همه چیز از آنجا شروع که بچههای شرور محله ناگهان مشروب و مواد مخدر را کنار گذاشتند. «تورلیف سانچز هامر» و دوستاناش که در شهر «فردریک استات» نروژ بچه محل بودند و همواره شر به پا میکردند، ناگهان سر بهراه شدند.
پلیسهای محله آنقدر آنان را گرفته بودند که همهشان را به نام کوچک میشناختند. رانگار فاس، افسر کلانتری میگوید: «چون یکدفعه دیدیم این بچهها سر بهراه شدهاند، نفس راحتی کشیدیم!»
هامر و هفت دوست دیگرش همه در یک کوچه زندگی میکردند، در شهری که فقط شش هزار نفر جمعیت داشت. هنگامی این گروه ناپدید شدند و از سوریه سر درآورند، همه حیرت کردند. آخر چرا همه از یک شهر کوچک و همه از یک محله؟ هیچکدام از این بچهها نه خود مذهبی بودند و نه خانوادهشان.
ماجرا از آنجا آغاز شده که «عبدالله شعیب»، فوتبالیست الجزایریتبار به داعش پیوست. عبدالله شعیب یکی از محبوبترین فوتبالیست های شهر بود و هواخواهان بسیاری داشت. یکی از دوستان شعیب که نومسلمان نروژی است و آن اوایل به سوی جهادیها کشیده شده بود در اینباره میگوید: «شعیب خیلی آقا بود و همه میخواستند مانند او باشند. اما شعیب سخت شیفه جهادگران شده بود و مرتب از چچن و افغانستان و سوریه میگفت. فکر و ذکرش جهاد بود!»
شعیب سرانجام در ۲۰۱۲ به سوریه رفت و یک ماه بعد کشته شد. مرگ او در شبکههای اجتماعی نروژ و به ویژه در میان هواخواهاناش بازتاب گستردهای داشت. ناگهان قهرمان شد! قهرمان در میدان فوتبال و قهرمان در میدان جنگ علیه حق بر باطل! هامر و رفقایش که شعیب را میپرستیدند، بر آن شدند که راه او را ادامه دهند. مواد مخدر و مشروب را کنار گذاشتند و شروع کردند به خواندن قرآن و گوش کردن اذان. برای خود تسبیح و شبکلاه خریدند و ریش دراز کردند. محل زندگی آنان که پس از فرارشان به سوریه، مورد بازرسی قرار گرفت، پر بود از شیشه های خالی مشروب و دستگاههای حشیشکشی و شیشهکشی و قرآن و دستگاه اذانگو.
هامر که خانوادهاش از مهاجران فیلیپنیتبار کاتولیک بودند، بعد از گرویدناش به اسلام نام «عبدالله» بر خود گذاشت. آنگاه به اسلو رفت پولی قرض کرد و یک مرسدس بنز خرید. با همین مرسدس، همراه دوستانش در اوت سال ۲۰۱۳ عازم ترکیه شد که از آنجا به سوریه بروند.
در سوریه به داعش پیوست و به جبهه کوبانی اعزام شد. کوبانی تحت محاصره قرار گرفت. او که گویا خیلی هم سرباز خوبی نبود و بنا به گفته مادرش سخت در هم شکسته بود، در همان جبهه کوبانی کشته شد. پیش از مرگاش پیغامی در فیسبوک گذاشته بود که: «برادران، من اگر بمیرم در آن دنیا شما را خواهم دید!»
پس از مرگاش معلوم شد که به هنگام جهاد با دختری ۱۸ ساله به نام «دیانا رمضاناوف» اهل داغستان، ازدواج کرده است. دیانا که به هنگام مرگ عبدالله چهار ماهه حامله بوده است بنا به دستور داعش، در یک عملیات انتحاری در نزدیکی یک پاسگاه پلیس در مرکز استانبول خود را منفجر کرد. در این حمله علاوه بر خود یک پلیس ترکیه و نیز کودکاش که هنوز به دنیا نیامده بود نیز کشته شدند.
ترجمه و تلخیص از:
ـ “A Norway Town and Its Pipeline to Jihad in Syria”, The New York Times. (Accessed on 4 April 2015)