گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنهپرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
شفیعی کدکنی
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
افرادی در تاریخ بودهاند که به راستی مصداق این رباعی زیبای دکتر شفیعی کدکنی هستند. انسانهایی که میتوانند اندکی سر از زیر لحاف محیط بیرون بیاورند و کمی آنسوتر را ببینند. فریدون فرخزاد به راستی یکی از این افراد میتواند باشد؛ مردی که شکل خودش بود. شرافتمندانه زندگی کرد و در نهایت تاوان این صداقت و «فراتر از عصر خودبودن» را با خونش داد. فریدون فرخزاد پانزدهم مهر ماه ۱۳۱۷ در تهران، چهارراه گمرک تهران، از پدری کاشانی و مادری کاشانیتبار به دنیا آمد. پدرش، سرهنگ محمد فرخزاد، نظامی بود و مادرش، توران وزیریتبار، نام داشت. فروغ فرخزاد و پوران فرخزاد از دیگر اعضای خانواده فرخزاد، معروفتر از آن هستند که نیازمند معرفی باشند. فریدون مدتی در دبستان رازی و بعد در دبیرستان البرز تحصیل کرد و پس از آن برای ادامه تحصیل به آلمان رفت. در آلمان، فریدون حقوق سیاسی خواند. پایاننامه دکترای علوم سیاسی خود را در باب تاثیر مارکس، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی بر کلیسا و حکومت آلمان شرقی نوشت و در نهایت از دانشگاه مونیخ فارغالتحصیل شد. آنچه اما موجب شهرت فریدون فرخزاد میان مردم شد نه تحصیلاتش در علوم سیاسی و تخصصش در این رشته بود که «میخک نقرهای» بود. میخک نقرهای نام مجموعه «شو»هایی بود که فرخزاد در تلویزیون ایران اجرا میکرد. فریدون در سال ۱۹۶۲ با «آنیا بوچکووسکی»، زنی آلمانی که علاقمند به تئاتر و ادبیات بود ازدواج کرد و نتیجه این ازدواج فرزندی بود به نام رستم. فریدون فرخزاد قصد بازگشت به کشور کرد.
با فروغ
فروغ فرخزاد، خواهرش، در نامهای از او خواست که به ایران بازنگردد: «احمق نباش و فکر مشاغل و غیره را از سرت بیرونکن. تو نمیدانی. مگر من اینجا چه شدهام که تو میخواهی بشوی؟ دو سال است که به آلمانی شعر میگویی و برای خودت آدمی شدهای. من ده سال است که شعر میگویم و هنوز احتیاج به ۵۰ تومان دارم. باید سر خود را بگیرم و از بدبختی گریه کنم.» فریدون اما عزم خود را جزم کرده بود که به ایران بازگردد. پوران فرخزاد، خواهر بزرگ فریدون، درباره ورود فریدون به محافل هنری پس از ورود به ایران چنین میگوید: «فریدون موقعی که آمد به ایران اصلا خیال نداشت که وارد محافل هنری شود. شاید اگر من در رادیو نبودم و فریدون با محیط رادیو آشنا نمیشد، هرگز این اتفاقات نمیافتاد و فریدون دنبال همان کار حقوق سیاسی که خوانده بود میرفت. به هر حال در درونش یک هنرمند زندگی میکرد. فریدون بیشتر از این که سیاسی باشد، هنرمند بود.» فریدون فرخزاد اولین مجموعه شو سه ساعته خود را با نام میخک نقرهای در تلویزیون اجرا کرد. در این مجموعه شوها از هنرمندان مختلف دعوت میشد که روی صحنه بروند. بسیاری از کسانی که بعدها هنرمندان شناختهشدهای شدند برای اولبار در این شوها روی صحنه رفتند. ستار، ابی، مرتضی، شهره و شهرام صولتی، لیلا فروهر، نوشآفرین، سلی و سعید محمدی از جمله این هنرمندان بودند. فریدون علاوه بر تحصیل در علوم سیاسی در آلمان، به زبان آلمانی شعر نیز میسرود. شعرهایی که در محیط ادبی آلمان جای خود را باز کرده بودند.
با پسرش، رستم
او در آلمان برنده جایزه ادبی نیز شد. بوبروفسکی، شاعر مشهور آلمانی درباره اشعار فریدون فرخزاد میگوید: «این شاعران ایرانی به ما نشان دادهاند که در دنیای مملو از وحشت جنگ، هنوز میتوان زیست.» «یوآخیم گونر»، منتقد آلمانی، در نقدی بر کتاب فرخزاد نوشته بود: «وقتی اولین کتاب یک شاعر اینگونه کامل است از این میترسم که در آینده کتاب دومی نداشته باشد. کمال را چگونه میتوانی کاملتر کنی.» نخستین مجموعه شعر فریدون فرخزاد در سال ۱۹۶۴ با عنوان «فصل دیگر» منتشر شد. فریدون فرخزاد چند سال عضو آکادمی ادبیات جوانان مونیخ بود و در سال ۱۹۶۶ به رادیو و تلویزیون این شهر نیز راه پیدا کرد. فریدون همه این موفقیتها در غرب را رها کرد و به ایران بازگشت و شد شومن میخک نقرهای. حسین منصوری، پسرخوانده فروغ فرخزاد و دوست نزدیک فریدون که برخی از شعرهای آلمانی فریدون را به فارسی ترجمه کرده است دربارهاش میگوید: «بدون اغراق میتوان ادعا کرد که اگر فريدون در آلمان مانده و به کار شعر ادامه داده بود، امروز از چهرههای شناختهشده شعر معاصر آلمان به شمار میآمد.» فریدون فرخزاد در سال ۱۹۶۷ بر موسیقی محلی ایران، موزیک مدرن ساخت که با این موسیقی به فستیوال موزیک اینسبورگ اتریش رفت و توانست جایزه اول این جشنواره را از آن خود کند. (بیبیسی) فریدون فرخزاد در ایران در چند فیلم سینمایی نیز نقشآفرینی کرد که میتوان به فیلم «دلهای بی آرام» به کارگردانی اسماعیل ریاحی اشاره کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فریدون فرخزاد به دادگاههای انقلاب اسلامی احضار شد.
«فصل دیگر» نخستین مجموعه شعر او بود
برای مدت کوتاهی نیز بازداشت شد و پس از مدت کوتاهی مجبور به مهاجرت از ایران شد و در شهر لسآنجلس آمریکا مستقر شد. پس از مدتی فریدون از آمریکا به آلمان مهاجرت کرد و در آلمان ساکن شد و در همین کشور بود که به دست ماموران جمهوری اسلامی با ضربات چاقو به قتل رسید. زبان و گوش و دماغش را بریدند و جنازه او را آلوده کردند. فریدون فرخزاد بیتاب دیدار مادر بود؛ مادر بیمار بود و فریدون مشتاق دیدارش بود. پوران فرخزاد این عشق را اینگونه میگوید: «وقتی [فریدون] میرفت استرالیا، هواپیمای استرالیا از روی تهران رد میشد. یک کارت برای من داده بود همهاش اشک بود، برخی جملاتش را نمیتوانستم بخوانم. در آن نوشته بود: پوران جان وقتی رسیدم آسمان تهران، میخواستم پنجره را باز کنم و خودم را از بالا بندازم پایین، روی خونهمون روی مامان روی تو روی ایران روی همه چیز. به چه دلیل من نباید تو وطنم زندگی کنم؟ توی خونهم، پیش خانوادهام.» آنچه در نهایت شرایط را برای قتل فریدون فراهم کرد همین دلتنگی برای مادر و شوق دیدارش بود. اسماعیل پوروالی، روزنامهنگار قدیمی، اینگونه روایت میکند: «فرخزاد از طریق یک فرشفروش ایرانی مقیم فرانکفورت که بسیار به او اظهار دوستی میکرد با غلامی – یکی از مسئولان ایستگاه وزارت اطلاعات – در آلمان که به عنوان دبیر سوم در سفارت رژیم کار میکرد، دیدار کوتاهی در نمایشگاه فرشفروش مورد بحث داشت. غلامی و همکارش اصولی چند بار با فرخزاد ملاقات کردند. آنها به او وعده دادند کار سفر مادرش را به راحتی درست کنند و حتی در یکی از ملاقاتها به فرخزاد گفتند خود رفسنجانی در جریان است و دستور داده گذرنامه برای وی صادر شود؛ و برای اطمینان خاطر بیشتر، فرخزاد میتواند به اتفاق یک تیم از خبرنگاران آلمانی به ایران برود، مادرش را ببینند و بدون مشکلی به خارج بیاید.»
برای مدت کوتاهی بازداشت و سپس مجبور به مهاجرت از ایران شد
اسماعیل پوروالی، روزنامهنگار، از فردی به عنوان رضا صابری به عنوان قاتل فرخزاد نام میبرد. پوروالی، رضا صابری را چنین معرفی میکند: «رضا صابری، ماموری که پس از دریافت دستور قتل در هماهنگی به “قبه”، رئیس دفتر سعید امامی که با نام رضا اصفهانی به اروپا سفر میکرد و اکبر خوشکوشک که در ارتباط با تاجر فرشفروش ایرانی دوست فرخزاد بود، زمینههای قتل فرخزاد را فراهم کرده بود.» پوروالی در توصیف شخصیت رضا صابری میگوید: «صابری که به زندگی در اروپا خو گرفته بود و به علت آلودگی به مشروب و خوشگذرانیهای زیاد، مقداری نیز مقروض شده بود، در آوریل ۱۹۹۲ به تهران احضار شد. او از این احضار به شدت نگران شد و تصمیم گرفت با دست پر به تهران بازگردد. صابری در تماس با اصولی، مامور ایستگاه بن، از وی خواست که ترتیب ملاقاتی را با فرخزاد بدهد چون باید مطالب مهمی را به او بگوید.» در آن دوره بین فرخزاد و یکی از دوستانش کدورتی پیش میآید. قرار بود این دوست به دیدار فرخزاد بیاید.
فریدون و خواهرش فروغ فرخزاد
فرخزاد به ایستگاه قطار برای دیدار دوستش میرود اما در کمال ناباوری با دو مامور وزارت اطلاعات مواجه میشود. پوروالی ماجرا را اینگونه شرح میدهد: «فرخزاد در روز موعود به ایستگاه راهآهن رفت تا از دوستش استقبال کند، اما به جای او با شگفتی با اصولی و صابری روبهرو شد که از ترن پیاده شدند. گفته میشود غلامی خود را به دوست فرخزاد در ایستگاه مبدا رسانده و با دادن هزار مارک به او خواسته بود سفرش را دو روز به تاخیر بیندازد، چون فرخزاد ناچار است به سفری کوتاه برود. (این موضوع را غلامی به یکی از دوستانش گفته بود و پیدا ست او به عنوان یکی از دوستان فرخزاد به سراغ فرد مورد اشاره رفته و پول را نیز از جانب فرخزاد به او داده بود.) اصولی با معرفی صابری بهعنوان سرمایهداری که از تهران آمده و قصد خرید هتل و یک کلوب شبانه را دارد، به همراه فرخزاد به آپارتمان او رفته بود که درباره سرمایهگذاری دوستش (صابری) مذاکره کند. سر راه، فرخزاد چند هندوانه و مقداری نان و پنیر خریده بود. آنچه مسلم است نگرانی صابری و اصولی از حضور سگ وفادار فرخزاد در آپارتمان است. به همین دلیل نیز از همان ابتدا آنها از فرخزاد خواسته بودند سگش را ببندد، چون آنها از سگ وحشت دارند.» و اینگونه میشود که صابری دست به ترور فرخزاد میزند.
آرامگاه ابدی فریدون در آلمان
فریدون فرخزاد در برنامههایی که در خارج از ایران اجرا میکرد به نقدهای تندوتیزی علیه مسئولان جمهوری اسلامی خصوصا روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، میپرداخت که این کار خشم جمهوری اسلامی را برمیانگیخت. پس از قتل فریدون فرخزاد، پیکر او در گورستان شهر بُن در گوری مجانی به خاک سپرده شد که متعلق به شهرداری آن شهر بود. پانزده سال پس از مرگ فرخزاد، شهرداری تصمیم به تخریب این گورستان میگیرد اما با همت دوستداران فرخزاد قبر جدیدی برای فرخزاد تهیه میشود و در مراسمی بار دیگر به خاک سپرده میشود.