حیوانات و نگهداری از آنها میتواند دنیای ما را متفاوت کند. میتواند برایمان آرامش بیاورد و مراقبت از خود و روحمان را به ما بیاموزد…
دختری تنها به نام «آماندا ترومپ» تجربه نگهداری از سگی زیبا را به اشتراک گذاشته است که توانسته برای خروج از رابطه آزاردهنده به او کمک کند. آماندا میگوید که «کایرو» را از طریق سایتی تبلیغاتی برای معامله اشیاء به نام «کرگزلیست» پیدا کرده است. سگ مادر کایرو او و ۹ توله دیگر را رها کرده بود و صاحب جدید آنها در نگهداری از تولهها نیاز به کمک داشت. آماندا پس از دیدن تبلیغ به کمک زن رفت و برای بیشتر تولهها صاحب جدیدی پیدا کرد. اما کایرو از همان ابتدا به او خو گرفته بود و نهایتا آماندا سرپرستیاش را قبول کرد.
او در این یادداشت مینویسد: «وقتی کایرو را به سرپرستی پذیرفتم در رابطهای آزاردهنده گیر افتاده بودم. تمام امیدم را برای پایان دادن به رابطه از دست داده بودم. کایرو برایم بهانهای شده بود تا از آن وضعیت فرار کنم. نهایتا از دوست پسر سابقم که خشمگینانه میخواست کایرو را هم آزار دهد جدا شدم. حالا کایرو تمام زندگیام است و نمیتوانم ببینم اتفاقی برایش میافتد. پس از چند ماه از گذشت این موضوع و سپری شدن زمان، به علاقهام برای عکاسی پی بردم. ثبت سفرهایمان برایم منبع الهامی شد تا شادی و مقاومتم را بیابم. آرامشی دوباره به من بازگشت و گشت و گذار روزانه ما روندی درمانی برایم شد که زخمهایم را از درون درمان کرد.»
او میگوید که مادرش به کایرو لقب گرگ و به او لقب گولدیلاکس، شخصیتی کارتونی با موهای بلند بلوند را داده است. داستانی افسانهای که انگار دوباره تکرار شده است. آماندا بعد از این موضوع عکاسی حرفهای را در پیش میگیرد: «افسانهها مطمئنا وقتی زیباتر هستند که شوالیهای با زرهای درخشان داشته باشی. اما درباره من این سگی با چشمان آبی بود. ما با همدیگر به لذت زندگی و لحظات پی بردیم. هر دوی ما سپاسگزار لحظاتی هستیم که نفسمان در سینه حبس شد. بارها کایرو را در حالی دیدهام که جایی نشسته و جهان اطراف را تماشا میکند. با وجود کایرو یاد گرفتم که شجاع باشم و کارهایی را انجام دهم که حتی به ذهنم نمیرسید. مثلا ساعت سه صبح از خواب بلند شوم و به کوهنوردی بروم و خورشید را تماشا کنم که از کوهها بالا میآید.»
حالا که شادی آماندا و کایرو به هم گره خورده است و آنها آیینهای از یکدیگر شدهاند، کار عکاسی آماندا هم بهتر پیش میرود: «کایرو پوششی را از روی من کنار زد. تمام هراسمهایم را از بین برد و هر چه در روحم خوب بود را دید. انسانی را دیدم که خودم هم نمیدیدم. به من کمک کرد که کسی باشم که همیشه میخواستم. سخت است که در چشمان کایرو نگاه کنی و روحی پیر را نبینی. فهمی از چیزها که از من بزرگتر است. چشمانش شبیه کسی است که صدها سال زندگی کرده است.»
آماندا یادداشتش را اینگونه پایان میدهد: «میخواهم به همه بگویم که بعد از هر چیز منفی، چیزهای مثبتی هم هست. شما دوباره خودتان را پیدا میکنید.»
شما برای مراقبت از حیوانات چه ایدههایی در نظر دارید؟
درباره اهمیت حیاتوحش و اکوسیستم، و محافظت آن در توانا بخوانید و بشنوید.