Search

English

علی‌اصغر امیرانی؛ روزنامه‌نگاری که تیرباران شد

او را در تاریخ ۲۲ اسفندماه ۱۳۵۷ دستگیر کردند. طبق قوانین خود جمهوری اسلامی نیز جرمی مرتکب نشده بود. او تنها یک روزنامه‌نگار بود. تابستان سال ۱۳۵۸ آزادش کردند اما همه‌ اموال او را مصادره کردند. پس از رهایی از زندان سراغ از اموال گرفت. به دادگاه انقلاب مراجعه کرد و گفت: «شما مرا آزاد کردید ولی تمام اموال مرا هم گرفته‌اید.» آدم پولداری بود. حکومت نیز از آن‌ همه اموال تنها چهار‌صد متر زمین او در شمال را پس داد. او گفت: «من با چهارصد متر زمین در شمال چه کنم؟ من اهل کشاورزی نیستم. من روزنامه‌نگارم.» او را دوباره دستگیر کردند. در محاکمه‌ای که قاضی‌اش محمدی گیلانی بود، به دادگاه اعتراض کرد و آن را بی‌اعتبار دانست.

تا این‌که در در روز ۳۱ خردادماه ۱۳۶۰ اعدامش کردند. یکی از وابستگان او درباره اعدام او می‌گوید: «چند ماه از محاكمه نمايشی گذشته بود و حكمی صادر نشد. يك هفته بعد از فرار بنی‌صدر و بگير و ببند و بكش‌های ٣٠ و ٣١ خرداد او به همراه چند جوان مجاهد و فدایی در زندان اوين تيرباران شد.»

علی‌اصغر امیرانی

روزنامه‌نگار و بنیان‌گذار و مدیر مسئول مجله‌ «خواندنی‌ها»

این داستان پایان زندگی علی‌اصغر امیرانی، روزنامه‌نگار و بنیان‌گذار و مدیر مسئول مجله‌ «خواندنی‌ها» است.

علی‌اصغر امیرانی در سال ۱۲۹۴ در شهرستان بیجار از توابع گروس کردستان دیده به جهان گشود. پدر سخت‌گیرش تحت تاثیر نامادری علی‌اصغر اجازه نمی‌داد که این کودک به مدرسه و به مکتب برود. علی‌اصغر زمانی که کودکی خردسال بود مادرش را از دست داده بود. یازده‌ساله بود که به تبعیت از پسرعموهایش و دور از چشم پدر‌زن خود به مکتب رفت. هنگام کار در خانه‌ مردم به خانه‌ فرد متمولی به نام «اورامی» معرفی شد و در آن‌جا به‌ عنوان خانه‌شاگرد به کار مشغول شد. صاحب‌خانه چون شوق بسیار علی‌اصغر برای درس‌خواندن را دید اجازه‌ داد تا او در کنار فرزندانش به تحصیل بپردازد و پس از پایان دوران ابتدایی علی‌اصغر از گروس راهی تهران شد. در تهران دست به هر کاری زد تا بتواند درس بخواند. در خانه کار می‌کرد و در بیرون خانه حتی فریاد «برف پارو می‌کنیم» نیز سر می‌داد.

هفده‌ساله بود که به دبیرستان رفت. هزینه‌ دبیرستان بالاتر از مدرسه ابتدایی بود و او مجبور بود بیش‌تر کار کند. همه کار می‌کرد. اولین کارش کار با ماشین برش بود. پس از مدتی دوچرخه‌ای کرایه کرد و با دوچرخه روزنامه به در خانه‌ها می‌رساند. کم‌کم خبرنگاری در روزنامه اطلاعات را آغاز کرد. در کنار آن امیرانی در میدان جلالیه نیز بلیط‌های اسب‌دوانی می‌فروخت.

علی‌اصغر امیرانی درباره شرایط زندگی‌اش در دوران تحصیل می‌گوید:

«من در تمام دوران تحصیل چه در دبستان و دبیرستان و چه در دانشکده در عین حال که درس می‌خواندم، ناچار بودم کار کنم. تعطیلات تابستان را بدون استثنا دنبال کار می‌رفتم، هر کاری که می‌رسید. در کلاس ششم دبستان چون انشا فارسی و دیکته‌ام خوب بود و همکلاس ارمنی داشتم به اسم گاگیک هوسپیان و هاروتیان وارطانیان که اصلا دیکته فارسی بلد نبودند، مدت یک ماه تمام روزها به اتفاق هوسپیان می‌رفتیم پشت کاخ سلطنتی زیر درخت‌های جنب باغ مرحوم ناصر‌السلطنه دیبا که نزدیک مدرسه تربیت بود و فعلا محل کلانتری می‌باشد و آن‌قدر با او سر و کله زدم تا توانست یک نمره قابل قبول در دیکته بیاورد. در مقابل او مقداری تخم‌مرغ پخته از منزل می‌آورد و دو نفری به جای ناهار می‌خوریم و چون او دوچرخه داشت برای هضم تخم‌مرغ‌ها ناچار بودیم مدتی دوچرخه سواری کنیم و من دوچرخه‌سواری را از او و در آن اوقات یاد گرفتم. به منزل وارطانیان نیز، که آن وقت‌ها در خیابان سوم اسفند نزدیک چهارراه وزارت جنگ بود، بعضی شب‌ها رفته و در انشا و دیکته به او کمک می‌کردم و به این که یک وعده شام یا ناهار آن‌جا بخورم قانع بودم.»

علی‌اصغر امیرانی و امیرعباس هویدا

با امیرعباس هویدا

کم‌کم به ذهن این جوان خلاق افتاد که مجله‌ای برای خود به راه بیاندازد.

امیرانی در سال ۱۳۱۹موفق شد تا با اجاره‌ اتاقی به انتشار مجله خواندنی‌ها بپردازد و اولین شماره مجله را در شهریورماه همین سال منتشر کرد.

خواندنی‌ها موفق شد که مقالات منتشرشده در مجلات دیگر را جمع‌آوری و منتشر کند.

صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامه‌نگار و از بنیان‌گذاران «کیهان ورزشی»، بزرگ‌ترین مزیت امیرانی را در حسن انتخاب او از مطالب می‌داند: «این آدم چیزی داشت که باید مورد تحسین همه قرار بگیرد و آن هم حسن انتخاب، تشخیص و بریدن مطالب خوب برای مجله‏‌اش بود. این مجله، در حقیقت مرجع خیلی خوبی بود برای کسانی که می‏‌خواستند گزیده‌ای از همه‏ مطالب را بخوانند. در عین حال، بعدها از آدم‏‌های حرفه‏‌ای هم در کار استفاده کرد. فرضا از مرحوم ذبیح‏‌الله منصوری، برای ترجمه‏ پاورقی‏‌های تاریخی و از مرحوم خسرو شاهانی برای طنزنویسی استفاده می‏‌کرد که مطلبی با عنوان “کارگاه نمدمالی” می‏‌نوشت و در آن حساب همه را می‏‌رسید.»

علی‌اصغر امیرانی در مورد بازداشت خود چنین می‌نویسد: «… امروز درست سه هفته است که چند جوان مسلسل‌به‌دست، مرا در برابر چشمان حیرت‌زده زن و بچه از اطاق کارم که اطاق خواب هم هست، پس از دو ساعت تفتیش و برداشتن آن‌چه می‌خواستند، ابتدا با چشم باز و در وسط راه با چشم و روی بسته، برداشته به جایی آورده‌اند که نه می‌دانم کجاست و نه می‌خواهم بدانم … .»

علی‌اصغر امیرانی در دادگاه انقلاب

حضور او در دادگاه انقلاب

او در نوشته‌های خود می‌آورد: «در این‌جا نه تنها بازجویی کنندگان و مراقبان، بلکه افرادی که غذا می‌آورند هر یک دستمالی بر چهره دارند به همین مناسبت در ابتدا خیال می‌کردم قربانی یک ماجرای آدم ربایی شده‌ام. ولی وقتی به تدریج فهمیدم اینان وابسته به پاسداران انقلاب هستند خیالم راحت شد و خود را در بازداشت خودی احساس کردم. خاصه اطاقی که مرا در آن جای داده‌اند، اطاقی بزرگ با حمامی شیک و تمیز است. فقط عیبش این است که نه تنها در و پنجره و منافذ نور را در آن بسته‌اند، هوا هم به قدر کافی برای استنشاق وجود ندارد و من نمی‌دانم اکنون در بیرون بهار است یا زمستان. عیب دیگر کار این‌ها این است که مرا از مطالعه هر نوع روزنامه و مجله، کتاب و حتی شنیدن خبر از رادیو محروم کرده‌اند. و این برای کسی که شب و روز چهل سال تمام کارش مطالعه و خواندن و گوش کردن به خبر و تفسیر بوده، خدا داند که این درد کمی نیست».

فرود امیرانی، فرزند او، می‌گوید: «پدرم تقریبا دو ماه در آن‌جا بود و هر روز بازجویی می‌شد. وی در این مدت به تقاضای بازجوهایش در جلساتی که به آن “استعلام” می‌گفتند، شرح حالی از رجال رژیم را برای آن‌ها نوشت. ۹ صفحه این روایات به اسدالله علم، هفت صفحه به دکتر منوچهر اقبال، شش صفحه به مهندس جعفر شریف امامی، پنج صفحه به سپهبد فضل‌الله و اردشیر زاهدی و بالاخره سیزده صفحه به امیرعباس هویدا اختصاص داشت.»

امیرانی بعد از آن مدت به زندان قصر اعزام شد ولی چون نامی از او در لیست طویل وابستگان رژیم وجود نداشت، آن‌جا هم او را نگه نداشتند و به زندان اوین فرستاده شد و پس از چهارده روز بدون هیچ توضیحی آزاد شد. فرود امیرانی می‌گوید: «در ورقه‌ای که هنگام آزادی از زندان اوین به پدرم داده بودند، گواهی شده بود که او چهارده روز در زندان اوین بازداشت بوده و آزاد شده است. پدرم به این مطلب معترض بود و به آن‌ها می‌گفت من ماه‌ها است که در اماکن مختلف زندانی بوده‌ام، به من بگویید من در بازداشت چه کسی بوده‌ام و دلیل دستگیری من چه بوده است؟ اما اعتراض او بی‌فایده بود و کسی توضیحی نمی‌داد.»

علی‌اصغر امیرانی از مردادماه ۱۳۵۸ تا شهریورماه ۱۳۵۹ آزاد بود. او در این مدت به مقامات جمهوری اسلامی، از جمله ابوالحسن بنی‌صدر نامه‌نگاری می‌کرد و مصادره‌ اموال و کار مجله‌ «خواندنی‌ها» را پی‌گیری می‌کرد. تا این‌که در شهریور سال ۱۳۵۹ بار دیگر بازداشت شد.

علی‌اصغر امیرانی

پیش از اعدام مورد شکنجه و آزار فراوان قرار گرفت و حتی او را به جرم نوشیدن مشروب شلاق زدند

او پس از این بازداشت می‌نویسد: «امروز که بیست و دوم اسفند ۱۳۵۹ است، درست دو سال تمام از نخستین روز بازداشت شبیه به آدم‌ربائی اینجانب می‌گذرد. با آنکه انواع بازپرسی‌ها در پنج زندان مختلف مدتهاست به پایان رسیده و دو هفته تمام هم از پایان محاکمه و تسلیم کتبی آخرین دفاع می‌گذرد و چه بسا که حکم دادگاه هم به تبعیت از بیانات تند حاکم شرع و ادعاهای خلاف واقع مندرج در کیفرخواست صادر شده دیر یا زود به من ابلاغ گردد، که از آزادی و تبرئه تا حبس ابد و اعدام برایم فرق نمی‌کند چرا که به قول شاعر: پر و بال ما شکستند و در قفس گشودند / چه رها، چه بسته، مرغی که پرش شکسته باشد.

با وصف این وجدان انسانی و وظیفه نویسندگی و رسالت در روزنامه‌نگاری که درباره من یک‌جا، به خاطر شم تحقیقاتی و تبعی که دارم به مرحله تحقیق رسیده، اقتضا می‌کند که در آستانه مرگ و زندگی، آنچه به ذهنم می‌رسد بگویم و بنویسم اگرچه مرا به کار نیامده باشد که محققان آینده و یا تحقیق کنندگان در وضع گذشته و حال را به کار آید، تا به کمک آن بتوانند پرده از روی رمز و راز توطئه منجر به بازداشت نویسنده خواندنی‌ها و ضبط اموال و دارایی و موسسه او قبل از محاکمه و محکومیتش برداشته شود.

با آن‌که در این نوشته به نظر خودم رد پا و اثر انگشت و جای سُم و دم خیلی‌ها ارائه می‌شود، با وصف این، من خود به هیچ‌وجه مدعی نیستم که این نظرات درست است و چه بسا که سو ظنی بیش نبوده و اشتباه محض هم باشد. و این محققان آینده و دارندگان وسائل تحقیق در حال حاضر است که در تکمیل و تصحیح و تحقیق آن بکوشند»

محمد محمدی گیلانی، محاکمه‌ علی‌اصغر امیرانی را بر‌عهده داشت. امیرانی پیش از اعدام مورد شکنجه و آزار فراوان قرار گرفت و حتی او را به جرم نوشیدن مشروب شلاق زدند.

سه روز پس از تیرباران امیرانی، پیکر او را بدون انجام مراسم مذهبی و در حالی که برخی از انقلابیان بر آن سنگ می‌زدند در بهشت‌زهرا به خاک سپردند.

مزار علی‌اصغر امیرانی

مزار علی‌اصغر امیرانی

وی پیش از اعدام در نوشته‌ای خطاب به همسرش چنین می‌نویسد: «همسر عزیزم، بانو اقدس امیرانی! از این‌که در این آخر عمری نتوانستم از تو و دختر بی‌سرپرستم فریده، که خود سرپرست سه طفل یتیم است خداحافظی کنم، متاسفم. ولی باور کن هرگز خدمات و زحمات تو را که در این روزهای آخر عمر مرتبا به من سر می‌زدی، فراموش نمی‌کنم. نعش مرا که هیکل ظاهریم باشد، هرجا خواستی پرت کن. اصل کار روح من است و فکرم که جای هر دو در صفحات مجله خواندنی‌هاست. هر وقت خواستی با من صحبت کنی، نوشته‌های مرا که طی چهل سال چاپ شده در مجله بخوان.»

انتشارات بیشتر ...