روایت میکند که در سفری به سمت شیراز، اتوبوس در آباده توقف کرد تا مسافران خوراکی بخورند و استراحتی بکنند. او در مسجد آباده نماز میخواند و چون حسب اتفاق، واعظ نتوانسته بود برای وعظ خود را برساند، به جای او از اصول توحید برای مردم میگوید و فوراً برمیگردد تا سوار اتوبوس شود و به ادامه راه بپردازد. مردم که از سخنرانی او خرسند شده بودند، پیگیر میشوند و او را نمییابند و گمان میکنند که این فرد که ناگهان غیب شد، لابد امام زمان بوده است! گریه و زاری میکنند و حتی خبر به اطراف میرسد که امام زمان در مسجدی در آباده، منبر رفته و بعد دوباره غیب شده است! وقتی به شیراز میرسد، جراید خبر را اینگونه منعکس کردهاند: امام زمان در آباده!
ابوالفضل برقعی که این خاطره را در کتاب سوانح ایام زیر فصلی به نام «حکایتی از آباده» میآورد، معتقد بود امام یازدهم شیعیان هرگز فرزندی نداشت که بخواهد غیب شود! او در تمامی طول عمرش از اینکه مذهب شیعه جایگزین اسلام و اصول تخطیناپذیر توحیدیاش شده است، انتقاد میکرد و هزینهی این تلاش برای پیرایش اسلام از مذاهب مختلف را هم پرداخت کرد.
ابوالفضل برقعی متولد ۱۲۸۷ خورشیدی در شهر قم بود. نام کامل او ابوالفضل ابنالرضا برقعی قمی است. در خانوادهای فقیر متولد شد و سال فوت او ۱۳۷۰ و یا به روایت خانوادهاش ۱۳۷۲ است. بنابراین ۸۳ یا ۸۵ سال عمر کرده باشد. دیدگاه او از منظر فقیهان و عالمان شیعه، چیزی جز تجدیدنظرطلبی در چهارچوبهای اصلی شیعه نیست. به همین علت کسانی معتقدند که ابوالفضل برقعی در واقع یک روحانی شیعه بوده که به مرور از شیعیگری دست کشیده است. او خود در سوانح ایام در فصلی به نام «کشف حقیقت و برخی سفرهای تبلیغی» مینویسد: «… تدریجاً برایم ثابت شد که من و روحانیت ما غرق در خرافاتیم و از کتاب خدا بیخبر بوده و افکارمان موافق قرآن نیست؛ و به برکت تدبیر در کتاب خدا به تدریج بیدار شدم و فهمیدم روحانیت و ملت ما دین اسلام را عوض کردهاند. و به نام مذاهب، اسلام اصیل را کنار گذاشتهاند.» مقصود برقعی از مذاهب، نه تنها مذهب شیعه، بلکه صوفیه و عرفا، و حتی شعرای سنت شعر کلاسیک هم بوده است. او میگوید که بعد از انتقاداتش از صوفیه، در کتاب التفتیش و همینطور حقیقهالعرفان، مکرراً توسط مرشدان و صوفیهی تندرو به قتل تهدید شده است. برقعی همچنین کتابی به نام گفتگویی با حافظ یا همان حافظشکن دارد که در آن غزلیات مشهور حافظ را با جایگزینکردن تعابیر دینی و اخلاقی به جای اشارات شاعرانه و تغزلی، بازسرایی کرده است.
کتاب مشهور او به اسم تضاد مفاتیحالجنان با قرآن به اسم مفاتیجالجنان و قرآن منتشر شد و ناشر در مورد این تغییر عنوان میگوید که مخاطب دلایلش را حتماً درک میکند! واقعیت است که عنوان اصلی کتاب، کاشف از مضامین آن است که اجازهی انتشار بدون دردسر و بدون سانسور را از آن سلب کرده بوده است: ابوالفضل برقعی کلیهی روایاتی را که مدعی نوعی تأثیر جادویی برای ادعیه هستند رد میکند. به عنوان نمونه، در مورد دعای جوشن کبیر که روایت شده به جای جوشن واقعی در جنگها به کمک پیامبر میآمده و او و امتاش را از شمشیر دشمنان محفوظ میداشته، ملاحظات بیپروایی را در همین کتاب مطرح میکند: اولا این دعا سندیت ندارد و منابعی که آن را روایت کردهاند، بدون سند چنین کردهاند. ثانیاً پیامبر در جنگها با جوشن شرکت مینموده و بعضی یارانش در جنگها شهید شدهاند. برقعی دیدگاه منطقی و معقولی دارد: جوشن کبیر نمیتوانسته اثری را که برای آن ذکر کردهاند، داشته باشد. او در مورد دعاهای دیگر در مجموعهی مفاتیحالجنان و همینطور در مورد نوشتههایی که برای آنها اثر جادویی قائلاند و در فرهنگ شیعه به آن «حرز» میگویند، همین باور را دارد.
برقعی منتقد سفت و سخت سازمان روحانیت شیعه هم بوده است. او آخوندهای شیعه را افرادی نادان و یا متظاهر به نادانی میداند که با پراکنده کردن دروغ، به قصد کسب منافع، دکان خود، یعنی مذهب شیعه را میگردانند. پیش از انقلاب اسلامی، برقعی منتقد آیتالله بروجردی بوده و اعتقاد داشته که ایشان به صرف اینکه وجوهات بیشتری به طلبهها میپرداخته، به عنوان «مجتهد اعلم» خود را مطرح کرده است. برقعی پس از انقلاب اسلامی در نامهای به خمینی، از ذکر «مذهب شیعه» در قانون اساسی انتقاد کرده و آن را تلاش برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان دانسته است. برقعی در این نامه میگوید که هیچکدام از بزرگان دین، از امام جعفر صادق گرفته تا علمای سنت عامه مانند ابوحنیفه و شافعی، مدعی بنیانگذاری هیچ مذهب تازهای نبودهاند. به همین دلیل، «مذهب شیعه» چیزی جز جعل آخوندهای شیعه و حکومت آنها نیست.
با چنین باورهایی پس از پیروزی انقلابی که خود را «اسلامی» نامید اما مذهب رسمی خود را «شیعه» اعلام کرد، برقعی کار خود را سختتر یافت. چون نرخ سیاسی شیعهگری بالا رفته و کار دکان مذهب رونق گرفت. بنا به نقلها، او در همان ابتدای انقلاب، یک ماه زندان کشید اما آزاد شد. سپس در سال ۱۳۶۵، در حالی که در منزل خود، در رکعت دوم نماز عشاء بود، با کلت کمری هدف سوءقصد تروریستها قرار گرفت و زخمی گردید. او یک سال بعد، علیرغم اینکه از جراحت سوءقصد بهبود کامل نیافته بود، شش ماه سلول انفرادی را تحمل میکند و در مجموع چهارده ماه در زندان اوین باقی میماند. برقعی علت محکومیتاش به حبس انفرادی و متعاقب آن زندان را در سنی نزدیک هشتاد سالگی، تألیف کتابهایی مانند تضاد مفاتیح با قرآن و همینطور بررسی علمی احادیث مهدی میداند. او در کتاب اخیر، با تحلیل روایات مربوط به مهدی، استدلال میکند که امام یازدهم، فرزندی نداشت و باور به امام غایب، انحرافی عقیدتی بود که به ویژه پس از مرگ امام حسن عسگری رایج شد.
برقعی در پیشگفتاری که بر تحریر دوم «تضاد مفاتیحالجنان با قرآن» مینویسد به آزار و اذیتی که از بابت روشنگری متحمل شده اشاره میکند. او مینویسد: «سپاس بیقید و حمد نامحدود خداوند متعال را سزاست که مرا در ایام خانهبهدوشی و ضعف پیری و بیماریها ناشی از زندانهای اخیر و فقدان آزادی و نداشتن امنیت جانی که از بیم هجوم خرافیون و عمّال آخوندها نمیتوانم در خانهی خویش ساکن باشم و حتی در منزل خود اجازهی اقامهی نماز جمعه و برگزاری جلسات تفسیر قرآن برای دوستان و آشنایان را ندارم، به من امکان اصلاح و تهذیب برخی از تألیفات گذشته را عطا فرمود.»
برقعی از آثار منتقد دیگر شیعه، یعنی حیدرعلی قلمداران مطلع بوده و گاهی استنادات و ارجاعاتی به آثار او میکرده است. یکی از وجوه اشتراک این دو منتقد شیعه، انتقاد از سنت زیارت و تأسیس بارگاههای مقدس برای امامان و امامزادههاست. برقعی در کتاب خرافات وفور در زیارت قبور از سنت زیارت و تأسیس بارگاه در شیعه انتقاد میکند و با نقل قتل و غارت عظیمی که شاهعباس در هرات کرد و اموال غارتی مردم آنجا بارگاه امام رضا را در مشهد ساخت، میپرسد: «جای سوال است که اگر اتاقی دو عدد آجر آن غصبی و از اموال زور باشد، نماز در آن باطل است؛ پس چگونه در بارگاه و رواقی که از مال غارت و غصب ساخته شده، میتوان نماز خواند؟ و چرا دانشمندان در آنجا اقامهی نماز جماعت میکنند؟ مگر در حکم شرع، مرقد امام با خانهی سایر مسلمین فرق دارد؟»
برقعی اضافه میکند که نه تنها بارگاه امام رضا در مشهد از اموال غصبی و غارتی ساخته شده، بلکه گنبد طلای صحن حضرت معصومه توسط فتحعلی شاه قاجار و بارگاه طلاکاریشدهی مرقد منسوب به علیبن ابیطالب در نجف توسط نادرشاه هم از اموال غارتی تامین شده است. او یادآوری میکند که چنین اعمالی برای تحمیق تودهها و لاپوشانی مفاسد و تبهکاریهای مرسوم فرمانروایان انجام میشده است و بنابراین جای سوال است که: «آیا خدا و انبیا و اولیاء از این کاخها و بارگاهها خشنود میشود یا شیاطین و سلاطین؟ آیا هر شاه و وزیری که باید مملکت را آباد و مالیاتها را صرف ترقی و صنعت و فلاحت مملکت نماید، حق دارد این کارهای لغو و بیهوده را انجام دهد؟»
در مورد پایان کار این اصلاحگر دینی روایات متفاوتی وجود دارد. در حالی که کسانی ادعا کردهاند که برقعی در اواخر عمر دست از ضدیت با شیعه برداشته، و حتی وصیت کرده است که در امامزادهای در کن تهران دفن شود، روایت دیگر میگوید که برقعی را با شلیک گلوله در منزل فرزندش در کن کشتهاند. آنها که برقعی را جانباختهی راه روشنگری و پیرایشگری اسلام از خرافات و انحرافات میدانند، سال سوءقصد منتهی به مرگ او را ۱۳۷۲ اعلام میکنند.