چشم هم که نباشد، اگر نتوان به دیده تن، تصویری را دید، توان تصور، ستاندنی نیست.
فقط دقایقی آیا میتوانی خود را به جای من سوی چشمازدستداده، تخیل کنی؟ کف دست بگذاری روی یک دیده، و بکوشی بشنوی زمزمه وجدان هوشیار آن خود بیدار دیگری را؛ خطاب به جای خالی دیده.
دل من روشن است؛ مثل روشندلان دیگر. اما چشم من! تو را هم کشتند! به چه حکمی!؟ یعنی نباید پلیدیها را میدیدی؟ یعنی بدی را باید نیکی تفسیر میکردی؟ یعنی عدسی ساده و صاف تو هم، چون صافی، باید غربالگری میکرد؟ که «آنچه دیده بیند، دل کند یاد»؟ زیبایی زندگی زیر آزادی سرزمینهای دیگر را نبایست میدیدی؟ یا زشتی حاکمان خودی را، نشایست دید؟
در شانزدهمین قسمت از مجموعه پادکستهای «تصور کن»، ماهمنیر رحیمی به موضوع چشمهایی میپردازد که در جریان انقلاب زن، زندگی، آزادی با شلیک سرکوبگران جمهوری اسلامی نابینا شدهاند. چشم؛ همان که نماد بینش و بصیرت است. همانی که هدفمند، هدف گلوله قرار گرفت.
طی چند پادکست پیشین «تصور کن»، پرسشهایی را آوردم درباره تمایلی که حاکم مستبد دارد برای کنترل بدن شهروند. نیز کشمکش بین کشش و نفرت موجود در یک دیکتاتور قدرتورز تمامیتخواه را، نسبت به تن؛ به قول روانشناسان، یک توتالیتر، اگر نتواند فکر فرد دیگر را به میل خود مهار کند، جسم او را شکنجه جنسی میدهد. و نیز یادآورشدم «سلامت، قربانی سیاست» را.
تا از موضوع تن دور نشدیم، به یک عضو مهم پیکر انسانی بپردازیم؛ چشم. نماد بینش و بصیرت. همانی که، هدفمند، هدف گلوله قرار گرفت.
سخن این متن، با آمر کشتن و کورکردن نیست؛ اگر آن مقام عظما، میداند چه میکند، ای داد از بیداد او. و اگر نمیداند چه کرده، وای بر اوی ندانمکار که حیات و ممات ملت و مملکتی را به دست گرفته!
خطاب این خطوط، آن طراحی نیست که چشمازدستدادهها را دروغگو پنداشت و نمک بر زخمهای خونین پاشید. روزنامه به نام ایران، به کام جمهوری اسلامی، و شهرداری پولدار پایتخت، عاقبت چوپان دروغگو را یادتان نرود. البته که در دروغ، هیچ خیری نیست. پادکست نهم «تصورکن»، خاصه به این خصلت حکومتیان رسیده.
روی این گفتار، شخص شمایی هستی که ماشه تفنگ را کشیدی؛ چرا به چشم من زخم زدی؟ چه فکری کردی؟ اصلاً آیا فکر کردی؟ آیا آنچه بر من پسندیدی، برای خود یا عزیزانت هم میپسندی؟ میپسندی آیا مسلحی مسلط، دیده تو را آماج گلوله گیرد؟ قوه خیال داری تا خود را بهجای من چشمازدستداده، تصور کنی؟ اکنون، چه حسی داری؟ آنلحظه چه احساسی داشتی؟ آیا در دل میگفتی: «چشم شما و هشتاد میلیون دیگر، کور! سر مقامات حکومت اسلامی سلامت»؟! اگر چنین باشد، چه بر سر عقل مستقل و روحیه انسانی خودت آمده؟
«سردار» سپاه، به کنار؛ از مجری جنایت، میپرسم: گیرم که مأموری، ولی معذور نیستی؛ آیا به این سوال غزل رنجکش، دختر جوان بندرعباسی، که چشم راستش را بر اثر اصابت گلوله ساچمهای تو از دست داد، فکر کردی که: چرا هنگام شلیک، «لبخند بر لبانت بود؟»
ذکر ماجرای دستکم ۸۰۰ دیدهازدستداده، در مضیقه این دقایق، نمیگنجد. حتی اسم همه آسیبدیدهها در دسترس نیست. تنها نام و مشخصات و ماجرای اندکی از تعدادی مصدومان چشمی، در سایت دادبان و سازمان حقوق بشر ایران و رسانههای حقوق بشری دیگر آمده: مهبانو خشنودیکیا/ مهندس عمران ۲۷ ساله و نایب قهرمان آسیا در تیراندازی با کمان، که یگان ویژه در کرمانشاه به چشم چپ او تیر زد، راحله امیری/ روانشناس، نیلوفر آقایی/ ماما، الهه توکلیان/ دختری از خراسان، کوثر افتخاری/ دانشجوی تبریزی، هلیا بابایی/ دانشآموز دبیرستانی، فریده صلواتی/ از سنندج، ضحا موسوی، هرش نقشبندی/ کارگردان تئاتر، وحید عباسی پیانی/ از ایذه، سیدمتین منانی/ ۲۵ ساله فرزند جانباز جنگی و دانشجوی مهندسی کامپیوتر که روزنامه شرق هم از او گزارش داده، فیروز میرانی/ هنرمند اهل پاوه، پرویز یاری/ از کرمانشاه، محمد فرضی، یاسر الوندیانی/ منبتکار، رسول کیارشپور، امیر ولایتی، ایمان/ از خویشان نیکا شاکرمی، بهزاد همراهی/ ۴۳ساله، صادق صوفی ۲۷ساله/ از بوکان، حسین حسینپور/ مهابادی ۲۵ساله که به «کارشکنی در درمان و خط خوردن اسمش از لیست پیوند قرنیه بیمارستان خلیلی شیراز» معترض شد، علیمحمد رضایی/ از آبدانان، حسین باقرپور/۲۴ساله اهل کرمان، حسین نوری/ ۲۵ساله، علی محمدی/ ۲۲ساله، نچیروان معروفی/ ۱۸ساله، پارسا قبادی/ ۱۸ساله اهل روستایی از کامیاران، حتی بنیتا کیانی دختربچه پنج-شش ساله که گفت «سوختم، سوختم». به گفته شاهدان، مأموران تفنگ خود را به سمت بالکن خانه گرفتند و به سوی سر و صورت بنیتای کوچک، بیش از ۲۰ ساچمه زدهاند، و کیما زند، حسین عابدینی، سهیل و سامان.
سایت دادبان علیه فراموشی، یادآور شده که بر اساس گزارشها در اعتراضات ۱۴۰۰ اصفهان هم، بالغ بر ۳۰ نفر از ناحیه چشم مصدوم شدند.
گزارش دادبان، مکمل این مختصر است. من فقط یک دو نمونه، از خروار خبر لابهلای نشریات اینترنتی را، اینجا میآورم.
– کیمیا زند، دختر ۲۶ سالهای که با شلیک مستقیم، چشم راست خود را از دست داده میگوید: «هراسناکتر از نابینایی، دیدن است با دو چشم باز، که چه به سر سرزمینمان میآید.»
– حسین عابدینی پسر ۲۰ ساله که پزشکان حتی با سه بار جراحی، نتوانستند بینایی او را بازگردانند، نوشته: «این چشم نابینا، حقیقت تاریک این جهان را، خواهد دید.»
توجهتان را به چند تیتر رسانهها نیز جلب میکنم:
– سازمان حقوق بشر ایران، که مقر آن در نروژ است، بهمن ماه ۱۴۰۱ شلیک ماموران به چشم معترضان را، «هدفمند» و «سیستماتیک»، اعلام کرد.
– به گزارش ایرانوایر، طی چند ماه اول جنبش «زن زندگی آزادی»، چشم دست کم ۵۸۰ نفر، بر اثر اصابت گلوله مأموران، نابینا شد.
– سهیل که در تظاهرات شیراز، به چشمش زدند، گفته: ساچمه در چشمان من همچنان وجود دارد و چنانچه حرکت کند، میتواند بینایی چشمانم را بگیرد… در بیمارستان، نیروهای لباس شخصی من را شناسایی کردند و پس از آن، به طور مستمر با پدرم تماس میگرفتند و او را به سکوت، تهدید میکردند.
– سامان هم گفته: در بیمارستان تعدادی مأمور بودند که از معترضان آسیبدیده گزارش، و لیستی از نام آنها را تهیه میکردند. به همین دلیل از بیمارستان فرار کردم و پس از آن از کشور خارج شدم.»
– به شهادت پزشکان و شاهدان، شدت برخی از این آسیبها، شاید تا حدی قابل کنترل بود؛ اگر زخمیها از مأموران مخفی امنیتی بیمارستانها نمیترسیدند و فوراً برای معاینه و درمان، به متخصصان مراجعه میکردند.
آفتابنیوز از داخل ایران به نقل از حسین کرمانپور، مدیر اورژانس بیمارستان سینا، تأکید کرده که «به دلیل تأخیر در مراجعه برخی مصدومان، صدمات آنها شدیدتر شده است».
اوایل زمستان ۱۴۰۱، ۱۴۰ متخصص چشم در نامهای به رییس انجمن چشمپزشکی ایران اعلام کردند تعداد زیادی از شهروندان بینایی یک یا هر دو چشم خود را از دست دادهاند. پیشتر هم ۲۳۰ پزشک، هشدار مشابهی داده بودند. این اعتراضات پزشکان از درون کشور، فقط مربوط به سه ماه پاییز ۱۴۰۱ بود.
رسانههای خارجی هم به این مهم، پرداختهاند؛ نیویورک تایمز، آبانماه ۱۴۰۱، با گواهی چشمپزشکان داخل ایران، نوشت: به چشم حدود ۵۸۰ نفر از معترضان، آسیب جدی زده شده. به نوشته این نشریه معتبر مستقر در امریکا، مأموران امنیتی، معترضان را از فاصله نزدیک، مثلا موردی در مترو، مورد تیررس قرار داده و چشمان آنها را با شلیک گلولههای فلزی و پلاستیکی، نابینا کردهاند.
نیویورک تایمز با بررسی شواهد پزشکی، توضیحات معترضان، اعضای خانواده افراد مجروح و گزارش نهادهای حقوق بشری، توانسته گفتههای قربانیانی را که چشمشان نشانه گرفتهشده، تأیید کند.
سایت بی بی سی فارسی نیز در اینباره، نوشته: به سبب عدم طبیعتا به سبب موقعیت داخل ایران، هراس آسیبدیده از وخیمتر شدن امنیتشان، انواع سانسورها، نبود گردش آزاد اطلاعات، و دسترسی ضعیف کاربران به شبکههای اینترنت جهانی، همچون اغلب اوقات، آمار دقیقی از افرادی که در اعتراضات اخیر نیز نابینا شدهاند، وجود ندارد.
در عین حال، چشمپزشکان سه بیمارستان بزرگ تهران (فارابی، رسول اکرم و لبافینژاد) تخمین زدند که طی سه ماه اول جنبش «زن زندگی آزادی»، جمعاً بیش از ۵۰۰ بیمار را پذیرش کردهاند که چشمهایشان به شدت آسیب دیده بود.
پزشکان استان کردستان هم گواهی دادهاند که حداقل ۸۰ نفر را پذیرفتهاند که چشمانشان مجروح شده بود.
گروه امدادگران انقلاب ۱۴۰۱ از مراجعه صدها تن با زخمهای شدید چشم، به بیمارستان زاهدان خبر دادند و گفتند حداقل ۲۰ نفر از مجروحان، بهطور کامل نابینا شدهاند. همچنین سازمان حقوق بشر ایران نیز از نابینا شدن ۴۰ معترض در اصفهان خبر داد.
چنین ارقامی در مورد شهرهای مختلف، کمتر یا بیشتر، وجود دارد؛ به خصوص در خطه کردستان، استانهای سیستان و بلوچستان و تهران.
همان ماه آبان، شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل، در کانال تلگرامیاش به استناد گزارشی از بیمارستان فارابی، نوشت که تنها در طول یک ماه، پزشکان در این بیمارستان هزاروصد چشم آسیبدیده را از کاسه، تخلیه کردهاند. خانم عبادی همچنین تصویری از سیتیاسکن صورت یک پسر ۱۵ ساله را منتشر کرد که کره هر دو چشم او را خالی کردهاند.
گزارشگر نیویورک تایمز هم برای سندیت دادن به نوشته خود، چند ماجرا را میآورد؛ از جمله داستان سامان را. چکیده روایت ایران اینترنشنال از گزارش نیویورک تایمز چنین است:
من از خود سامان خواستم، حس خود را، خطاب به چشم از دسترفتهاش، و خطاب به ضارب، و خطاب به قشر موسوم به «خاکستری ساکت»، با مخاطبان توانا هم بگوید:
سامان، فقط یک اسم است از صدها نامی که ما نداریم. ای بسا بسیار کسانی که برای بیشتر به خطر نیفتادن امنیت خود و خانوادهشان، گمنام، دنیا برایشان سیاه شده، در سکوت، داغدار دید خود هستند.
آمران یا عاملان تکتک جنایات این ۴۴سال حکومت اسلامی، یک طرف و تحلیلها، نظرها، نظریهها، تئوریهای فلسفی، سیاسی، جامعهشناختی، روانشناسی هم یک طرف.
مسئولیت فردی شهروندی، وجدان اخلاقی، عقل آدمی، مگر نباید بتواند منفصل از اصطلاحا «برادر بزرگ»، مستقل بماند؟ آیا «امر حاکم اعظم»، من مامور را واقعا معذور میدارد؟ چه عذری موجه میماند برای به آماج گلوله گرفتن یک انسان؟ یا دستور بالادستی، آیا توجیه میکند هرگونه خشونت ورزیدن به یک آدم را؟
به قول یادداشت «چشمهایی برای ندیدن»، که از هانا آرنت، فلسفهورز سیاسی، نقل آورده، «قدرت و خشونت متضاد یکدیگرند؛ جایی که یکی به طور مطلق حکم میکند، دیگری غایب است. خشونت جایی میآید که قدرت در خطر است. به طور کلی خشونت همیشه از ناتوانی ناشی میشود.
شخص شما چه فکر میکنی؟
اگر جای آن سرباز یا بسیجی یا مأمور یا امنیتی مسلح بودی، یک فرمان جنایتکارانه را، اجرا میکردی؟
-اگر جای معترض مصدوم بودی، چه حسی داشتی؟
آی عاقلان شهر؛ اگر اشکی چکیده شد از چشمی، ملامتش مکنید که «احساساتی» ست؛ چه، نیک میدانی که «حس»، بخش تفکیک ناشدنی جان و جسم خردورز است.
حالا نوبت شماست؛ تخیل کن؛
میتوانی آزادی و آبادی را تصور کنی؟