدین به خلد / پیش تخت تو معزی شعرگوی و مدحخوان».
در برخی موارد نیز نوروز را معادل خوشی و کامرانی میداند: «صاحبقران و خسرو روی زمین تویی / دولت همیشه رهبر و صاحبقران تو ست / گر مهرگان تو ست خجسته عجب مدار / نوروز تو خجستهتر از مهرگان تو ست / از هر قیاس، کعبه شاهی، سریر تو ست». در موارد دیگر نیز نوروز به معنی اعتدال هوا و خوبشدن وضع طبیعت آمده، مثل: «اگر در ماه تشرین از حلی وز حله عریان شد / گل اندر گل مرکب کرد بوی باد نوروزی / چو از گل گل پدید آمد گلستان چون گلستان شد / مگر باد صبا مینا و مرجان داد گلبن را / که برگش جمله مینا گشت و بارش جمله مرجان شد». یا توصیف باران بهاری: «ز بهر دیدن گلزار عبهر دیده بگشاید / سرشک ابر نوروزی چکد در دیده عبهر / چو از مینا یکی ساعد ز سیم پاکش انگشتان / به کف بر ساغر زرین و مروارید در ساغر / کنون هر ساعتی در باغ قومی عاشقان بینی». یا توصیف از طریق گیاهان: «چون بنگرد اندر سیرش مرد خردمند / عنوان شرف بیند و پیرایه مفخر / خلقش به صبا بوی دهد در مه نوروز / از خار بدان بوی برآید گل احمر / وز همت او سایه برافتد به درختان / گیرند درختان صفت گنبد اخضر». یا تشبیه بهار به یار: «بر طرف چمن هست مگر تخت سلیمان / بر فرق شجر هست مگر تاج سکندر / بس خرم و آراسته شد باغ به نوروز / ما نا که گرفته است ز روی بت من فر / تشبیه بهار ای بت دلبند بلا جوی / هرچ آن نگرم با صفت تو ست برابر». یا توصیف نوروز در دشت و دمن: «لاله کرد از ابر آزاری پر از گوهر دهان / سبزه کرد از باد نوروزی پر از عنبر کنار / هر دو در راه خراسان کرد خواهند از نشاط / در رکاب دولت تو گوهر و عنبر نثار». و توصیفی دیگر از نوروز در دشت: «تا لاله بود بر زبر کوه چو شنگرف / تا سبزه بود بر زبر دشت چو زنگار / با فرخی و روزبهی باد مبارک / نوروز تو و عید تو در آذر و آذار / میگیر و طربساز و دل افروز و سر افراز / از دیدن یاری که رخش هست چو گلزار». و توصیف پرندگان بهاری: «به زیر سایه عدل تو بیگزند شوند / تذرو و کبک ز منقار و مِخْلَبِ شاهین / اگر شکفته کند باغ را نم نوروز / وگر کآشفته کند باغ را دم تشرین / وفاق را به موافق همان کند گه مهر / خلاف تو به مخالف همی کند گه کین». یا در توصیف شیوه برگزاری نوروز و آداب آن، مانند: «بوستان از ابر لولو بار و باد مشک بیز / کرد پر مشک آستین و کرد بر لولو کنار / تا کند در جشن نوروز از کنار و آستین / مشک ناب و لؤلؤ مکنون بدین مجلس نثار». یا توصیف مجلس نوروزی در بار عام شاه: «بر شکوفه باده نوشی کاو بود چون روی دوست / وز بنفشه شاد باشی کاو بود چون زلف یار / روز نوروز ست و هر بنده نثار آرد همی / بنده شاعر همی خواهد که جان آرد نثار».
نوروز در اشعار عنصری
عنصری نیز از خراسانیان است. سال 350 قمری به دنیا آمده و هنوز بوی اعراب از بارگاه ترکان بلخ و بخارا به مشامشان زیاد میآید. اما چون پای نوروز به میان میآید، توصیف بهار بلخ و بخارا را به همان روایت پارسی میکند. در توصیف بهار و نوروز گوید: «باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود / تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود / باغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود / باد همچون طبله عطار پر عنبر شود / سونش سیم سپید از باغ بر دارد همی / باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود / روی بند هر زمینی حله چینی شود / گوشواره هر درختی رشته گوهر شود». در توصیفاتش از نوروز همان حالوهوای زیبای بلخ و بخارا را مینماید: «چون حجابی لعبتان خورشید را بینی ز ناز / گه برون آید ز میغ و که به میغ اندر شود / دفتر نوروز بندد بوستان کردار شب / تا کواکب نقطه اوراق آن دفتر شود / افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند / باز مینا چشم و دیبا روی و مشکین سر شود». یا در توصیفی دیگر از واژه امطار (مطر: باران) استفاده کرده که تا قرن چهارم هم استفاده میشده است. میگوید: «زمین را مایه بخشد ابر از امطار / همیشه عید بادت روز نوروز». یا در توصیفی دیگر: «نگاری که بد طیلسان پرنیانش / بزر از چه منسوج شد پرنیانش / نگاری که نوروز کرد از درختان / چرا باز بسترد باد خزانش / خصومت کند باغ با باد ازیرا / که بستد همه زیور گلستانش». در توصیف دیگر از باد خزانی و باد نوروزی نام میبرد: «همیشه تا به خزان باد زرگری سازد / شود به نوبت نوروز باد مشکافشان / به ملک خویش به پای و به رأی خویش برو / به نام خویش به ناز و به جای خویش… ». در شیوه برگزاری مراسم نوروز آنچه در این شعر عنصری میآید جالب است: «بگردان دادگان کشور سپاری / همی تا بر زند هنگام نوروز / نسیم باغ با عود قماری (نوعی عود که از قمار هند میآوردند و میسوزاندند و هوا را خوشبو میکردند) / شود گلبن عماری و گل زرد / چو کوکبهای زرین بر عماری». یا در جای دیگر از بوی گلاب گفته میشود: «نیست مانی ابر پس چون باغ ازو ار تنگ شد / نیست آزر باد پس چون باغ ازو شد پر نگار / چون درخت گل که هرچند ابر نوروزش همی / بیشتر شوید مر او را بیشتر گردد نگار / پیش ازین از گل گلاب آمد همی و اکنون نگر / کز گلاب آید همی گل، نادر ست این روزگار».
عید عرب، عید عجم
به نظر میرسد ایرانیان همواره با جشنگرفتن رابطه خوبی داشتهاند، فرقی هم نمیکرد که این جشن ملی خودشان باشد یا از جای دیگر آمده باشد. نه اهل سنت قبل و بعد از وهابیگری اهل جشنگرفتن بودند، بهخصوص در میان اعراب، نه شیعیان سایر کشورها مانند ایرانیان جشنهای مذهبی را برگزار میکردند. ایرانیان این ظرفیت را دارند که هم چهارشنبهسوری و نوروز و مهرگان و سیزده بدر را جشن بگیرند، هم عاشورا و تاسوعا را عملا از شکل عزاداری به انواع اشکال نمایشی تبدیل کنند، هم اعیاد اسلامی را بیشتر از بقیه مسلمانان جشن بگیرند، هم هالووین و تنکس گیوینگ و ولنتاین و کریسمس و بقیه اعیاد را برگزار کنند. عنصری در سه جا به عید عجم و عید عرب اشاره میکند که به نظر قابل توجه است. یک جا میگوید: «نوروز بزرگ آمد آرایش عالم / میراث به نزدیک ملوک عجم از جم / بر دولت شاه ملکان فرخ و فیروز / آن قبله فخر و شرف گوهر آدم». یا در جای دیگر میگوید: «تا روز به دیدار بود خوبتر از شب / تا زیر بآواز بود تیزتر از بم / تا حکم سر سال عجم باشد نوروز / چون حکم سر سال عرب ماه محرم/ جاوید جهاندار و خداوند جهان باش / تو شاد به کام دل و اعدات مغمم».
در جای دیگر دقیقتر میگوید: «به سالی اندر هموار پنج جشن بود / دو رسم دین عرابی سه رسم ملک عجم / سه مر عجم را نوروز و مهرگان و سده / بهار و تیر که آباد زو شود عالم / بهار صورت رویی که عارض و زلفش / ز لاله دارد رنگ و ز مشک دارد شم / ز مهرگان و سده بس دلیل روی و دلم / پر آتشم دل و رخساره گشته زرد از غم / دو عید رسم عرب عید اضحی و فطر است / لقای مجلس میر است بر عبید و خدم / سرای او ست مرا کعبه حج خدمت او ست / رکیب او حجرالاسود و کفش زمزم / چو من طواف کنم گرد مجلسش دولت / کند طواف به نزدم چو حاجیان به حرم ….. به خاک پای تو اندر زمانه را شرف است / سر زمانه همانجا که بر نهی تو قدم / خدایگانا دانی که عید قربان است / به عید نبود چیزی ز رسم قربان کم / به حال عنصری اندر همی خورد امروز / از آنکه خوانند ای شاه تا زیانش غنم / همیشه تا سلب نو بهار حله بود / چنان کجا سلب مهرگان بود ملحم / بقات باد به شادی و عید فرخ باد / ولیت شاد دل و دشمنت به غم مغنم / همی چمد فلک از بهر آنکه تو بچمی / همیشه باد ترا کار با چمیده بچم». این توصیف از توصیفات مهمی است که در تعریف اعیادی که پس از ورود اسلام چندین شدند، گفته شده است.
جامی و نوروز
جامی در اشعار مختلف خود توصیفات گوناگونی از نوروز دارد. در جام خراسان و آن دوران نوروزی محشر بهار در اشعارش دیده میشود. در سلسله الذهب میگوید: «بامدادان که پا به تخت نهاد / بازش آن بت به سینه رخت نهاد / عهد نوروز بود و فصل بهار / دامن گل به کف چو دامن یار / خیمه از حد شهر بیرون زد / سایهبان بر کنار جیحون زد». یا در جای دیگر توصیف دیگری از طبیعت دارد: «دراعه طراز کوه و صحرا / از سبزی حلههای خضرا / بر قامت شاهدان نوروز / بی رشته قبا و پیرهندوز / شیرازه کن جریده گل / دمساز جریده خوان بلبل / از کیسه غنچه بند فرسای / در کاسه لاله مشک تر سای». جامی به برخی آیینهای نوروزی اشاره میکند: «جامه کودکان بیارایید / خانه بیوگان بیندایید / چون شود تازه عالم از نوروز / سبزه و گل شود جهان افروز / دعوت خلق را سماط نهید / عشرت و عیش را نشاط نهید». شاعران کمتر به توصیف رفتار مردم معمول در نوروز اشاره میکنند و چون مدح سلطان میگویند بیشتر از طبیعت و خوشبودن شاهان حرف میزنند، اما جامی از رسوم مردم که برخلاف قرون پیشین آیینها مذهبی بود، از آراستن کودکان و تعمیر خانه بیوگان و دعوت مردم به خانه سخن میگوید.
مسعود سعد سلمان
هرگاه نام مسعود را میشنویم، اگرچه واژه سعد به دنبال دارد، میدانیم به خاطر حسدورزیها بخش مهمی از عمر خود را در زندان گذراند. بسیاری از اشعار نوروزیاش در مدح سلطان محمود غزنوی است. میگوید: «ز لاله راغ همه پر ز زرمه حله / ز سبزه باغ همه پر ز توده مینا / خجسته بادت نوروز و نوبهار گزین / هزار سالت بادا به عز و ناز بقا / جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش / فلک به پیش رضای تو پشت کرده دو تا». در جای دیگر از زندان مینالد و به مدح ثقهالملک طاهر میپردازد: «جز تو را که رسد به بزرگی من گمان / آرایشی بود به ستایشگری چو من / در بزم و مجلس تو به نوروز و مهرگان / ای آفتاب روشن تابان روزگار/ کرد ست روزگار مرا دایم امتحان». در مدح سلطان مسعود میگوید: «به هیچ حال به وصفش نبودمی در خور / اگرچه لؤلؤ دریا و زر کان شدمی / شدم ز مدحش عالی و گرنه در عالم / چگونه محضر نوروز و مهرگان شدمی / بقاش گوید سالی هزار خواهم ماند / خدای راست خلود ار نه جاودان شدمی». در جای دیگر نوروز را پیروزی و بهروزی میگوید: «خسروا شبهای عمرت روز باد / مهرگان ملک تو نوروز باد / رأی نورانی تو خورشیدوار / در جهان عدل ملک افروز باد / تو قدر بأسی و قادر بأس تو / چون قضا بر دشمنان پيروز باد». همچنین در مقطعات خود یک شهر بهاریه دارد: «ملک نو و شاه نو نوروز و بهار نو / هر ساعتی از دولت پیدا شده کار نو / آسوده جهانداری در سایه عیش خوش / پوشیده شهنشاهی از ملک و شعار نو». در جایی دیگر به مانند قدما مهرگان و سده را با هم میآورد: «بر روی تو مهربان و دلسوز منم / پیش تو به مهرگان و نوروز منم / بر لشگر هجران تو پیروز منم / سردفتر عاشقان امروز منم».
در چند جای دیگر نیز مسعود سعد مدح نوروز زیبا را میکند که توصیفاتش خواندنی و دیدنی است. در قصیده مدحیه سیفالدین محمود ابراهیم میگوید: «ز دست دلبر گلرخ دلارامی پریچهره / عیاری یاسمین عارض نگاری مشتری سیما / همایون باد نوروزت که بر گیتی همایون شد / از آن فرخنده دیدار و همایون طلعت غرا / تو بادی شادمان دایم مبادا هرگزت خالی / نه گوش از نغمه رود و نه دست از ساغر صهبا». در قصیدهای دیگر میگوید: «ای شاه می ستان به نشاط و طرب که طبع / هر خارسان که هست همی گلستان کند / نوروز و نوبهار همی باغ و راغ را / از بهر بزم تو سلب بهرمان کند / چون رأی تو ست باغ و طرب عندلیب آن / بر گل چو مدح خوانت همی مدحخوان کند». و مژده رسیدن بهار را میدهد: «روز نوروز و ماه فروردین / آمدند ای عجب ز خلد برین / تاجها ساخت گلبنان را آن / حلهها بافت باغها را این». و مدحی دیگر در ستایش شاه: «پایه قدر و جاه سرمایه ناز و عز / ای قوت تخت و تاج وی بازوی ملک و دین / نوروز بدیع آمد با فتح و ظفر همره / بنگر که چه خوب آمد بادی مه فروردین».
رسوم نوروز در سالهای گوناگون تغییرات اساسی کرده است. این تغییرات گاه به خاطر شرایط اقلیمی و آب و هوایی است و گاه به دلیل مجادله فرهنگ ملی و آیینی شاد و زیبای ایرانی با فرهنگ زمخت و خشن عرب. در جایی از این آیینها سخن میگوید: «مبشران را راه گذر بیارایند / به هر ولایت رسم اینچنین بود ناچار / مبشری تو و آراسته ست راه تو را / بهار تازه و نوروز خرم از گلزار / خوازه بست ز گلبن همه فراز و نشیب / بساط کرد ز سبزه همه جبال و قفار». در جای دیگر به دید و بازدید اشاره کرده میگوید: «شهزاده میزبان و تو مهمان روزگار / بسته میان به خدمت مهمان و میزبان / تا دایم ست جنبش گردون و آفتاب / تا واجب ست گردش نوروز و مهرگان / از چرخ حل و عقد زمان ست بر زمین / وز دهر امر و نهی مکین است بر مکان».
اشعار نوروزی فرخیسیستانی
فرخیسیستانی، از شاعران دوره شعر خراسانی، قصیدههای بسیار در ستایش نوروز و بهار و تبریک آن دارد. این سنت نوروزی که شاعران به دربار میرفتند و شعری در نعت بهار و مدح شاه میسرودند، رسمی است مانده از آن زمان. فرخی در مدیحههای تبریکش چنین میگوید: «نا بریده عشرت عید تو از تحویل سال / نا گسسته بزم نوروزت ز جشن مهرگان / دشمنت زیر زمین و اخترت زیر مراد / عالمت زیر نگین و دولتت زیر عنان». یا تبریک نوروز و آرزوی پیروزی برای شاه: «مظفر باشد و گیتی دار و نهمت یاب و شادی کن / جهان خالی کن از نامردم بدگوهر سفله / به شادی بگذران نوروز با دیدار ترکانی / که لبشان قبله را قبله است و قبله از در قبله». یا تبریک نوروز و روزگار بهار: «رسم تو رهنمای رسم ملوک / خوی تو دلگشای خوی کرام / روز نوروز و روزگار بهار / فرخت باد و خرم و پدرام». یا تبریک نوروز در ایام زمستان که بهار نزدیک میشد: «از پی تهنیت روز نو آمد بر شاه / سده فرخ روز دهم بهمن ماه / به خبردادن نوروز نگارین سوی میر / سیصد و شصت شبانروز همیتاخت به راه / چه خبر داد؟ خبر داد که تا پنجه روز / روی بنماید نوروز و کند عرض سپاه». تبریک فرارسیدن نوروز و خوشگذراندن و شادخواریکردن: «می مشکین گسارد تا گه بوس و کنار آید / هوا خوش گردد و با طبع خسرو سازگار آید / ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی / نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی / کرامی خوردن آیین ست، میخوردن کنون باید / بپرس از من که می خوردن درین ایام چون باید». جایی دیگر تبریک نوروز را با شادمانهبودن و شادخواری و شادگذرانی با دوستان آرزو کرده است: «وز هر یکی جدا غزلی نو شنو / شاهانه شادمانه زی و شادخوار / نوروز و نوبهار دلارام را / با دوستان خویش به شادی گذار / تا فعل ابر پاک نیاید ز خاک / تا طبع خاک خشک نگیرد بخار». تبریک و آرزوی هزار سال دیدن نوروز برای سلطان مسعود غزنوی: «کامران باش و روان را از طرب بابهره دار / شادمان باش و جهان را بر مراد خویش خور / همچنین نوروز خرم صد هزاران بگذران / همچنین ماه مبارک صد هزاران بر شمر».
جای دیگر مدح سلطان مسعود را با برگزاری سده و نوروز و برگزاری مراسم نو آرزو میکند: «عشق نو و یار نو و نوروز و سر سال / فرخنده کناد ایزد بر میر من این حال / روزی ست که در سال نیابند چنین روز / سالی ست که در عمر نیابند چنین سال». در تبریک به امیر یعقوب یوسف سپهسالار میگوید: «رسم تو رهنمای رسم ملوک / خوی تو دلگشای خوی کرام / روز نوروز و روزگار بهار / فرخت باد و خرم و پدرام». و تبریک و آرزوی شادی برای سلطان و غم برای دشمنانش: «بزی تو در طرب و عیش و شادکامی و لهو / عدو زید به غم و درد و انده و تیمار / خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز / تو شاد خوار و بداندیش خوار و انده خوار». در جایی دیگر به برگزاری سنتها اشاره میکند، برگزاری سده پیش از نوروز، پذیرش مژدگانی مردمان، عطای خلعت به هنرمندان، روشنکردن عود و معطرکردن همهجا: «ای خداوند ملوک عرب و آن عجم / ای پدید از ملکان همچو حقیقت ز مجاز / سده آمد که تو را مژده دهد از نوروز / مژده بپذیر و بده خلعت و کارش به طراز / امر کن تا به در کاخ تو از عود کنند / آتشی چون گل و بگمار به بستان بگماز».
وصف نوروز غالبا در قصاید شاعران و بهخصوص فرخی بسیار آمده است: «تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر / تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار / تا ز دیبا بفکند نوروز بر صحرا بساط / تا ز دریا بر کشد خورشید بر گردون بخار / دیر باش و دیر زی وکام جوی وکام یاب / شاه باش و شاد زی و مملکت گیر و بدار». در جای دیگر از گوزگانان یا جوزجانان، که اهالی منطقه سبز جوزجان هستند، سخن میگوید و چنان از طبیعت میگوید گویی که نقاش بهاری زمین و آسمان و دشت را منقش کرده: «باغ و راغ و کوه و دشت گوزگانان سر به سر / حله دو روی را ماند ز بس نقش و نگار / هرچه زیور بود نوروز نوآیین آن همه / برد بر گلهای باغ و راغ نوروزی به کار / از درون رشنه تا کهپایههای کرزوان / سبزه از سبزه نبرد، لالهزار از لالهزار». در جای دیگر در توصیفی زیبا گریه ابر و سبزی زمین ناشی از بارش ابر را نشان نوروز میداند و میگوید: «تا بنالد زندواف دل شده وقت ربیع / هر شب اندر باغ و در بستان به گلبن زار زار / ابر نوروزی بگرید وز سرشک چشم او / گل ز گلبن باز خندد در چمن معشوقوار / جاودانه شاد باد و تخت او چرخ بلند / دشمنش را جاودانه تخت گردد چوب دار». در جای دیگر ترتیب زیبای رویش گلها را بر حسب زمانه گوید: «چاکر یکدل و از شهر تو و از کف تو / یافته نعمت و از جاه تو با جاه و خطر / تا به دی ماه گل سرخ نباشد در باغ / تا به نوروز نیابند گل نیلوفر / تا چو بر شاخ، گل زرد، چو دینار شود / لاله سرخ چو بیجاده بتابد ز کمر». یا در مدح خواجه بوبکر حصیری وصف بیابان در نوروز کند: «باری دلکی یابمی نهانی / نرخش چه گران باشد و چه ارزان / تا بس کنمی زین دل مخالف / وین غم کنمی بر دگر دل آسان / نوروز جهان چون بهشت کرده ست / پر لاله و پر گل که و بیابان / چون چادر مصقول گشته صحرا / چون حله منقوش گشته بستان». یا در مدح خواجه ابوسهل، دبیر موسیقی، از گلها و باران در شعرش میسراید: «کوه پر لاله و لاله همه پر ژاله / دشت پر سنبل و سنبل همه پر سوسن / ز ابر نوروزی و باران شبان روزی / نه عجب باشد اگر سبزه دمد ز آهن / آب چون صندل و صندل به خوشی چون می / بوستان پر گل و گلها ز در گلشن»/ در قصیدهای دیگر از بوهای رستنیهای بهاری میگوید: «وقتی نمود بخت به من این در نشاط / کز خرمی جهان نشناسد کس از جنان / فصل بهار تازه و نوروز دلفریب / هم بوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان / عید خجسته دست وفا داده با بهار / باد شمال ملک جهان برده از خزان». در جای دیگر فرخی از رنگ بهار میگوید: «تانه دیر از قبل خدمت یک بنده تو / قیصر از قصر برون آید و خان از خرگاه / تا به دی ماه بود کوه به رنگ مصمت / تا به نوروز شود دشت به رنگ دیباه / تا به فروردین گردد چورخ و چون خط دوست / باغ و راغ از گل نو رسته و از سبزه گیاه».
بهار در اشعار امیرخسرو دهلوی
امیرخسرو دهلوی از ترکان مهاجری بود که از فتنه مغول گریخت و با خاندانش به پتیالی هند رفت و آنجا ماند. او از کودکی نبوغ شعر داشت و دروازه ادب فارسی را در هند گشود. شاعری بس بزرگ است و پس از او ست که به مدت یکی دو قرن یا کمی بیشتر زبان فارسی چنان در هند ریشه کرد که زمانی زبان رسمی هند شد. امیرخسرو همزمان و همزبان سعدی و حافظ است و البته اندکی نشانههای سبک هندی دارد. بهار و نوروز از منظر او جالب است. او با اقلیمی دیگر، بهاری دیگر و سنتهای بهاری دیگری مواجه است، تصویری که او از نوروز میدهد برای ما زیبا ست. بهار و نوروز هند سراسر سبز است. نکته اینکه اغلب اشعار امیرخسرو وصف بهار و زیباییهای آن است. میگوید: «گل من سبزهزاری کرد پیدا / زمانه نوبهاری کرد پیدا / در این موسم که از تاثیر نوروز / جهان نو روزگاری کرد پیدا / ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد / زر گل را، عیاری کرد پیدا». یا در جای دیگر گل و پرنده را توصیف میکند: «دی شدی در باغ و گل از بهر گرد افشاندنت / کرد صد پر کاله دامان قبای خویش را / هر طرف بهر مبارک باد نوروز بهار / میفرستد گل به کف کرده صبای خویش را / کبک کهساری، برو ای لاله، بر هر تیغ کوه / گام چندان زد که پرخون کرد پای خویش را». اکنون که بهار است چه باید کردن؟ میگوید: «روز نوروز ست و ساقی جام صهبا برگرفت / هر کسی با شاهد و می راه صحرا برگرفت / گرد ره بر چشم خود نرگس که دردش هم نکرد / خوبرویی را که پا بهر تماشا برگرفت». در توصیفی دیگر از شباهت طبیعت و انسان و بهار و خزان میگوید: «باغ در ایام بهاران خوش است / موسم گل با رخ یاران خوش ست / چون گل نوروز کند نافه باز / نرگس سرمست در آید به ناز / سبزه برآرد خط عاشق فریب / از دل بیننده رباید شکیب». توصیف بهار را در حکایت خسرو و شیرین میکند: «بستان تازه گشت از باد نوروز / جهان بستد بهار عالمافروز / ز آسیب صبا در جلوه شد باغ / به غارت داد بلبل خانه زاغ». جای دیگر در حکایت مجنون و لیلی میگوید: «چون نافه گشاد باد نوروز / بشکفت بهار عالمافروز / از شبنم گوهرین شمایل / آراست گلوی گل حمایل / نازک تن لاله دل افروز / لرزنده شد از نسیم نوروز». در جای دیگر با شیرینی و مطایبه شیطنت باران و گل را میآورد: «به عاقل عشق ندهد جان، ز مرده کس نریزد خون / همه پیکان خوبان بر درون زنده میآید / الا ای ابر نوروزی اگر عاشق نه ای بر کس / مکن بی موجبی گریه که گل را خنده میآید / نگویی آخر ای بلبل که گل با سیم تو بر تو / چرا در بزم سلطان با لباس ژنده میآید». یا توصیفی دلانگیز و دیگر از بهار و نوروز: «آن کودک نورسته که سیمین بدنی شد / چون شست لب از شیر، چه شیرین دهنی شد / بس غنچه دل را که کند چاک به هر سو / آن گل که به نوروز جوانی چمنی شد / آن یوسف جان بس که درین سینه در آمد / گویم که تنم گرد تنش پیرهنی شد». و در جای دیگر گل و باران و بو و شکل و همه را به کار میگیرد تا بهار را نقش کند: «خیمه نوروز بر صحرا زدند / چار طاق لعل بر خارا زدند / لاله را بنگر که گویی عرشیان / کرسی از یاقوت بر مینا زدند / کارداران بهار از روز گل / زال زر بر روضه خضرا زدند / از حرم طارمنشینان چمن / خرگه گلریز بر صحرا زدند / گوشههای باغ ز آب چشم ابر / خندهها بر چشمهای ما زدند / در هوای مجلس جمشید عهد / غلغل اندر طارم اعلا زدند / باد نوروزش همایون، کاین ندا / قدسیان در عالم بالا زدند / مطربان طبع خسروگاه نطق / طعنهها بر بلبل گویا زدند». گاهی نیز توصیف را ظریف و ساده میکند: «باد نوروز آمد و درهای بستان کرده باز / گل جهانی را به روی خویش خندان کرده باز». در جای دیگر عمیقتر میشود و چنین حکایت میکند: «رنگ گل عارضت روز به روز است نو / خارکشی را چه رنگ از گل نوروز تو / هندوی چشم تو را غارت ترکان چین / نیکویی آموخته است زلف بدآموز تو». یا در توصیفی دیگر نوروز را چنین تصویرسازی میکند: «باغ بین فصل بهاری ساخته / سرو چون سلطان کلاه افراخته / قمریان گشته غزلخوان یک طرف / پرده نوروز را بنواخته / برده باد اوراق اسناد خزان / غنچه نو مجموعه خوش ساخته».
مولوی و دیوان شمس
کمتر دیدهایم که مولانا در طبیعت غرق شود یا از طبیعت جز برای بیان استعاری و تشبیه به انسان و حال انسانی استفاده کند. واژه «نوروز رخ» در اشعارش فراوان است. مثلا: «ور دو دیده به تماشای تو روشن گردد / کوری دیده ناشسته شیطان چه شود / ور بگیرد ز بهاران وز نوروز رخت / همه عالم گل و اشکوفه و ریحان چه شود / آب حیوان که نهفته ست و در آن تاریکی ست / پر شود شهر و کهستان و بیابان چه شود». یا در دیوان شمس: «خورشید رخ خوب تو چون تیغ کشیده ست / شاید که به پیش تو چو مه شب سپر آییم / زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز / ما واسطه روز و شبش چون سحر آییم / این شکل ندانیم که آن شکل نمودی / ور زانک دگرگونه نمایی دگر آییم». یا دیداری که با دیدن رخ یار، نوروز میشود: «امروز جمال تو بر دیده مبارک باد / بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد / گلها چون میان بندد بر جمله جهان خندد / ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد / خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده / دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد / نوروز رخت دیدم خوشاشک بباریدم / نوروز و چنین باران باریده مبارک باد». باز هم در جای دیدار یار است که نوروز را میآورد: «اندر دل من مها دلافروز تویی / یاران هستند لیک دلسوز تویی / شادند جهانیان به نوروز و به عید / عید من و نوروز من امروز تویی».
یا این شعر که مکرر توسط خوانندگان مختلف خوانده شده و باز هم مقصود از نوروز دیدار یار است: «معشوقه به سامان شد تا باد، چنین بادا / کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا / ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد / باز آن سلیمان شد، تا باد چنین بادا / یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی / غمخواره یاران شد، تا باد چنین بادا / هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی / نک سرده مهمان شد، تا باد چنین بادا / زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه / هر گوشه چو میدان شد، تا باد چنین بادا / زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش / عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا / شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد / خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا / از دولت محزونان وز همت مجنونان / آن سلسله جنبان شد، تا باد چنین بادا / عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد / عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا / ای مطرب صاحبدل در زیر مکن منزل / کان زهره به میزان شد، تا باد چنین بادا / درویش فریدون شد همکیسهی قارون شد / همکاسهی سلطان شد، تا باد چنین بادا / آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین / با نای در افغان شد، تا باد چنین بادا / فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی / نک موسی عمران شد، تا باد چنین بادا / آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی / نک یوسف کنعان شد، تا باد چنین بادا / شمسالحق تبریزی از بس که درآمیزی / تبریز خراسان شد، تا باد چنین بادا / از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی / ابلیس مسلمان شد، تا باد چنین بادا / آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد / اشخاص همه جان شد، تا باد چنین بادا / بر روح برافزودی تا بود چنین بودی / فر تو فروزان شد، تا باد چنین بادا / قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد / ابرش شکرافشان شد، تا باد چنین بادا / از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش / این گاو چو قربان شد، تا باد چنین بادا / ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد / این بود همه آن شد، تا باد چنین بادا / خاموش که سرمستم بربست کسی دستم / اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا».
جز این موارد، اغلب نوروز و نوبهار برای مولانا وقتی است که دیدار یار باشد، مثلا: «و عاشقی و جوانی و یار ما / نوروز و نوبهار و حمل میزند صلا / هرگز ندیده چشم جهان اینچنین بهار / میروید از زمین و ز کهسار کیمیا». یا در جای دیگر: «خواه نیک و خواه بد فاش و ستیر / بر همه اشیا سمیعیم و بصیر / زین گذر کن ای پدر نوروز شد / خلق از خلاق خوش پدفوز شد / باز آمد آب جان در جوی ما / باز آمد شاه ما در کوی ما». یا در جایی دیگر: «گفتار تو زر و فعلت ارزیزین است / یک حبه به نزد کس نیرزی زینست / اسبی که بهاش کم ز ار ز زین است / آن را تو ز بهر ره نوروزی زین ست». یا: «اندر دل من مها دلافروز تویی / یاران هستند لیک دلسوز تویی / شادند جهانیان به نوروز و به عید / عید من و نوروز من امروز تویی».
صائب تبریزی و نوروز هندی
صائب از شاعران عصر صفویه است و سبک هندی و غم و افسردگی و ماتم. نوروز در اشعار او نیز همین حال را دارد. مثلا آن را آیینی میداند که فرقی با محرم ندارد: «ما ز اهل عالمیم اما ز عالم فارغیم / از غم و شادی و نوروز و محرم فارغیم / چون گل کاغذ به رنگ خشک قانع گشتهایم / از تریهای سحاب و ناز شبنم فارغیم». یا در جای دیگر در غزلیاتش میآورد: «کار من در گره از پرهنری افتاده است / دارد از جوهر خود مو، قلم فولادم / باد یارب ز سعادت همه روزش نوروز / هر که در عید نیاید به مبارکباد! / ناله مرغ گرفتار اثرها دارد / خواهد افتاد به دام دگران صیادم». یا در توصیفی دیگر: «منت ایزد را که از لطف خدای مستعان / عالم افسرده شد از باد نوروزی جوان / روی در برج شرف آورد خورشید منیر / حوت از بهر بشارت گشت سر تا پا زبان». در مدح شاه عباس دوم نیز چنین گوید: «کجاست خاطر آشفته در جهان، که نماند / ز حسن عهد تو در خوابها پریشانی / کف سخای تو را چارفصل نوروز ست / اگر بهار کند ابر گوهرافشانی / دعا به دست مرا سوی خویش میخواند / وگرنه نیست مرا سیری از ثناخوانی». یا چنین: «خار از چیدن دامن، گل بیخار شود / پرده عیب جهان است نظر پوشیدن / عید و نوروز به مردم چه مبارک میبود / چشم وادید نمیداشت گر از پی، دیدن». یا در غزلی دیگر: «در ظرف زمان شوکت حسن تو نگنجد / نوروزی و از شنبه و آدینه جدایی / نزدیکتری از رگ گردن به حقیقت / هرچند که از عاشق دیرینه جدایی». یا در وصفی دیگر: «صیقل آینه دلها ست دست بیطمع / سرو از آزادگی باغ و بهار مردم است / عید و نوروز مبارک را بود عینالکمال / دید و وادیدی که آیین و شعار مردم است». در واقع انگار عید فقط به خاطر آیین و سنن ادامه مییابد. صائب میگوید: «هر زمان در شهر بند عقل، سور و ماتمی است / جز جهان عشق نبود گر جهان بیغمی است / دیدن خلق است بیماری و وادید ست نکس / عید و نوروز از برای بی دماغان ماتمی است / رفته و آینده اهل حال را منظور نیست / از حیات جاودانی خضر را قسمت دمی است». و باز هم نالهای به سبک هندی: «روز وصل است و دل غمدیدهی ما شاد نیست / طفل ما در صبح نوروزی چنین آزاد نیست / ای نسیم از زلف او بردار دست رعشهدار / ناخن این کار در سرپنجه شمشاد نیست». یا نگاه فلسفی به نوروز: «در زیر آسمان چه بود جز مثال چند / در پردههای خواب به غیر از خیال چیست / انگار عید آمد و نوروز هم رسید / جز طی عمر در گره ماه و سال چیست / عزم درست، کار پروبال میکند / ای مرغ پر شکسته تمنای بال چیست». در اوج غم و تیرگی نیز چنین میگوید: «روز و شب بر من مهجور به تلخی گذرد / عید و نوروز به رنجور به تلخی گذرد / ندهد کنج قناعت به دو عالم قانع / از سر تنگ شکر مور به تلخی گذرد». و در مرثیه شاه صفی میسراید: «گفتگویش وحشیان را بند بر پا مینهاد / طایران قدس را میکرد خلق او شکار / صبح نوروز جهان بود از رخ چون آفتاب / مایه عیش جهانی بود چون فصل بهار / در بهشت خلق او منع تماشایی نبود / جنت بی پاسبانی بود در هنگام بار». صائب در دو مدیحه نگاهی مهربان با نوروز دارد: «ای روشن از فروغ تو چشم چراغها / پرگل ز جوش حسن تو دامان باغها / نوروز شد که جوش زند خون باغها / از بوی گل، پری زده گردد دماغها». و مدیحهای برای شاه عباس دوم: «ای زمان دلگشایت نوبهار روزگار / صبح نوروز از جبین بخت سبزت آشکار / طینت پاک تو از خاک شریف بوتراب / گوهر تیغ تو از صلب متین ذوالفقار».
این کار گزارشی طولانی شد، با این همه نتوانستیم نوروز را از نگاه خواجوی کرمانی، خاقانی، عطار، سنایی، وحشیبافقی، ناصرخسرو قبادیانی، انوری، اوحدی، محتشم کاشانی، فروغی بسطامی، عبید زاکانی، رودکی، فخرالدین اسعد گرگانی، فیض کاشانی، سلمان ساوجی، قاآنی، کسائی مروزی، رضیالدین آرتیمانی، هلالی جغتایی، شاه نعمتالله ولی، سیف فرغانی، رشیدالدین وطواط، رشیدالدین میبدی، ازرقی هروی، حکیم نزاری، عارف قزوینی، قدسی مشهدی و کمال خجندی باز گوییم. امیدواریم در فرصتی دیگر از زیباییهای بهاریههای شعر کهن ایران بیشتر برایتان بگوییم.