در ۵ اسفندماه سال ۱۳۷۵ ابراهیم زالزاده، مدیر موسسه نشر ابتکار و بامداد ناپدید شد. او ناشر بیشتر آثار احمد شاملو پس از انقلاب بود. او نزدیک منزل مسکونیاش ربوده شد و در اوایل فروردین ۱۳۷۶ پیکر سلاخیشدهاش در یافتآباد تهران پیدا شد. چند روز قبل از دزدیدهشدن زالزاده او مادر پیرش را نزد برادرش در آلمان میفرستد. زالزاده دسته گلی یاس از گلفروشی برای همسرش میخرد. گلفروش میگوید که زالزاده ساعت نه و ربع از گلفروشی بیرون رفت. بین گلفروشی تا منزل زالزاده مسافتی حدود صدوپنجاه تا دویست متر بود. در همین فاصله زالزاده ربوده میشود. بعد از چند روز ماشین زالزاده در خیابان توانیر در نزدیکی میدان ونک، پیدا میشود. ابراهیم زالزاده یکی از قربانیان وزارت اطلاعات زمان ریاستجمهوری رفسنجانی و دوره وزارت علی فلاحیان بود.
ابراهیم زالزاده در فروردین ۱۳۲۷در محله سنگلج تهران به دنیا آمد. زالزاده در محله سنگلج میبالد و بزرگ میشود. زالزاده دوره دبیرستان خود را در مدرسه الهی در نازیآباد تهران سپری میکند. او دوران متوسطه خود را در دبیرستان ادیب سپری میکند. پس از پایان دوره سربازی، زالزاده در دادگستری استخدام میشود. زالزاده در کنکور شرکت میکند و در رشته حقوق قضایی در تهران قبول میشود. او به عشق روزنامهنگاری درس را رها میکند. او در این دوره ازدواج میکند و در برنامه جوان رادیو تهران بهعنوان مجری استخدام میشود. زالزاده تا زمان انقلاب در رادیو میماند. او در روزنامه آیندگان و روزنامه کیهان کار خبرنگاری میکند. زالزاده یکی از کسانی بود که در آن زمان درباره سینما رکس آبادان گزارش تهیه کرد و آن را کار روحانیان دانست. ستار لقایی، روزنامهنگار که در آن دوره با زالزاده همکار بود ماجرا چنین تعریف میکند: «خبر اول روزنامه، مربوط به آتشسوزی سینما رکس بود و من از یکی از همکارانم خواسته بودم که به همراه عکاس، به منظور تهیه گزارشی از ماجرای آتشسوزی، شبانه به آبادان بروند. ما نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده است و چرا سینما آتش گرفته است؟ مقامات دولتی هنوز در این مورد اظهار نظری نکرده بودند؛ ولی دهها ناشناس به دفتر روزنامه، به قسمت خبری تلفن زده بودند و گفته بودند که «سینما رکس، یک فیلم سانسور نشده، نمایش میداده است و ساواک سینما را آتش زده است.»
از کسانی بود که در آن زمان درباره سینما رکس آبادان گزارش تهیه کرد
زالزاده معتقد بود که پشت پرده فاجعهی سینما رکس، اهداف سیاسی نهفته است و اظهار آمادگی کرد که بهجای همکار من به آبادان برود. و همان شبانه، به همراه عکاس راهی آبادان شدند. ساعت ۲ بعد از ظهر تلفن زد و نخستین گزارشش را برای دستیار من، دیکته کرد. تمام شب رانندگی کرده بود و نخوابیده بود. و سخت عصبانی بود. عکاس روزنامه به من گفت، زالزاده بعد از دیدن سالن سوخته سینما، چند بار استفراغ کرده است. موقعی هم که گزارش را دیکته میکرد، چند بار بر سر همکارم، جیغ زد. او روز بعد به تهران بازگشت. روحیهاش بسیار بد بود. از چند نفر اسم میبرد که در آتشسوزی سینما دخالت داشتهاند. شخصی به نام حسین تکبعلیزاده، آیتالله جمی و رشیدیان. او به صراحت به من گفت که آتشسوزی کار روحانیون بوده است. آن روزها کمتر کسی بود که نظر زالزاده را بپذیرد و من هم جزو آنها بودم. مگر میشد قبول کرد که مردان خدا، یا به ظاهر مردان خدا، ۴۰۰ بیگناه را به خاطر مسائل سیاسی، در سالن سینما آتش بزنند و جزغاله کنند.» ستار لقایی تعریف میکند که زالزاده در سال ۱۹۹۰ به لندن آمد و مهمان من بود. او ماجرا را اینگونه نقل میکند: «مجموعه اشعار شاملو را که انتشارات بامداد (متعلق به خود او)، در آلمان چاپ کرده بود، به همراه کتابی منتشر نشده که چاپ کامپیوتری بود، با نام «واقعیت سینما رکس»، برای اطلاع من آورده بود. «واقعیت سینما رکس» نوشته خودش بود. و مشتمل بود، بر مطالب منتشر شده و منتشر نشدهای، درباره معمای سینما رکس آبادان. او به من گفت: به زودی نسخه تکمیلی کتاب سینما رکس را برایم خواهد فرستاد. ولی من هرگز این کتاب را دریافت نداشتم. بعدها از همسرش شنیدم که ماموران اطلاعاتی، دو ماه پیش از قتل ناجوانمردانهاش، در یک شبیخون نابهنگام، همه دستنوشتهها و فایلهای کامپیوتریاش را بردهاند.»
او در روزنامه آیندگان و روزنامه کیهان کار خبرنگاری میکرد
علاوه بر این برخی دلایل قتل زالزاده را انتشار آخرین مقاله او در نشریه «معیار» که با مدیرمسئولی خودش منتشر شد میدانند که بعد از چند شماره توقیف شد. زالزاده در مقالهای در آخرین شماره خطاب به هاشمی رفسنجانی نوشته بود: «آقای رئیسجمهور هیچ رژیمی در ایران پایدار نبوده و شما بهتر میدانید که اگر رژیم نتواند از تاریخ درس نگیرد و منطبق با خواستهای مردم حرکت نکند، سرنگون خواهد شد.» حسن زالزاده برادر ابراهیم زالزاده در گفتوگویی با صدای آمریکا میگوید که یک روز قبل از ربودهشده برادرش با او تماس داشته است. او میگوید قرار بود که برای یک پروژه ساختمانی از اروپا به باکو بروم. از آنجا که مدت زمان طولانیای بود که برادرم را ندیدم به او پیشنهاد دادم که او هم به آذربایجان بیاید تا دیداری داشته باشیم. حسن زالزاده میگوید که صدای برادرش پریشان بود به او گفتم که اگر روحیهات خوب نیست سعی کن حتما این کار را بکنی و بیایی. از او پرسیدم که چرا صدایت گرفته است که ابراهیم که به او امیر میگفتیم گفت مشکل این است که مثل سایه پشت من هستند. متاسفانه همان روز بعد این اتفاق افتاد و او را ربودند. برادر زالزاده میگوید که بعد از مدتی منزلی که برادرم و همسرش زندگی میکردند را کسی اجاره کرد. کس که این آپارتمان را اجاره کرده بود روزی سراسیمه نزد بستگان ما آمد و گفت در این خانه شنود وجود دارد. برادر زالزاده میگوید هر چه از سوی همسر و دوستان زالزاده پیگیر پرونده زالزاده شدهاند بینتیجه بوده است. آنها بدون نتیجه پرونده را مختومه اعلام کردند بدون اینکه اجازه بدهند خانواده به دنبال پرونده زالزاده بروند.