«شبی که مامورین جمهوری اسلامی با بی تفاوتی دستان کوچک سارا دخترک سه و سال و نیمهام را از دور گردنم جدا کردند و او را از آغوشم بیرون کشیدند شبی که مرا بازداشت و روانۀ زندان کردند. قد کشیدن سارا را از پشت کابین ملاقات نظاره کردم و روی سکوی سنگی کابین ملاقات چوب خط کشیدم بزرگ شد… مدرسه رفت … در زندان بودم که خبر بالغ شدنش را شنیدم… در هردیدار بهم قول دادیم که از فرصت کوتاه ملاقات به اندازۀ تمامی لحظات باهم نبودن هایمان لذت ببریم در این نه سال هر دو رنج بسیار کشیده ایم… ولی…»
این بخشی از نامه مریم اکبری منفرد، به دخترش سارا در سالروز تولد ۱۳سالگیاش است.
مریم اکبری منفرد، زندانی سیاسی محبوس در بند زنان زندان اوین که در حال گذراندن نهمین سال از حبس خود است. مریم این دوران را بدون حتی یک روز مرخصی تحمل میکند.
این زندانی سیاسی، در دی ماه سال ۱۳۸۸- در پی حوادث عاشورای ۸۸ – بازداشت شد. یازدهم خرداد ۱۳۸۹ و توسط در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران با قضاوت قاضی صلواتی به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد. اتهام مریم، محاربه از طریق عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران است. اتهامی که خودش آن را ناروا دانشته و نپذیرفته است.
مریم اکبری منفرد، زندانی سیاسی محبوس در بند زنان زندان اوین که در حال گذراندن نهمین سال از حبس خود است. مریم این دوران را بدون حتی یک روز مرخصی تحمل مریم از دهم مهرماه به دستور رئیس بند زنان زندان اوین به همراه دو تن از زندانیان سیاسی برای سه هفته از ملاقات با خانواده محروم شد. او بارها به بهانههای مختلف و خطاب به افراد و مسئولان مختلف نامههای سرگشاده نوشته و همچنین به مناسبت تولد ۱۳سالگی دخترش، سارا، در نامهای سرگشاده از رنجهایی میگوید که طی این ۹ سال بر آنها تحمیل شده است.
در این برنامه زیبا شیرازی، خواننده و ترانهسرا، بخشی از نامههای مریم اکبری منفرد از زندان را تدوین و بازخوانی کرده است. در ادامه متنکامل این نامهها آمده است.
نامه برای تولد سیزدهسالگی دخترش:
«نامهای را که برای تولد سیزدهسالگی دخترم نوشتهام را ارسال میکنم تا شما نیز شاهد باشید…
نامهای به دخترم …
تو درخواب شیرین کودکانه بودی ودستان کوچکت دور گردنم حلقه شده بود
سارای عزیزم! نه سال از آن نیمهشب سرد بارانی دیماه میگذرد…
با بیتفاوتی تو را از آغوشم بیرون کشیدند…
سه سال و نیمت بود
قد کشیدنت را از پشت کابین ملاقات نظاره کردم و روی سکوی سنگی کابین ملاقات چوب خط کشیدم
بزرگ شدی … مدرسه رفتی … خبر بالغ شدنت را شنیدم …
به هم قول دادیم که از فرصت کوتاه ملاقات به اندازه تمامی لحظات باهمنبودنهایمان لذت ببریم …
تمام این سالها روز تولدت را در سالن ملاقات جشن گرفتیم
امسال سیزدهمین سال تولدت است … خواست تو برای روز تولدت ملاقات دونفره بود … خودم و خودت… به همین سادگی!
اما چه کنم که رئیس بند به دلخوشیهای ساده ما چشم دوخته و مرا برای سه هفته ممنوعالملاقات کرده …
فردا شب تولد توست … از صبح مدام لحظات تولدت را برای هم بندانم تعریف میکنم.
۱۶ مهرماه ۱۳۸۴، بیمارستان ایران. ساعت ۶:۳۰ صبح
ده روزی از تاریخی که دکتر تعیین کرده گذشته… انگار خیال آمدن نداشتی
گویی ازاین روزها باخبر بودی
ساعت ۱۲ ظهر با اولین صدای گریهات برلبم لبخند نشست
چشمهایم را میبندم و تمامی لحظات باتوبودن را مزهمزه میکنم
لذت اولین بار درآغوش کشیدنت!
لذت اولین باری که از وجودم تغذیه کردی!
لذت اولین نگاه و اولین لبخند و اولین کلام!
لذت اولین گامی که برداشتنی …
سارای نازنینم… سیزدهساله شدی و باز من در کنارت نبودم تا این میلاد خجسته را جشن بگیریم.
میدانم در این نه سال رنج بسیار بردهای… ولی یادت به قولی که بهه هم دادهایم باشد…
سارای عزیزم! روزهای روشن فردا از آن ماست …
میدانم که روزی تو را در تابش خورشید آزادی در آغوش خواهم کشید …
روزی خواهد آمد که بی ترس از زندانبان در زیر نور خورشید آزادی بیدغدغه، تو را در آغوش خواهم کشید و موهایت را که با وزش باد، بی پروا میرقصند، نوازش خواهم کرد
نازنینم تولدت مبارک!»
نامه به سفرای بازدید کننده از اوین:
«
به سفرای محترم آقای اکتایتو تلمیودین، سفیر محترم اندونزی، آقای ژوان کوتریا، سفیر محترم پرتغال و دیگر سفرای محترم؛
برای تمامی کسانی که قلبشان برای انسان و انسانیت می تپد, برای ارزشی فراسوی مرزهای جغرافیایی.
به عنوان شاهد حرف میزنم. شاهد روزهای ناتمام و دهشتناک شهرری و گوهردشت و اوین، جایی که نفس یاری نمیرساند. سولههای تاریک و سقفی بلند بدون پنجره و روزنه و نور طبیعی؛ سولههایی مملو از دود سیگار با دویست نفر جمعیت در هر سوله با ازدحام سرو صدا و بههمریختگی اعصاب و روان زندانیان، “بهقهقرارفتن انسان و انسانیت را من با چشمهای خویش شاهد بودم.”
شاهد لحظههای پرتلاطم. چشمهای خشمگین زندانیان و باتومهای گارد ویژه زندان بر تن رنجور زنان و دخترکان بیچاره. شاهد دعوا برای غذا و نان در سالنی به نام سالن غذاخوری که از طرف زندانیان به سالن کتکخوری تغییر نام یافته بود. غذایی که به عنوان جیره به زندانیان داده میشد، آنقدر کم و اندک بود که زندانیان گرسنه غذاهای پسمانده در ظرفها و غذاهای ریختهشده بر روی زمین را جمع میکردند و لحظهای بعد پرتاب سینیها غذا و صندلی و دعوا بر سر همان غذای پسمانده.
کف کثیف و آلودهی سالن غذاخوری که هرروز چندین نفر نقش زمین میشدند. شاهد دخترکان زیبایی که چگونه قربانی جرم خودساخته رژیم (ارتباط نامشروع) شده بودند. من خویش دختر ۱۱سالهای را دیدم که برای تنبیه از کانون اصلاح و تربیت کودکان به زندان (تبعیدگاه گوهردشت) تبعید شده بود. دختر ۱۱سالهای که جرمش اعتیاد به مواد مخدر بود. حال گمان میکنید که این دختر کوچک در زندان گوهردشت در کنار جمع کثیری از محکومان خطرناک چه چیزهایی خواهد آموخت.
من شاهد به باتلاق کشیدهشدن دختران و زنانی بودم که به آنچه بر سرشان آمده بود گردن نهاده بودند و برای ۱۵ دقیقه تلفن و یا چند روز مرخصی انجام میدادند آنچه را که زندانبانان میخواستند.
شاهد دخترکان و زنانی که واژهواژه ظلم و جور رفته بر آنان از روی چهره ی زیبایشان نمایان بود. دختران و زنانی که بارها سنگینی طناب دار را دور گردن خود احساس کرده بودند. زنان و دخترانی که سالهای سال زیر حکم اعدام نفس میکشیدند و حال حدس بزنید هر روز در انتظار مرگ بودن چه احساسی دارد.
به عنوان شاهد حرف میزنم. شاهد تلاشهای بسیار برای وارونه نشان دادن واقعیات، برای تکذیب خبرهای سایتها و گزارشها از نقض فاحش حقوق بشر در زندانهای ایران، انتقال تعدادی از زندانیان به بندهای امنیتی زندان اوین و مکان دیگر هنگام حضور سفرای محترم در تاریخ چهاردهم تیرماه ۹۶ در زندان اوین حجتی محکم برای وضعیت اسفناک زندانهای ایران میباشد.
آقایان سفرای محترم – که از دیدههای خود شگفتزده شده بودید آنچه را که شما مشاهده کرده بودید، صورت بزک کرده زندانهای این حاکمیت اسلامی بود. زمانی که تصویر نشست شما را در روزنامهها دیدم در لحظه آرزو کردم ای کاش آن درختان بلند و سرسبز که شماها در پناه سایههایشان ساعاتی را به گپ و گفتوگو گذراندید، توان سخنگفتن داشتند و میگفتند از لحظهای که تنها یک نهال بودند تا به امروز شاهد چه صحنههایی بودهاند.
من در زندان شهرری شاهد بودم زندانیانی که زیر حکم اعدام هستند عاجزانه از خانواده هایشان خواهش میکردند که به قضاتشان بگویند حکم اعدام آنها را هرچه زودتر اجرا کنند، نه! آرزوی ماندن در زندان را نداشتند.
دیوارها بلندتر میشوند و میلهها نزدیکتر، گرمای نفسهایم را روی صورتم احساس میکنم. آری من به عنوان کسی که در آستانه هشتمین سال حبسام میباشم، هر روز و هر لحظه شاهد به افول رفتن سلامت جسمی همبندیانم، به خصوص خانم مهوش شهریاری که در آستانه دهمین سال حبسش میباشد و دیگر هم بندیانم که اینک بیرون از زندان میباشند از جمله خانم کبری بنازاده، ناهید ملکمحمدی، مطهره بهرامی و … .در میان این برزخ در حصار میلهها و شرایط غیر انسانی بودهام.
آقای محبی، مدیرکل زندانهای ایران، فرموده بودند اقدامات فراوانی در زندان در قالب حرفهآموزی در جهت آموزش و یادگیری افراد برای پرکردن اوقات فراغت و بهرهگیری از زندان صورت گرفته از قبیل آموزشهای معرق کاری و پیرایشگری… در حالی که حداقل حقوق انسانی یک زندانی رعایت نمیشود، پیرایشگری و معرقکاری به چه کارشان میآید.
ایشان گفته بودند زندانیان در کارگاههای خیاطی و نجاری اشتغال دارند و پنجاه درصد دستمزدی که دریافت میکنند به خانوادههای آنان تعلق دارد و بیستوپنج درصد آن در حین گذراندن دوران محکومیت و بیست و پنج درصد آن پس از آزادی به آنها پرداخت میشود. آیا آقای محبی در مورد میزان دستمزد این زندانیان نیز چیزی فرمودند؟
ایشان فرموده بودند مددجویان در زمان تحمل کیفر در مقاطع مختلف تحصیلی، به تحصیل پرداخته و تحصیلات خود را تکمیل میکنند بله البته این مصداق بارز آن جمله است که: «اوین بازداشتگاه نیست، دانشگاه است.»
فرموده بودند در زندان زندانیان مترجمی زبان انگلیسی آموزش میبینند در شرایطی که ورود کتاب زبانهای خارجی در اوین ممنوع است و دلیل آن نیز نداشتن مترجم زبان خارجی است!.
آیا این موارد همگی در همین جا در زیر همین آسمان در زندان های ایران در حال وقوع است ؟ بهشت برین اوین و دیگر زندانها . . .جای بسی شگفتی است. پس زندانهایی که من مشاهده کردهام در کجای این کره خاکی واقع است؟ از تعالیم قرآن کریم گفته بودید، اجبار در حفظ آیات قرآن و انجام شعائر دینی برای کسب امتیاز به امید داشتن شرایط بهتر در زندان و یا رفتن چند روز مرخصی و یا برای خلاصی از طناب دار و نه برای روح معنوی آن.
آقای غریبآبادی، معاون امور بینالملل ستاد حقوق بشرة فرموده بودند برخی کشورها و رسانهها تصویری دروغین و ناصحیح از زندانهای ایران نشان میدهند! اگر که این است با وجود شرایط بسیار عالی در زندان هایتان چرا گزارشگر ویژه حقوق بشر آقای احمد شهید و اینک همکار ایشان خانم اسما جهانگیر هیچ زمانی اجازه ورود به ایران را نداشتهاند چه برسد به بازدید از زندانها؟
آقای غریبآبادی از خدمات ارزندهی بهداشت و سلامت سخن گفتهاند. آیا در همین زندانها نبود که آقای محسن دکمهچی به دلیل عدم رسیدگی پزشکی در زندان بیمار شدند و بر اثر بیماری جان گرانمایه خود را از دست دادند؟ مگر نه اینکه آقای هدی صابر در همین زندان اوین به دلیل تاخیر در رساندن به مراکز پزشکی جان گرانمایه خود را از دست دادند؟ در این لحظه که در حال نگارش این خطوط میباشم همبندی عزیزم، آزیتا رفیعزاده – مادر بشیر ۶ساله – که همسرش نیز پیمان کوشک باغی در زندان گوهردشت دوران حبس خود را میگذراند، در تاریخ ۱۵ تیرماه ۹۶ دچار شکستگی انگشت دستش از دو ناحیه شده است ولی امروز که سومین روز این حادثه میباشد هنوز مجوز برای اعزام بیمارستان و انجام امور پزشکی از سوی مسولین صادر نشده است.
آری من شاهد لحظهها و شرایطی بودهام که قلم را توان نوشتن نیست. برای من – که قدم در راه آزادی گذاشتهام و در عبور از این گذرگاه تنم بس زخم برداشته از جفاها، تبعید و انتقال و ممنوعیتها بخشی از زندگیام شده – شاهد برهوتی موسوم به شهرری و گوهردشت و اوین بیهیچ نشانی برای زیستن که گیاه از زیستن باز میماند اردوگاهی برای مرگ تدریجی نه برای حبس کشیدن.
هنوز صدای له شدن عزت انسان را در گوشم میشنوم.
آنچه من دیدهام و چشیدهام وقاحت بود و قساوت. دستهای بستهام را به سوی شما دراز میکنم که چونان همیشه دستهای من باشید برای در افکندن پردهها و افشای خیمهشببازی به اصطلاح ارج و قرب زنان!
دوباره صدای دردها را به گوش شما میرسانم که صدای طنین افکن من باشید، در جایی که نفس نمی آید، غریو خشم را از گلوی پرنفستان بکشید.
مریم اکبری منفرد
زندان اوین»