رحیم معینی کرمانشاهی در ۱۵ بهمن ۱۳۰۱ در کرمانشاه متولد شد. پدربزرگش ملقب به «معینالرعایا» بود و همانطور که از این نام بر میآید دستگیر نیازمندان بود و مورد احترام اهالی. تا اینکه در دوره مشروطیت به دست فردی ناشناس کشته شده و اموالش غارت میشود و خانهاش به آتش کشیده میشود.
پدر رحیم نیز کریم نام داشت و ملقب به «سالار معظم» بود. لقبی که برای شجاعت دریافت کرده بود. او مدتی حکمران فارس بود و مدتی نیز از فرماندهان نظامی رضاشاه بود. اما پس از مدتی از سیاست کناره گرفت و به کشاورزی روی آورد.
رحیم اما بر خلاف سبک و سوی پدر از همان سنین پایین به ادبیات و هنر علاقه نشان داد و آثاری که در نوجوانی خلق میکرد در نشریات محلی کرمانشاه منتشر میشدند. در سالهای آخر دبیرستان که بود پدر بیمار شد و به گفته خودش «مسئولیت زندگی» به او محول شد و او پس از گرفتن دیپلم نتوانست به ادامه تحصیل در تهران بپردازد.
روزنامهنگاری از دیگر علایق جدی رحیم معینی بود؛ به گونهای که او ۴ سال از سال ۱۳۲۸ تا ۳۲، روزنامه «سلحشوران غرب» را مدیریت میکرد. روزنامهای که در کرمانشاه منتشر میشد و مقالات «تند و انقلابی» رحیم معینی در آن منتشر میشد. او در نهایت بازداشت شد و برای مدتی زندانی شد و به قلعه فلک الافلاک تبعید شد.
پس از این دوره تبعید بود که او به تهران میرود. خود او در این باره میگوید: «پس از گذراندن تبعید، به تهران عزیمت کردم و به دستور دکتر حسین فاطمی معاون نخست وزیر وقت در اداره کل انتشارات رادیو با سمت رئیس دفتر بایگانی خبرگزاری پارس (ایرنای فعلی) به کار مشغول شدم و بعد به ریاست اخبار این خبرگزاری ارتقا یافتم. بعدها با سمت معاونت رادیو، سرپرست گروه هنری این رسانه شنیداری نیز شدم».
در جوانی در تهران
ترانهسرای کرمانشاهی در تهران
اگرچه معینی کرمانشاهی هم به نقاشی علاقه نشان میداد و هم به روزنامه نگاری میپرداخت؛ اما آنچه او را در کتاب نام آوران فرهنگ ایران به نامی ماندگار تبدیل کرده است، ترانههای دلربای او هستند. او که از سالهای دهه ۳۰ شمسی به بعد در رادیو تهران کار میکرد، ترانههایی میسرود که در آن سالها ترانههایی تازه محسوب میشدند و این نبود مگر به دلیل قدرت تصویرسازی او در ترانه که آن نیز مرهون علاقهاش به نقاشی و ذوقآزماییهایی متعدد او در این حوزه بود.
«محمود خوشنام» – پژوهشگر موسیقی – درباره نسبت شعر و تصویر در آثار رحیم معینی کرمانشاهی میگوید: «معینی کرمانشاهی در دوره نوجوانی گرایش ویژهای به نقاشی داشته و همزمان شعر نیز میسروده است و در روزنامههای محلی انتشار میداده است. شاید پیوند شعر و نقاشی در ذهنیت او دستکم به خلق ترانههای تصویری انجامیده باشد. در آن سالها از میان ترانهسرایان معینیکرمانشاهی گرایش فراوان به تصویرسازی داشت. تصویرهایی که گاه خوب و مناسب از کار در میآمد و گاه نیز ناسازگار».
صداهای درجه یکی نغمهخوان ترانههای معینی کرمانشاهی بودند. از مرضیه و دلکش گرفته تا حمیرا و داریوش. حتما ترانه مشهور «جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم … » را شما نیز شنیدهاید؛ با صدای ماندگار مرضیه. گرما و دلربایی صدای مرضیه به کنار، خود ترانه نیز از قدرت بسیار زیادی برخوردار است. معینی کرمانشاهی ترانهسرایی درجه یک بود و البته با هنرمندان درجه یکی نیز همکاری میکرد؛ پرویز یاحقی، علی تجویدی، همایون خرم و … از جمله همکاران او در این عرصه بودند.
ترانه «طاووس» با هنرنمایی مرضیه و پرویز یاحقی از آن جنس ترانههای ماندگار معینی کرمانشاهی ست که بنا به اذعان کارشناسان قدرت تصویرپردازی مشهودی دارد.
«در کنار گلبنی خوشرنگ و بو طاووس زیبا
با پر صد رنگ خود مستانه زد چتری فریبا
از غرورش هرچه من گویم یک از صدها نگفتم
نکتهای در وصف آن افسونگر رعنا نگفتم
تاج رنگینی به سر داشت، خرمنی گل جای پر داشت
در میان سبزه هرسو، بیخبر از خود گذر داشت
هر زمان بر خود نظر بودش سراپا
نخوتش افزون شد از آن چتر زیبا
بیخبر از کار دنیا
من که مفتون هر نقش و جمالم
هر زمان پابند یک خواب و خیالم
خوش بودم گرم تماشا
چو شد ز شور او فزون غرور او پای زشتش شد هویدا
هر کسی در این جهان باشد اسیر زشت و زیبا … »
«سیمین بهبهانی» – غزلسرای برجسته معاصر – نیز از معینی کرمانشاهی تجلیل کرده بود و با اشاره به کرمانشاهی بودن او دربارهاش گفته بود: «آثار معینی کرمانشاهی شبیه تابلوی نقاشی است. پیوند واژهها و ارتباط با موسیقی در اشعار این هنرمند بزرگ اعجابانگیز است. حضور موفقیتآمیز یک جوان کرمانشاهی در میان ترانهسرایان بزرگی همچون رهی معیری، نواب صفا و منیره طاها و آفرینش آثار گرانسنگش را نمیتوان اتفاقی کوچک پنداشت. آثار استاد معینی کرمانشاهی از کلام بین عاشق و معشوق پافراتر گذاشته و به عنوانی جدید پرداخته است».
«شاهکار» کرمانشاهی
«ای شمعها بسوزید»، «فطرت»، «خورشید شب»، «حافظ برخیز» از جمله کتبی ست که از معینی کرمانشاهی منتشر شده است.
برخی پژوهشگران درباره شاخصه زبانی و فکری آثار معینی کرمانشاهی میگویند: «معینی کرمانشاهی در به کارگیری زبان، سنتگراست؛ کاربرد افعال کهن، افعال پیشوندی، باستانگرایی در اسم، صفت … و … گواه این مطلب است. در سطح ادبی نیز قوت شعری معینی در آرایههایی مانند ایهام، اسلوب معادله، حسن تعلیل و … بازتاب بیشتری داشته است در قیاس با آرایههایی مانند تشبیه و استعاره که بیشتر بر بنیاد ایماژهایی تکراری بنا شدهاند. سطح فکری معینی نیز با گونهای تعارض میان سنت و مدرنیته شکل یافته است».
اما علیرغم وجود همه اینها، قطعا شاهکار معینی کرمانشاهی «شاهکار» اوست؛ اثری که خود معینی کرمانشاهی آن را «اثری ملی» میخواند. در واقع با وقوع انقلاب اسلامی، که سختگیریهای مذهبی و ایدئولوژیک را بر کشور حاکم کرد، طبعا دیگر زمینه چندانی برای ترانهسرایی فراهم نبود. در این سالها معینی کرمانشاهی در کنار سرایش شعر، سعی کرد بر وزن شاهنامه فردوسی و در امتداد این اثر سترگ تاریخ ادبیات ایران، دست به کاری بزرگ بزند و تاریخ ایران را به صورت منظوم درآورد و چون فردوسی تا پایان سلسله ساسانیان را در شاهنامه به صورت منظوم روایت کرده بود، او نیز بر آن بود از آن سلسله تا قاجاریه را به نظم درآورد که پس از سرایش ۱۰ جلد و به علت مشکلات شخصی، نتوانست آن را به اتمام برساند. او نام این اثر خود را «شاهکار» گذاشته بود.
خود او «شاهکار» را اثری ملی بر می شمارد
برخی پژوهشگران دانشگاهی این اثر را که جلد نخست آن در سال ۱۳۷۸ بیرون آمد را «اثری زیبا و در خور ستایش» میدانند و در توصیف آن میگویند: «شاهکار در دوره معاصر (۱۳۹۰-۱۳۷۸) شکل گرفته است. گویا معینی مانند فردوسی به احیای هویت ملی از طریق نگاهی به گذشته اعتقاد دارد. شاهکار به لحاظ فکری از نوع ادب تعلیمی است که با لحن حماسی سروده شده است. معینی تاریخ را میسراید تا از آن عبرت گرفته شود. او در آغاز و پایان داستانهایش به فکر تعلیم مخاطبان خود است».
معینی کرمانشاهی در سالهای آخر زندگی از تنگی نفس رنج میبرد. او از سال ۱۳۸۷ به این بیماری مبتلا بود. در نهایت رحیم معینی کرمانشاهی در آبان ۱۳۹۴ در سن ۹۳ سالگی در بیمارستان جم در تهران درگذشت و در گورستان بیبی سکینه در کنار مزار همسرش به خاک سپرده شد. مردی که سالها قبل در ترانهای به گوش اهالی جهان خبر از شتاب کاروان داده بود، خود به کاروان پیوست و رفت.
ای عشق نافرجام من رفتی کجا؟ / ای آرزوی خام من رفتی کجا؟
آن دوره آشفتگیهای تو کو؟ / ای عمر نا آرام من رفتی کجا؟
تو بخوان شب همه شب برایم ای مرغ سحر / که دل خسته من در آمد از سینه بدر
تو سبکبالی و من اسیر بشکسته پرم / تو پر از شوری و من زعالمی خسته ترم
تو بخوان، تو بخوان، به گوش اهل جهان / که خبر، شود از، شتاب این کاروان