Search

English

عباس امیرانتظام؛ سرود صبر و ایستادگی

عباس‌امیرانتظام، قدیمی‌ترین و با سابقه‌ترین زندانی سیاسی جمهوری اسلامی‌ ایران است. دادگاه او در سال‌های اولیه تاسیس جمهوری اسلامی، یکی از مهم‌ترین رخدادهای سیاسی ایران بود. امیرانتظام یکی از اولین مقامات سیاسی بود که در حکومت تازه، با حذف رو‌به‌رو شد. زندگی پر‌تلاطمش، چهره‌ای ویژه‌ از او در تاریخ سیاسی ایران ساخته است.

پیشینه

عباس‌امیرانتظام، فرزند «ميرزا يعقوب رفوگر» از بازاریان تهران است. او در سال ۱۳۱۱ در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در تهران متولد شد و دوران کودکی‌اش را بیش‌تر در حجره پدر گذراند. پدرش از بازاریان خوش‌نام و مادرش خانه‌دار بود. هشت‌ساله بود که جنگ جهانی دوم شروع شد و یک‌سال بعد، نیروهای متفقین، ایران را اشغال کردند[۱]. زمانی که عباس به مدرسه دارالفنون می‌رفت، محمدرضا‌شاه جانشین پدرش، رضا‌شاه شده بود. همین‌طور ایام مدرسه‌رفتن او همزمان شده بود با نخست‌وزیری «محمد مصدق» و کودتای ۲۸ مرداد.  تب‌و‌تاب خیابان‌ها و روزنامه‌های آن‌روزها‌، امیرانتظام نوجوان را به سمت سیاست کشاند. او در سال ۱۳۲۷ضمن تحصیل در دبیرستان دارالفنون، جذب جنبش ملی شدن نفت شد. اشغال ایران و سپس کودتا باعث ایجاد دغدغه برای وطن و علاقه وی به مصدق شد. اتفاقات بعدی، «مهندس مهدی بازرگان» را نیز برای او چهره‌ای ماندگار کرد. در سال ۱۳۲۹ و پس از اخذ دیپلم، ‌در رشته «الكترومكانيك» دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته و شاگرد بازرگان شد. بعد از کودتا فعالیت‌های «جبهه ملی» توسط حکومت محدود و ممنوع شد. اعضای جبهه ملی و طرفداران مصدق به سبب محدودیت‌ها، «نهضت مقاومت ملی» را بنیان گذاشتند.‌ امیرانتظام که در آن زمان جوانی ۲۱ ساله بود، به واسطه معرفی مهندس بازرگان به عضویت این گروه درآمد و به سرعت به عضویت در شورای مرکزی آن رسید.

عباس جوان، در همان اوایل عضویت در شورای مرکزی مسئولیت سنگینی را به عهده گرفت. در سال ۱۳۳۲ بیشتر اعضای کادر مرکزی دستگیر شده بودند و تنها هشت نفر باقی مانده بودند. چهارماه پس از کودتا، ساعت از هشت شب یکی از روزهای نیمه آذرماه سال ۱۳۳۲ گذشته بود که همه اعضای شورای مرکزی نهضت مقاومت ملی در جلسه‌ای شبانه مخفی جمع شدند؛ جلسه نهضت با کمی‌ تاخیر آغاز شد؛ شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر محمد رضا پهلوی و مهدی بازرگان، اولین نخست‌وزیر جمهوری اسلامی‌ به فاصله کمی‌ خود را به جلسه رساندند. قرار بود نامه‌ای از سوی اعضای باقی مانده نهضت مقاومت ملی خطاب به «ریچارد نیکسون»، معاون وقت رییس‌جمهوری‌ امریکا (آیزنهاور) که در چند روز آینده به ایران سفر می‌کرد، نوشته شود تا مراتب اعتراض فعالان سیاسی ایران نسبت به سیاست‌های دولت‌ امریکا در قبال دولت مردمی‌ مصدق و نیز موج شدید محدودیت‌ها و سرکوب‌های دولت ایران نسبت به جبهه ملی ابلاغ گردد که خبر رسید، سه دانشجو در اعتراض به سفر قریب‌الوقوع نیکسون به ایران در دانشکده فنی کشته شده‌اند.

دانشجویان و بخش عمده‌ای از فعالان ملی، مقصر اصلی کودتا و فروپاشی دولت مردمی‌ مصدق را آیزنهاور و دولت‌ آمریکا می‌دانستند.[۲] متن پیشنهادی را بازرگان، آرام و شمرده خواند، نامه‌ای صریح و دقیق بود. بعد از ارائه پیشنهاداتی، متن تصویب و تایید شد. حالا وقت آن بود که یک نفر مسئولیت رساندن نامه را به دست نیکسون قبول کند. کار سخت و بسیار خطرناکی بود. اعضای نهضت زیر ذره‌بین نهادهای ‌امنیتی بودند و بعید بود که بتوانند  خود را زنده حتی به چند صدمتری سفارت‌ آمریکا برسانند، چه برسد به داخل سفارت. بختیار پیشنهاد داد که به سبب خطرات فوق‌العاده این کار، هر کس که کاندید است خودش دستش را بالا ببرد و شورای مرکزی کسی را برای این‌ کار انتخاب نکند. «سحابی»، هشدار نهایی را داد: «اگر هر کدام از ما را با این نامه بگیرند، تیرباران اصلا بعید نیست.» سکوت، دقیقه‌ای حاکم شد.‌ امیرانتظام که جوانی بیست و یکی-دو ساله بود، سکوت را شکست. دستش را بالا برد و خطاب به جمع گفت که او این کار را خواهد کرد. قبل از آن‌که کسی حرفی بزند به همه فهماند که کاملا از خطرات کارش مطلع است و با این وجود باز هم می‌خواهد این مسئولیت را قبول کند. چند روز بعد در میان بهت نهادهای ‌امنیتی، نامه مهم و اثرگذار اعضای نهضت مقاومت ملی که شاه گمان می‌کرد، نابودش کرده است، روی میز نیکسون در سفارت آمریکا بود.

عباس‌ امیرانتظام، فارغ‌التحصیل دانشكده فنی دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۴، مدتی پس از پایان تحصیلات به عنوان مهندس پيمان‌كار ساختماني مشغول به کار شد. فضای سیاسی بسته آن سال‌ها، فعالیت‌های منتقدان شناخته شده نظام را بسیار محدود کرده بود. در آغاز دهه چهل، یک‌سالی به پاریس رفت و پس از آن‌ به امریکا.‌ امیرانتظام فوق لیسانسش را در سال ۱۳۴۵ از دانشگاه «برکلی» کالیفرنیا گرفت و مشغول به کار مهندسی شد. او پس از سه سال کار در‌ امریکا به ایران بازگشت و در اوایل دهه پنجاه شرکتی ساختماني تأسیس کرد. با آغاز دهه پنجاه و با وجود تهدیدات ساواک،‌ امیرانتظام فعالیت‌های سیاسی خود را گسترش داد و همزمان با پیروزی انقلاب در  کنار مهندس بازرگان و در جریان فعالیت کمیته‌ حقوق بشر، ارتباطاتی را با آمریکاییان برقرار کرد. تسلط ‌امیرانتظام بر اصول دیپلماسی و زبان انگلیسی، نقشی برجسته‌تر از قبل به او بخشید. همچنین او با وجود اختلافات فکری با مهندس بازرگان، بسیار مورد وثوق او بود. رابطه صمیمانه‌ امیرانتظام با بازرگان باعث همراهی همیشگی‌اش با او تا زمان بازداشتش شد.

فوق لیسانسش را در سال ۱۳۴۵ از دانشگاه برکلی کالیفرنیا گرفت

او پس از پیروزی انقلاب به دولت موقت راه یافت. انقلاب که پیروز شد، در صبح بیست و سوم بهمن سال ۱۳۵۷، از طرف مهندس مهدی بازرگان، رییس دولت موقت، مامور شد که دفتر نخست‌وزیری را تحویل بگیرد. او پیشتر به سبب مراودات و آشنایی‌اش با شاپور بختیار که حال با سقوط حکومت پهلوی از مسئولیت خلع شده بود، با کارمندان و کارکنان دفتر نخست‌وزیری نیز از نزدیک آشنایی داشت. کار گرفتن دفتر نخست‌وزیری به سرعت انجام شد و‌ امیرانتظام به کارمندان آنجا قول داد که انقلابیون با آن‌ها کاری ندارند. ‌امیرانتظام به بازرگان خبر داد که دفتر برای استقبال و اقامت او و دولت جدید  آماده است. تلگراف به مدرسه علوی رسید که بازرگان در آنجا مستقر بود و ساعتی بعد بازرگان به همراه «ابراهیم یزدی» و‌ «هاشم صباغیان» به دفتر نخست وزیری آمدند. ‌ اتومبیل که به حیاط نخست‌وزیری رسید، امیرانتظام بالای پله‌ها با لبخند به استقبال ایستاده بود. رییس دولت جدید و همراهانش در ظهر روز پیروزی از اتومبیل پیاده شدند. یزدی، سمت راست و صباغیان، سمت چپ بازرگان، او را همراهی می‌کردند. نزدیک پله‌ها بازرگان با دست به آن دو اشاره کرد که بایستند و جلوتر نیایند. بازرگان چند قدمی ‌جلوتر رفت و ‌امیرانتظام را در آغوش گرفت. کلامی‌ بین‌شان رد و بدل نشد تنها با برق چشمان‌شان به هم تبریک گفتند. در آفتاب زمستانی آن روز بهمن‌ماه، بازرگان سرش را به گوش‌ امیرانتظام نزدیک کرد و آرام گفت: «عباس! تصمیم گرفتم که تو را به عنوان معاون خودم معرفی کنم. به آیت‌الله (خمینی) هم موضوع را اطلاع داده‌ام». امیرانتظام با نگاه‌اش به بازرگان فهماند که این مسئولیت را می‌پذیرد.

امیرانتظام به جز معاونت نخست‌وزیری در اولین جلسه تشکیل هیئت دولت به عنوان سخنگوی دولت موقت نیز برگزیده شد. ‌اما شرایط آن‌گونه که انتظارش بود، پیش نرفت. دولت از دو سو مورد تهاجم قرار گرفت: روحانیون و احزاب چپ. اتهام اصلی دولت، مماشات با دول غربی و باقی‌مانده‌های رژیم بود. هنوز یک‌سالی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که اختلافات به اوج خود رسید. مجلس خبرگان قانون اساسی که اکثرا در اختیار روحانیون بود، پس از تصویب قانون اساسی همچنان به کار خود ادامه می‌داد و عملا کشور صاحب دو دولت بود.‌ امیرانتظام به فکر لایحه‌ای از طرف دولت افتاد. او لایحه‌ای را تنظیم کرد و خواستار انحلال مجلس خبرگان شد. در این لایحه ذکر می‌شود که کشور با دو دولت نمی‌تواند اداره شود. اکثریت قریب به اتفاق اعضای هیئت دولت موقت، به جز ابراهیم یزدی،‌ هاشم صباغیان، ناصر میناچی و علی‌اکبر معین‌فر این لایحه را‌ امضا کردند. بازرگان نیز حامی ‌آن بود. روحانیون و حتی آیت‌الله خمینی به شدت با آن لایحه مخالفت می‌کنند. لایحه، فشار را چنان بر دولت موقت گسترش داد که‌ امیرانتظام به عنوان طراح آن ناچار به استعفا از هیئت دولت شد. در این موقعیت او ترجیح داد که برای کاستن فشارها به خارج از کشور برود.‌ امیرانتظام با حکم بازرگان به عنوان سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی معرفی شد.

او که به استکهلم‌ رفت، تهران همچنان در تب‌وتاب باقی ماند. تسخیر سفارت آمریکا در ایران، دولت موقت را در وضعیت بغرنجی قرار داده بود. دولت به صراحت اعلام کرد که با این اقدام دانشجویان مخالف است. حمایت گروه‌های مختلف از تسخیر سفارت و اوج گیری اختلاف بین روحانیون و یاران بازرگان باعث شد که دولت استعفا بدهد.‌ امیرانتظام پیغامی را در پاییز ۱۳۵۸ از تهران و وزارت خارجه دریافت کرد که از او خواسته شده بود برای مشورت درباره مسایل اروپا و ‌آمریکا به تهران برود. نامه به‌ امضای «صادق قطب‌زاده»، وزیر جدید ‌امور خارجه بود.‌ امیرانتظام بر اساس رسوم دیپلماتیک و معرفی جانشین، مراتب را به وزیر خارجه سوئد،‌ «هانس بلیکس»، اطلاع داد. چند روز بعد و ساعتی قبل از پرواز به تهران، بلیکس شخصا با منزل‌ امیرانتظام تماس گرفت و گفت: «به شما توصیه می‌کنم به تهران برنگردید. سازمان اطلاعات ما خبردار شده که این یک دام برای شما است». امیرانتظام از تماس تلفنی وزیر تشکر کرد ‌اما با صراحت گفت که این موضوع یک مساله داخلی است و انتظار دارد که آقای وزیر در آن مداخله نکند.

به محض ورود به تهران،‌ امیرانتظام با وزیر تماس گرفت. تلفن شخصی وزیر را «کمال خرازی»، معاون وزیرخارجه پاسخ داد. از ‌امیرانتظام خواسته شد تا چند روز بعد به وزارت‌خانه مراجعه کند. ‌امیرانتظام با عدم پاسخگویی خود وزیر و تعیین قرار ملاقات در وزارت خارجه در ساعت ۹ شب، به موضوع مشکوک شد اما با این وجود مطابق با قرار قبلی به وزارت‌خانه رفت. تمام چراغ‌های وزارت‌خانه به جز یک اتاق خاموش بود. جلوی درب شرقی وزارت‌خانه و در تاریکی شب، صدایی شنید. مردی با چهره‌ای که در تاریک روشنای شب مهتابی بیست‌و‌هفتم آذرماه ۱۳۵۸چندان قابل تشخیص نبود با تندی، نامه‌ای را به دست‌ امیرانتظام داد. نامه، احضاریه دادستانی برای پاره‌ای از توضیحات بود.‌

زمانی که امیرانتظام به سمت اتومبیلش بازگشت، متوجه شد که گروهی مسلح او را دنبال می‌کنند. برایش مثل روز روشن شد که در میانه یک توطئه قرار گرفته است. اتومبیلش را که روشن کرد، نوارکاست محبوبش را داخل ضبط گذاشت. صدای ساز «همایون خرم»[۳] در تاریکی شب در خیابان پیچید. روز بعد که به دادستانی مراجعه کرد، پس از سوال و جواب‌های اولیه، به اتهام توطئه برای انحلال مجلس خبرگان، مخالفت با نظام ولایت فقیه، تلاش برای ایجاد اختلاف بین فلسطینیان و لیبیایی‌ها با ایران، فراری دادن سران رژیم سابق و ارائه اطلاعات سری به‌ آمریکاییان، بازداشت شد.

به صراحت اعلام کرد که با  اقدام دانشجویان مبنی بر تسخیر لانه جاسوسی مخالف است

عباس‌ امیرانتظام، تا بیست و هفتم اسفندماه سال ۱۳۵۹ و فرا رسیدن زمان دادگاهش، ۴۵۱ روز را در انفرادی گذراند؛ با سخت‌ترین شرایط و بیش‌ترین توهین‌ها. او در دادگاهی به ریاست «آیت‌الله محمدی گیلانی»، به همکاری با غربی‌ها متهم شد. گیلانی در دادگاه گفت:«‌امیرانتظام سفره دلش را برای خارجی‌ها باز کرده است». بخشی از اسنادی که در دادگاه ارائه شد از طریق سفارت‌خانه اشغال شده ‌آمریکا بدست ‌آمده بود. از جمله موارد اتهامی ‌این بود که ‌امیرانتظام در نامه‌ها، سفیر سابق‌ آمریکا را “Dear” خطاب کرده بود. دادگاه چند روزی طول کشید و جز مهدی بازرگان کسی در حمایت از امیرانتظام حرفی نزد. بازرگان به جلسه دادگاه رفت. او می‌دانست که قرار است ‌امیرانتظام قربانی دوران نخست‌وزیری او و جنگ قدرت شود و باید تاوان خشم مخالفان دولت موقت از لایحه انحلال مجلس خبرگان و مخالفت با تسخیر سفارت را بدهد. بازرگان در دادگاه به صراحت اعلام کرد که تمام کارها و ملاقات‌های‌ امیرانتظام به دستور او صورت گرفته و اگر اینها جرم است، مجرم اصلی اوست. محمدی گیلانی،‌ امیرانتظام را ابتدا به اعدام و سپس با تلاش‌های بازرگان برای تغییر حکم ابلاغی، به حبس ابد محکوم کرد[۴].

دیدگاه

امیرانتظام از سال ۱۳۵۸ تا اواسط دهه هفتاد که به سبب بیماری‌هایش به مرخصی آمد، در زندان بود. در تمام این سال‌ها هیچ‌ گاه ‌از نظراتش عدول نکرد و اتهاماتش را نپذیرفت و نظراتش[۵] را در مواقع مختلف به صراحت بیان کرد. در سال ۱۳۷۰ در زندان اوین با «گالیندوپل»، گزارشگر سازمان ملل، دیدار کرد.‌ امیرانتظام در آن دیدار به موارد نقض حقوق بشر در زندان‌ها پرداخت. گالیندوپل بعد از دیدار از زندان اوین، گزارشی را منتشر کرد که چنان خشم دولت ایران را برانگیخت که دیگر به او اجازه سفر به ایران را ندادند. ‌امیرانتظام منطق ملاقات‌های کنترل شده زندانیان با نمایندگان سازمان‌های بین‌المللی را برهم زد و به صراحت سخن گفت. او در سال ۱۳۷۵ نیز با جانشین گالیندوپل، یعنی «کوپیتورن» و این‌بار در دفتر سازمان ملل ملاقات کرد و سخنان قبلی‌اش را تکرار کرد.

وی در آذر ماه سال ۱۳۷۵ به مرخصی ‌آمد‌ اما و تا سال ۱۳۷۷ و بعد از مصاحبه‌ای درباره اسدالله لاجوردی به زندان فراخوانده نشد. «الهه میزانی»، همسر وی، درباره آن روزها نوشت: « سال‌های نفس گیری را (در دهه شصت) پشت سر گذاشتیم و این واقعیت تلخی است که حتی غیر دوست نیز هرگز نمی‌تواند منکر آن شود. … دهه هفتاد با پشت سر گذاردن صدها هزار شهید و مصدوم و معلول جنگی، و هزاران کشته راه عقیده آغاز گردید که از همان اوایل نشانه‌هایی از عقلانیت، مروت و سازندگی بیشتر را به همراه داشت. کورسوی‌ امیدی از دور دست‌ها چشمک‌زنان دهه هفتاد را وارد نیمه خود کرد که تلاطم‌های مهار شده‌ای را در بر داشت. این آرامش نسبی برای همسرم هم موقعیتی را فراهم نمود تا وی هم تغییری را تجربه نماید: او که تا آن زمان هفده سال را بی‌وقفه در زندان گذرانده و سالیان دراز محروم از لمس کردن حتی یک روز در آن سوی دیوارهای بلند و خوفناک زندان‌های اوین، قزل حصار، و غیره بود، در شرایطی قرار گرفت که منجر به نوعی اخراج اجباری از زندان به مدت دو سال گردید و او را به گونه‌ای از مرخصی اعزام نمودند که باز هم اجبارا بازگشتی به دنبال نداشت. سردرگم، فراگیری و تمرین چگونه زیستن در خارج از زندان را آغاز نمود. حس خاصی تا مدتها رهایش نمی‌کرد: نه آزاد بود و نه اسیر، بلکه بلاتکلیف. زیرا مسئولین قضایی و‌ امنیتی وقت برآن شده بودند که با بهره‌گیری از گونه‌ای رأفت و حس بخشندگی، فرصت ادامه تحمل کیفر را این‌بار در خانه خودش برای او میسر نمایند».[۶]

قدیمی‌ترین و با سابقه‌ترین زندانی سیاسی جمهوری اسلامی‌ ایران

در این دوران و بعد از دوم خرداد ۱۳۷۶ و انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری بود که صدایش برای اولین بار بعد از دادگاه، از طریق روزنامه‌ها به گوش مردم رسید. ‌ااو با نگاهی ملی و معطوف به منافع همگانی حتی در نامه‌ای به سید محمد خاتمی، طرح‌هایی اقتصادی و ملی به او پیشنهاد داد: نجات صنعت خودروسازی، تکمیل متروی تهران و فروش آب شیرین به کویت. او نوشت: «جناب آقای رئیس جمهور! در صورت احتیاج، طرح‌های تفصیلی جهت پیشنهادات فوق را تقدیم خواهم کرد. عباس‌امیرانتظام/ ۲۴ تیرماه ۱۳۸۴/ زندان اوین.»

 او حرف‌هایش را از طریق مصاحبه با روزنامه‌هایی زد که مسئولانش در ایام جوانی همان کسانی بودند که شعار مرگ بر‌ امیرانتظام را سر می‌دادند[۷]. او آن‌قدر ایستاد و صبر کرد که جامعه با احترام به سراغش رفت.‌ اما مهم این بود که او توانست با وجود سختی‌ها و مشقت‌های فراوان، بدون کینه و نفرت و حس انتقام‌گیری، وضعیت موجود را نقد و به حکومت اعتراض کند.

با همسرش

یکی از نقاط مهم و درخشان در زندگی ‌امیرانتظام بعدازظهر بیست و یکم شهریور ماه ۱۳۹۲، «بیمارستان پارس» تهران خلوت‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. ‌امیرانتظام روی تخت نشسته بود و الی خانم، همسرش، کنار تخت ایستاده بود. نور کم رمق آفتاب روی دیوار اتاق پهن شده بود. معاینه دکتر که تمام شد، با لحنی آمیخته به شوخ‌طبعی گفت: «آقای‌امیرانتظام! این ریه‌های شما هنوز پر از هوای زندان است». ‌امیرانتظام در حالی که لباسش را می‌پوشید، لبخندی زد و گفت: «حتما دلشون برای حبس تنگ شده.» تا دم در اتاق، دکتر به الی خانم چند توصیه کرد و‌ امیدواری داد: «قرص‌ها و شربت‌ها و البته اجتناب از هوای آلوده شهر هم فراموش نشه. همسر شما به هوای بالای شهر(اوین)عادت کرده». این مدت آن‌قدر از این دکتر به آن دکتر رفته بودند که همه پرسنل درمانی و خدماتی بیمارستان، پیرمرد را می‌شناختند. پیرمرد، با قد بلند و هنوز راست قامت و موهای به سفیدی نشسته‌اش، هر وقت در بیمارستان پیدایش می‌شد، وقت زیادی را باید به خوش و بش با دیگران می‌گذراند. جوری آشنا بود که انگار نه انگار که سی وچهار سال گذشته را غالبا در زندان گذرانده است. آن‌ روز ‌اما اتفاق دیگری در راه بود. در راهروی بیمارستان و بعد از چک‌آپ دکتر ریه و تنفس بیمارستان پارس تهران، یکی از دکترهای بخش که مرد میان‌سال و در حدود پنجاه ساله‌ای بود ، وقتی از دور ‌امیرانتظام را دید، با شتاب جلو ‌آمد و هنوز سلام و احوالپرسی نکرده در گوش او چیزی گفت و آرام عقب رفت. پیرمرد مکثی کرد، سرش را پایین ‌انداخت و به اتصال موزاییک‌ها و نوک عصایش خیره شد. الی خانم به همسرش نزدیک شد و با دلواپسی پرسید: «چیزی شده؟» ‌امیرانتظام آرام سرش را بالا آورد و لبخندی زد: «نه عزیزم. آقای دکتر می‌گه که طبقه بالا محمدی گیلانی بستری است. تو وضعیت نیمه کما». آیت‌الله محمدی گیلانی یکی از بلند مرتبه‌ترین مقامات قضایی ایران در دو دهه ابتدایی بعد از انقلاب بود. او همان کسی است که در فروردین ماه سال  ۱۳۶۰ و در مقام قاضی دادگاه انقلاب، حکم اعدام‌ امیرانتظام را صادر کرده بود. لحظه‌ای سکوت بین هر سه آن‌ها حکم‌فرما شد. ثانیه‌‌ای نگذشته بود که پیرمرد، آرام‌تر از همیشه با همه خداحافظی کرد و به سمت در خروجی بیمارستان راه افتاد. همسرش هم به دنبالش. چیزی از ذهن الی خانم گذشت؛ مردد شد که به زبان بیاورد. به درب خروج رسیده بودند که ایستاد و آرام‌ امیرانتظام را صدا کرد. پیرمرد هم ایستاد و خیره به چشمان همسرش که حالا برق می‌زد، منتظر شنیدن شد. الی خانم با حوصله و تکه تکه گفت: «نظرت چیه که بریم ملاقات محمدی گیلانی؟». نیم ساعت بعد هر دویشان در اتاقی پر از حس شگفتی، بالای سر گیلانی بودند. گیلانی، دراز کشیده بود و در احتضار به نظر می‌رسید. همراهانش گفتند که صداها را می‌شنود ‌اما نمی‌تواند عکس‌العملی نشان دهد. به ذهن‌ امیرانتظام رسید که خب همین کفایت می‌کند. خودش را به بالای سر گیلانی رساند. خم شد و در گوش قاضی دادگاهی که ناعادلانه حکم به اعدام و سپس حبس ابد او را داده بود، با طمانینه زمزمه کرد: «سلام. من عباس‌ امیرانتظام هستم. حتما به خاطر دارید.‌ امیدوارم بهبودی پیدا کنید». گیلانی، چشمانش را باز کرد. پیرمرد و همسرش از اتاق خارج شدند. 

او دوجایزه بین‌المللی «برونوکرایسکی» در سال ۱۳۷۵و جایزه «کرانسکی» در سال ۱۳۸۳را از آن خود کرد

امیرانتظام در آذرماه سال ۱۳۹۲، در دورانی که به سبب بیماری‌هایش در مرخصی درمانی به سر می‌برد، پس از ملاقات با محمدی گیلانی در بیمارستان پارس تهران نوشت: «انتقام‌جویی نه تنها در تضاد با منافع ملی است که دوباره جامعه را از پویش و رشد و تکاپو باز می‌دارد و به دور باطل خشونت و انتقام می‌اندازد. جامعه ‌امروز ایران بیش از هر چیز تشنه اخلاق بخشایش‌گرایانه است. ارتقای اخلاق در گرو بخشودن خشونت‌ورزان ‌اما از یاد نبردن جنایات آنان است».[۸]

دیدار با فرزندان پس از بیش از سه دهه دوری

دستاوردها

او توانست چندین جایزه داخلی و بین‌المللی را از آن خود کند. جایزه بین‌المللی حقوق بشر «برونوکرایسکی» در سال ۱۳۷۵و جایزه بین‌المللی شهامت اخلاقی «کرانسکی» در سال ۱۳۸۳، از جمله مهم‌ترین این جوایز هستند.

خود درباره شرایط روزهایی که به مرخصی درمانی آمده بود، می‌گوید: «اکنون به من اجازه داده‌اند در خانه باشم یعنی در خانه زندانی هستم. ۲۸ سالی که در زندان بوده‌ام، لطمات شدیدی به جسم و روح من تحمیل شد. من همیشه خدا را شکر کرده‌ام، ایستادم و همیشه لبخند داشتم». [۹]

عباس امیرانتظام صبح روز پنج‌شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۷ در ۸۶سالگی دچار سکته قلبی شد و پیش از رسیدن به بیمارستان درگذشت.

در نخستین سالمرگ او، سه فرزند او به دلیل «حبس، شکنجه و ایجاد شرایطی که موجب مرگ پدرشان» شد، علیه جمهوری اسلامی ایران در یک دادگاه فدرال آمریکا در واشینگتن شکایت کردند.

 

 


[۱]http://www.changingthetimes.net/resources/iran_in_world_war_two.htm

[۲]  http://yalepress.yale.edu/yupbooks/book.asp?isbn=9780300044126

[۳] http://www.youtube.com/watch?v=zAhw_Ty8CTU

[۴] http://www.payvand.com/news/06/feb/1191.html

[۵] http://www.ovguide.com/abbas-amir-entezam-9202a8c04000641f80000000004ebdce

[۶] http://www.iran-amirentezam.com/node/197

[۷] http://www.iran-amirentezam.com/node/45

[۸] http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article270

[۹] http://www.iran-amirentezam.com/

انتشارات بیشتر ...