Search

English

چهار روایت از زندان در ایران

زندان‌ها در ایران عملا شبیه به باتلاق هستند. حقوق زندانی در این زندان‌ها محلی از اعراب ندارد و آنچه در آن‌جا جریان دارد گویی برای انتقام از زندانی است. چهار روایت از زندان را برگزیده‌ایم. سه زندانی سیاسی و یک زندانی غیرسیاسی. این تنها گوشه‌ای بسیار کوچک از وضعیت زندان‌های جمهوری اسلامی است. زندان‌هایی که به گفته خمینی قرار بود دانشگاه باشند.
۱- حمزه سواری زندانی سیاسی خوزستانی است. او چندین سال از حبس خود را در زندان کارون اهواز گذرانده. حمزه سواری در یکی از نامه‌هایش درباره وضعیت زندان کارون اهواز تصویری آخرالزمانی از یک قربانی به نام محمد سواری می‌آفریند.
«محمد سواری فرزند مهدی بود، زندانی بیماری که به جای دریافت دارو، برای تنبیه زیر آفتاب سوزان اهواز با دستبند به نرده‌ها مصلوب شد و همان‌جا ایستاده جان سپرد و چند روز بعد، گویی هیچ‌وقت وجود نداشته است، فراموش شد. تنها تاثیر مرگ او این بود که دیگر پس از آن زندانیان را ایستاده به نرده‌ها مصلوب نمی‌کردند، بلکه آن‌ها را به نیمکتی آهنی دستبند می‌زدند. من این هر دو تجربه را از سر گذراندم، اما محمد سواری به دلیل ضعف جسمانیِ ناشی از بیماری جان داد و همچون دیگر موارد نه پرونده‌ای برای پیگیری مرگش باز شد و نه دادخواستی به جایی ارائه شد و نه کسی محکوم یا حتی مسئول شناخته شد. به همین سادگی.»
۲- سپیده قلیان فعال سیاسی-مدنی مشهوری است که مدتی از حبس خود را در زندان بوشهر گذرانده بود. روایت او از زندان بوشهر که آن را در توییتر خود منعکس کرد تکان‌دهنده بود. بخشی از روایت او از بند زنان زندان بوشهر را می‌خوانیم.
«مسئول بند تشخیص داده که پوشیدن لباس زیر باید اجباری باشد. مائده امتناع می‌کند و نمی‌خواهد روز و شب سوتین تنش باشد. مددكار فعلی بند برای تنبیه او همه زنان زندانی را مجبور به تحویل لباس زیرشان می‌کند. او زنان زندانی را فاحشه‌های شهر خطاب می‌کند و تهدید می‌کند که اگر لباس‌های زیرشان را تحویل ندهند، آن‌ها را به زور از تنشان درمی‌آورد. در صف آمار و در مقابل چشمان وحشت‌زده‌ی سایر زنان زندانی لباس‌های مائده را (تنها به جرم درنیاوردن لباس زیر) پاره کردند. تاوان امتناع مائده همچنان ادامه داشت. در صف آمار همه را مجبور کردند، لباس‌های زیر را در آورند و سوتین و شورت را در کیسه زباله‌ای كه در دست مددكار بود بگذارند. بعد از آن روز هفته‌ها پوشیدن لباس زیر ممنوع شد، حتی در زمان عادت ماهیانه.»
۳- نرگس محمدی، فعال مدنی برجسته که چندین‌بار به حبس و زندان محکوم شده است و خود اهل زنجان است، مدتی از دوران حبس خود را در زندان زنجان گذرانده است. او در نامه‌ای که از این زندان نوشت، از وضعیت اسفبار این زندان چنین گفت: «از حدود یک ماه پیش حدودا ۳۰ نفر ورودی داشتیم که بعضی از آن‌ها علایم کرونا داشتند حتی یکی از آن‌ها با گواهی ابتلای کرونا به زندان منتقل شد ولی با وخامت حالشان به مرخصی رفتند. ما ۱۲ نفر با علایم خستگی مفرط و درد ناحیه شکم، اسهال و استفراغ و ازدست‌دادن حس بویایی بدون دارو و درمان و تغذیه مناسب روی تخت‌ها افتاده‌ایم. عدم امکانات پزشکی، عدم فضای مناسب برای قرنطینه ورودی‌های جدید و عدم کنترل سلامتی آن‌ها موجب شیوع ویروس کرونا در بند شده که جای تامل دارد. … طی این مدت بنا به دستور وزارت اطلاعات و قوه قضاییه حتی از خرید گوشت با هزینه خودم مخالفت شده است، از ارائه کتاب و امکان تماس تلفنی با فرزندانم در خارج از کشور ممانعت شده است و قریب یک سال است که صدای فرزندانم را نشنیده‌ام. اکنون نیز با ابتلا به کرونا بدون دارو و خدمات پزشکی به سر می‌برم.»
۴- این نیز روایتی است از یک زندانی غیرسیاسی که در اردوگاه لاجوردی ساری زندانی بوده است. جرم او مرتبط با مواد مخدر بوده است. این روایت در بنیاد عبدالرحمن برومند ثبت شده است و نام زندانی نیامده است. این گوشه‌ای از روایت این زندانی از اردوگاه لاجوردی ساری است: «در اردوگاه مواد مخدر محکومان به اعدام نگهداری نمی‌شوند، اما گاهی برای دادن درس عبرت به زندانیان در حیاط اردوگاه مراسم اعدام اجرا می‌کنند. چند سال پیش سه چهار نفر را که دوتایشان افغانستانی بودند اول صبح آوردند در حیاط اردوگاه اعدام کردند. یک بار دیگر یک زن و یک مرد را آوردند. یک بار هم یک نفر دیگر را. این‌ها تقریبا بین سال ۸۹ تا ۹۳ اتفاق افتاد. این‌ها را ساعت چهار و پنج صبح اعدام می‌کردند و تا ساعت ۸ و ۹ جنازه‌شان آن بالا بود. زندانی‌ها که از خواب بلند می‌شدند، از پنجره جنازه این بنده‌های خدا را نگاه می‌کردند که در حیاط اردوگاه تاب می‌خوردند. همه‌ی زندانیان بلوک جلوی پنجره به مسئولان فحش می‌دادند، اما این‌ها برایشان مهم نیست. می‌خواستند درس عبرت شود. کجای دنیا آدم‌کشی درس عبرت می‌شود که این‌جا بشود؟ چیزی که من می‌بینم این است که هم‌درد من، یکی مثل من، شاید با جرمی بیش‌تر، اعدام شده، خب من دیگر اصلا برایم مهم نیست. یعنی اگر این راه را بخواهم ادامه بدهم، دیگر تا آخرش را دیده‌ام و ترسی هم ندارم. ولی دیدن این صحنه‌ها از نظر روحی و روانی برای زندانی‌ها بدتر است. داغان می‌شوند. من هفت سال در این اردوگاه بودم با همه این شرایطش، وقتی بیرون آمدم دندان‌هایم ریخته بود، همه‌ی موهایم سفید شده بود، همه‌ی ریشم سفید شده بود. دیگر توان و انگیزه‌ای برای زندگی‌کردن نداشتم و درب و داغان بودم. فقط یک سال طول کشید که به خودم بیایم. نمی‌دانم آیا کسی نیست این زندان را ببیند و توجه کند؟ نه! این زندان صاحب ندارد.»
 

انتشارات بیشتر ...