Search

English

علیرضا رضایی؛ میهن‌دوست افسرده‌حالی که می‌خنداند

«علیرضا رضایی»، متولد ۱۳۵۳ که بر حسب تصادف در شیراز به دنیا آمد ولی آن شهر را خیلی دوست داشت، تا سال‌ها نام کوچکش را دوست نداشت گرچه پس از این‌که طنزنویسی بنام شد به روایت خودش عاشق دو چیز شد؛ نامش و مخاطبانش. یک برادر و یک خواهر داشت و خود فرزند دوم خانواده‌ای بود که هم پدر و هم مادر از افسران نیروی هوایی ارتش بودند. مادری که هم بسیار مذهبی بود و هم بسیار جدی و پدری که اگرچه او نیز نظامی بود اما به علیرضا یاد داد به اتفاقات و جریان زندگی به گونه‌ای دیگر نیز نگاه کند. چنان‌که او معترف بود که از پدرش تاثیر بسیار زیادی گرفته است.

علیرضا رضایی از دبیرستان بود که طنز را با گل آقا آغازید. می‌گفت معلم سوم دبیرستانش او را تشویق کرد تا پا به این مسیر بگذارد. برای گل آقا زیاد نوشت به‌ طوری که به قول خودش گاهی به اندازه کل مطالب گل آقا برایشان می‌نوشت و البته بعضی از آن‌ها منتشر می‌شدند. بعدها نیز گفت که «کیومرث صابری» از جمله کسانی بوده که بر او تاثیر فراوانی گذاشته است. به ضرورت حرفه نظامی پدر و مادر بخشی از دوران نوجوانی‌اش در یک پایگاه نظامی در مازندران گذشت. از همه جای ایران در آن‌جا بودند. در بابلسر به دبیرستان رفت. سال‌های زندگی در مازندران و در میان دوستانی از همه نقاط میهن، موجب شد هم مازندرانی را خوب یاد بگیرد و هم مدارا را بیاموزد.

Image result for ‫علیرضا رضایی  نیروی هوایی‬‎

با مادر

در ۱۸ سالگی به بیماری بسیار سختی دچار شد. به گونه‌ای که حتی برخی از پزشکان از او قطع امید کرده بودند. این بیماری چنان بود که گرفتن دیپلم و ورود به دانشگاه را به تعویق انداخت. به هر ترتیب او که در دبیرستان رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرده بود و با این‌که در ابتدا تمایل داشت مهندسی برق بخواند، رشته عمران را انتخاب کرد و به دانشگاه مازندران رفت و در دانشکده فنی نوشیروانی این شهر، مهندسی عمران خواند (دانشکده‌ای که اکنون خود یک دانشگاه است) و بعدها ادبیات داستانی را نیز پی گرفت و مدتی با آن نیز سر کرد. 

علی رغم تحصیل در رشته مهندسی در دانشکده فنی نوشیروانی بابل و بعد از آن تاسیس یک شرکت مهندسی و کسب درآمد از آن، رییس انجمن نمایش شهر نیز شد که وابسته به ارشاد شهر بود. تیپ و فکر او با ارشاد سازگار نبود. سال‌های آغازین دهه ۷۰ بود و در آن محیط نسبتا کوچک شمالی، اهالی ارشاد شهر نمی‌توانستند خیلی راحت با حضور جوانی کنار بیایند که شلوار جین و تی شرتش هیچ‌ گاه کت و شلوار نشد و علی رغم دخالت مکرر نهادهایی چون سپاه، هیچ‌ گاه کم نیاورد و معترف است حتی آن‌ها نیز در گوشه کنار به قدرت طنازی او و سناریو‌هایش می‌خندیدند. او خود درباره دوران بابل نوشته بود: «موضوع نصف خطبه‌های نماز جمعه‌ نماینده ولی‌فقیه مازندران من بودم. ظاهرا این موضوع که با کتانی و شلوار لی به اداره ارشاد می‌رفتم برای منطقه خیلی دردناک بود که همیشه تکرار می‌کرد این موضوع را».

خروج از ایران؛ اقامت در فرانسه

اتفاقات ۸۸ و جنبش سبز نه تنها برای میهن بلکه برای او نیز یک نقطه عطف بود. سعی کرد صدای مردم باشد و خبرها را به بیرون برساند. نام وبلاگش نبض «علیرضا رضایی» بود. وبلاگی که خیلی‌ها فکر می‌کردند نامی مستعار است و بعدها دوستانش حیرت‌زده بودند که او با نام واقعی خود گزارش‌هایی چنین بی‌پرده می‌نوشت. «جلال سعیدی» در یادداشتی با اشاره به وبلاگ‌نویسی علیرضا رضایی می‌گوید: «علیرضا، یکی از بازماندگان نسل طلایی وبلاگ‌نویسان ایرانی‌است. نسلی که طی دهه ۸۰ شمسی اوج گرفت و به طرز حیرت‌انگیزی توانست حریم نویسندگی خشک و مصلوب رسمی را با شخصی‌نویسی‌های بی‌پروا جایگزین کند. اصلا رشد و نمو شخصیت حرفه‌ای علیرضا رضایی در همین دوران آغاز شد. در وبلاگی با نام پر مسمای مرکز طنزیم و نشت آثار علیرضا رضایی، او عملا هر‌چه دل‌تنگش می‌خواست با زبانی عموما طنزآمیز می‌گفت».

جنبش سبز به سرانجامی نرسید و در ایستگاه آخر خود به حصر رهبران نمادین این جنبش و کشته‌شدن و بازداشت صدها تن از مردم منتهی شد. شور خیابان که کم‌کم می‌خوابید، دوستانش به او توصیه کردند از کشور خارج شود. به کردستان عراق رفت. به روایت «سامان رسول‌پور» در کردستان عراق در تاکسی که نشست، ترانه «طلوع» از معین گوش او را نواخت: «تازه از ایران خارج شده بود. تعریف می‌کرد. شب سوار تاکسی شده بود در سلیمانه کردستان. غمگین و خسته و تنها. مستاصل. راننده تاکسی پخش را که روشن کرده بود، صدای معین: پس از آن غروب رفتن، اولین طلوع من باش. … من رسیدم رو به آخر، تو بیا شروع من باش».Image result for ‫علیرضا رضایی جنبش سبز‬‎

در تظاهرات خیابانی جنبش سبز

از کردستان به فرانسه رفت و دور جدیدی از فعالیت‌های خود را در آن‌جا آغازید. تا می‌توانست طنز نوشت و طنز اجرا کرد. «کامبیز حسینی» از نقش علیرضا رضایی در برنامه پارازیت می‌گوید. این‌که دنبال طنزنویس بامزه‌ای می‌گشت که برای پارازیت متن طنز بنویسد. «نیک‌آهنگ کوثر»، «علیرضا رضایی» را به او معرفی کرد و یک همکاری پرثمر آغاز شد. از پارازیت تا پولیتیک و حتی اجراهای مشترک که بعضا خاطراتی ماندگار نیز می‌آفرید. کامبیز حسینی می‌گوید که به علیرضا بارها گفته بود که او «علی کریمی» طنز ایران است از بس که بی‌تکلف و غریزی به طنز می‌پردازد.

رادیو فردا و آموزشکده توانا نیز از دیگر نهادهایی بود که علیرضا رضایی برای آن‌جا برنامه تولید می‌کرد و به عنوان مثال مجموعه برنامه‌هایی مانند «مگسک» را طی فعالیت مشترکش با آموزشکده توانا تولید کرد. اما مشغله اصلی و مورد علاقه علیرضا رضایی «شفاف‌سازی» بود! ویدئوهایی مستقل از هرگونه نهاد و موسسه و دفتر و بودجه‌ای که بسیار ساده تولید می‌شد و اتفاقا شاید مشهورترین و محبوب‌ترین برنامه علیرضا رضایی بود. علیرضا رضایی در این برنامه خود را «مرجع تردید» مسلمانان و صاحب رساله «لوازم‌التحریر» معرفی می‌کرد. در آن برنامه خط قرمزها را در می‌نوردید و با اسطوره‌های مذهبی شوخی می‌کرد و سعی می‌کرد در قالب طنز رویکردی نقادانه به مذهب داشته باشد.

در نمایی از برنامه شفاف‌سازی

ویدئوهای شفاف‌ساز او را میلیون‌ها نفر دیده‌اند و اساسا اصطلاح «شفاف‌سازی» پس از این ویدئوها تبدیل به اصطلاحی مشهور شد و که به شوخی و طنز استفاده می‌شد. علیرضا رضایی در گفتگویی با بی.بی.سی فارسی نیز وقتی بحث پیرامون چرایی فراگیری یک طنز می‌شود، روی «سادگی» یک طنز و شوخی تاکید می‌کند و آن را یکی از دلایل فراگیری می‌داند. نکته‌ای که اتفاقا می‌توان در ویدئوهای شفاف‌سازی نیز مشاهده کرد و دید که با وجود این ویدئوها از کم‌ترین امکانات برخوردار بود اما بیش‌ترین اقبال را در میان برنامه‌های او داشت.

برای درک بهتر آن‌چه در شفاف سازی می‌گذشت، شاید این بخش از گفت‌وگوی او با «کیهان لندن» راهگشا باشد:‌ «من هیچ زمانی نتوانستم از روی دست‌نوشته برنامه اجرا کنم. ممکن است مطالبی را روی کاغذ بیاورم اما زمانی که می‌روم روی صحنه و چشم در چشم مخاطب می‌شوم به طور کلی فراموش می‌کنم. با توجه به فضای موجود و بازتاب مخاطب برنامه را پیش می‌برم. حتی در برنامه «شفاف‌سازی» هم که از پیش ضبط می‌شود بدون نوشته برنامه را اجرا می‌کنم. فقط ده دقیقه قبل از اجرا آرشیو خبری را مرور و سوژه مورد نظر را انتخاب می‌کنم و سپس شروع به اجرای برنامه می‌کنم».

«فقط منو ببرید ایران»

علیرضا رضایی که مدت ها با ناراحتی قلبی دست به گریبان بود، پس از چند سال زندگی در پاریس به لیل فرانسه رفت. در لیل آپارتمانی کرایه کرده بود و تنها زندگی می‌کرد. هنوز از آخرین معالجات او که مربوط به قلب او می‌شد یک سال نگذشته بود که در ششم آذر ۱۳۹۷ در ۴۳ سالگی، تنها در منزل خود درگذشت. «حسین باستانی» که از دوستان نزدیک او بود درباره مشکلات جسمی او می‌گوید:‌ «علاوه بر مشکلات شدید گوارشی، که می‌گفت تاثیرات بیماری دوران جوانی است، مشکل قلبی حاد داشت. همین پارسال، مجبور شد برای باز کردن رگ‌های قلبش بستری شود.اما بدتر از همه اینها، مشکل افسردگی شدید بود. نه اینکه زندگی در غربت را دوست نداشته باشد: از آن متنفر بود. این اواخر، به میزان خطرناکی قرص‌های ضدافسردگی می‌خورد. «التماس»های دوستانش برای متوقف‌کردن این رویه هم عملا بی‌فایده بود. از پیگیری‌ها تشکر می‌کرد ولی هر از گاه، محترمانه هشدار می‌داد که اجازه نمی‌دهد «به زور بستری‌اش کنند». می‌گفت: «از پَسَش بر می‌آیم؛ کارِ خودم است.»

اما واقعیت آن‌که نتوانست از پسش بربیاید. مرگ ناشکیباتر از آن بود تا مدتی صبر کند که حداقل علیرضا در ۴۳ سالگی، در اوج پختگی عمر یک انسان از دست نرود. اما شد آن‌چه شد و علیرضا رضایی که عمری بسیاری را خندانده بود، با مرگی غیرمنتظره اشک را مهمان ناخوانده چشمان دوستدارانش کرد. یکی دو سال پیش بود که در وصیتی توییتری آرزو کرده بود پس از مرگ پیکرش به ایران منتقل شود. گفته بود برایش مهم نیست که پس از مرگ بر سر جنازه‌اش چه می‌آید و درخواست کرده بود: «فقط منو ببرید ایران»! درخواستی ظاهرا ساده اما در دوران حکومت جمهوری اسلامی، عملا ناممکن و نشدنی. علیرضا رضایی اکنون در لیل فرانسه به خاک سپرده شده است تا شاید روزی بتوانند او را به ایران منتقل کنند؛ به کشوری که قلب رنجور علیرضا، از «سر تا تهش» برای آن می‌تپید.

انتشارات بیشتر ...