در مقاله پیشین این سری نگاهی داشتیم به اعدام و برخورد قهری نظام قضایی جمهوری اسلامی به همراه برخوردهای فراقانونی نسبت به بهاییان. در این مقاله که نوشته پایانی این سری است، در ابتدااین نوع برخورد را نسبت به مسیحیان از نظر خواهیم گذراند و سپس نگاهی خواهیم داشت به سایر موارد موخری که متعلق به اقلیتهای دینی نبودهاند و بیشتر تحت عنوان توهین به مقدسات پیگیری شدهاند.
مسیحیستیزی
جمهوری اسلامی به ویژه در سالهای اولیه و تا پایان دهه شصت با مسیحیان و تبلیغ دین ایشان به شدت مقابله میکرد، به ویژه برخورد نظام با مسلمانانی که مسیحی شده بودند بسیار قهری بود. در این میان میتوان به مهدی دیباج، اعدام به حکم دادگاه ساری به خاطر ارتداد، حسین سودمند، اعدام در دادگاه مشهد به خاطر عدم انکار ایمان مسیحی، و روانبخش یوسفی، اعدام به حکم دادگاه مازندران به جرم ارتداد، اشاره کرد. البته این روند اعدام به خاطر انتخاب آیین مسیحیت در سالهای اخیر و به خاطر فشارهای بینالمللی کاهش یافته است، گرچه هنوز به طور کامل محو نشده ولی در اکثر موارد با حبسهای طولانی مدت جایگزین شده که از این میان میتوان به حکم سعید عابدینی، محکوم به هشتسال زندان در زندان اوین و احکام مرضیه امیریزاده و مریم رستمپور اشاره کرد که در روزهای پایانی سال ۱۳۸۷ بازداشت شدند. مورد اخیر هم ماجرای کشیش یوسف ندرخانی بود که تا مدت زیادی زیر حکم اعدام قرار داشت تا اینکه نهایتا بر اثر فشارهای بینالمللی از زندان آزاد شد.
اما به مانند بهاییان، برخورد با مسیحیان، به ویژه آن دسته که مسیحیزاده هستند نیز همیشه قانونی و در دادگاه نبوده و موارد بسیاری وجود دارد که کشیشهای رده بالای مسیحی ربوده و جسد آنها بعدتر پیدا شده که به زعم کارشناسان، در اکثر موارد کار نیروهای وزارت اطلاعات ایران و در سایر موارد کار نیروهای ارزشی و خودسر بوده است. در این میان هم میتوان به کشیش هایک هوسپیان مهر و بهرام دهقانی اشاره کرد که هر دو در شرایطی مشکوک ربوده شدند و بعدتر جسد آنها پیدا شد. به گزارش سازمان عفو بینالملل در فاصله سالهای ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۵ جسد چهار تن از رهبران اقلیتهای مذهبی در شرایطی مشکوک پیدا شد که هر چهار نفر ایشان به سیاستهای جمهوری اسلامی نگاهی انتقادی داشتند. خوشبختانه در سالهای اخیر این گونه اقدامات نیز کاهش یافته و فشارهای بینالمللی اندکی در بهبود وضعیت مسیحیان ایران تاثیر داشته است.
سایر موارد
در این بخش بیشتر مواردی را که در سالهای اخیر اتفاق افتادهاند بررسی خواهیم کرد. این موارد به شهروندان ایرانی مرتبط است که متعلق به اقلیتهای دینی بررسیشده نیستند. تعقیب و مجازات این شهروندان عموما تحت عناوینی چون ارتداد، بدعت در دین و توهین به مقدسات انجام شده و حکم ابتدایی در بعضی موارد اعدام نبوده بلکه در ادامه رسیدگی به پرونده یا سپری کردن حکم، فرد به اعدام محکوم شده است. در برخی موراد حتی فرد بدون محکومیت به حکم اعدام، جان خود را در زندان از دست داده است مانند اولین مورد که در ادامه میبینید.
امیدرضا میرصیافی: وی وبلاگ نویسی بود که در سال ۱۳۸۷ با هجوم ماموران امنیتی به منزلش بازداشت شد. اتهامات وی توهین به سران نظام، تبلیغ علیه نظام و توهین به مقدسات اعلام شد. در دادگاهی به ریاست قاضی صلواتی برای اتهامات وارده به دو سال و نیم زندان محکوم شد، ولی وقتی در حال سپری کردن حکم بود به طرز مشکوکی جان سپرد. در گزارش پزشکی قانونی آثار کبودی و شکستگی و شکنجه در جسد وی دیده شد.
محسن امیراصلانی: وی روانشناسی بود که در جلسات خود با شاگردانش از تفاسیر نوین از قرآن بهره میجست، آقای اصلانی که طریقت منحصر به فردی برای خود و پیروانش ایجاد کرده بود، اول به خاطر «توهین به حضرت یونس» به زندان محکوم شد ولی در ادامه و به خاطر باورهای شخصیاش به چوبه دار سپرده شد. مورد آقای امیراصلانی از جمله مواردی بود که اعدام به بهانه اتهامات دیگر (در این مورد زنای به عنف) جای دلیل اصلی اعدام را گرفت.
روحالله توانا: آقای توانا در سال ۱۳۹۰ در منزلش در مشهد توسط نیروهای وزارت اطلاعات دستگیر شد. ماموران ویدئویی در کامپیوتر او پیدا کردند که در آن در حالت مستی سخنانی در استهزای پیامبر اسلام گفته و بر این اساس وی به جرم سبالنبی به اعدام محکوم شده است. نکته مهم این پرونده این است که حتی طبق قوانین اسلام و خود مواد قانونی سبالنبی این عمل باید هوشیارانه و تحت اراده کامل صورت پذیرد و اظهار چنین سخنانی در مستی باعث سقوط حد سبالنبی و جایگزینی حد شلاق به جای آن میشود، ولی این مسئله باعث تغییر نظر قاضی نشده است و آقای توانا هنوز زیر حکم اعدام قرار دارد.
محمدعلی طاهری: آقای طاهری که مبتکر نوعی طب فرادرمانی است، بار آخر در سال ۱۳۹۰ دستگیر شد. اتهامهای او که در آغاز مواردی جزئی بودند، به تدریج گسترش یافتند و او تحت عنوان سبالنبی، توهین به مقدسات، فساد در زمین، و بدعت در دین مورد محاکمه قرار گرفته و با مجازات اعدام روبهرو است. مورد ایشان در گزارش احمد شهید به عنوان یکی از موارد اعترافات اجباری و زیر شکنجه نیز آمده است.
سهیل عربی: آقای عربی، وبلاگنویس، در سال ۱۳۹۲ به همراه همسرش توسط ماموران یگان ثارالله سپاه بازداشت شد. همسر وی پس از دو ماه آزاد شد ولی او به خاطر اظهاراتش در فیسبوک به خاطر توهین به رهبری و سران نظام، توهین به مقدسات و سبالنبی مورد محاکمه قرار گرفت و حتی دادگاه تجدیدنظر نیز چندی پیش حکم اعدام وی را تایید کرد و اکنون ایشان هم در زمره کسانی است که در معرض خطر اعدام قرار دارند.
شاهین نجفی: وی که از خوانندگان مطرح رپ فارسی است، به خاطر ساخت و خواندن آهنگی به نام نقی، مورد نفرت شیعیان تندرو قرار گرفت و برخی از عالمان شیعه برای او حکم ارتداد صادر کردند، و از این جهت با سرنوشتی مشابه سلمان رشدی روبهرو است. حتی کمپینی برای قتل وی شکل گرفت و برای کشتن او جایزه صدهزار دلاری نیز تعیین شد. پیش از او و در میان هنرمندان معاصر، محسن نامجو نیز برای خواندن قرآن به همراه موزیک، غیابا مورد محاکمه قرار گرفت و به پنج سال زندان تعزیری محکوم شد.
این افراد تنها نمونهای از دهها موردی است که به خاطر باورهای شخصی، ابراز این باورها و یا انتقاد از باورهای دینی رایج جان خود را از دست دادهاند یا روزهایشان را با کابوس اعدام سپری میکنند. متاسفانه در بسیاری از این موارد قانون و رویه قضایی روشنی وجود ندارد و بسیاری از این احکام به میل و سلیقه قاضی پرونده صادر شدهاند. در انتها جای طرح این سوال به شدت باقی است که آیا باورهای شخصی افراد، اظهار آنها و یا حتی انتقاد از باورهای دیگران شایسته مجازات مرگ است؟ آیا با در نظر گرفتن اصل آزادی بیان و عقیده، در کل مجازات کردن این افراد امری عادلانه و انسانی است؟ شما در اینباره چه میاندیشید؟