تبریز در سال ۱۲۲۹ شمسی شاهد تولد نوزادی بود که قرار بود سالها پس از فوتش به عنوان بنیانگذار مدارس نوین در ایران از او یاد شود. «حاج میرزا حسن تبریزی» مشهور به «میرزا حسن رشدیه» فرزند «ملا مهدی تبریزی» بود. ملا مهدی از مجتهدین تبریز و از جمله افراد متنفذ شهر محسوب میشد. در کودکی به مکتبخانه رفت. مبصر مکتب شده بود و به دیگر دانش آموزان در یادگیری دروس کمک میرساند. در ۱۵ سالگی لباس روحانیت پوشید و در ۲۲ سالگی پیشنماز یکی از مساجد تبریز شد.
اما میرزا حسن شخصیتی محدود به مکتب و مسجد نبود. او از همان جوانی سر در نشریات ممنوعهای داشت که از خارج به ایران میآمدند و از جمله در تبریز پخش میشدند. «حبل المتین» و «ثریا» از جمله نشریاتی بودند که میرزای جوان آنها را مطالعه میکرد. در پی مطالعه چنین نشریاتی بود که ضرورت سوادآموزی را فهمید.
با کمک مالی پدرش به دارالمعلمین بیروت رفت و در طی اقامتی دوساله در آنجا تلاش کرد عربی و فرانسه بیاموزد. سپس به استانبول رفت و در آنجا نیز از مدارس مدرن آن شهر بازدید کرد و اساسا لقب «رشدیه» که میرزا حسن به آن مشهور شد برگرفته از نام گونهای از مدارس نوین در استانبول بود. (تاریخ جامع ایران، جلد دوازدهم، ۱۳۹۶، ص۳۳۰)
میرزا حسن تبریزی دیگر آن پیشنماز ساده مسجدی در تبریز نبود. او آموزش و پرورش مدرن را به چشم دیده بود و سخت در شوق آن بود که مدارس نوین را در ایران نیز برپا سازد. اما ابتدا به ایروان در ارمنستان رفت و در ۱۸۸۴ میلادی و بر اساس الگوی مدارس ابتدایی عثمانی، برای ایرانیان آن شهر مدرسهای برپا ساخت.
او در ابتدا برای ایرانیان ایروان مدرسه برپا ساخت
تجربهای چنان موفق که ناصرالدین شاه که در بازگشت از سفر اروپا مدتی در آنجا اقامت داشت به فعالیتهای او علاقه نشان داد و از او خواست به ایران بازگردد و در تبریز مدرسهای نوین تاسیس کند. (همان، ص ۲۶۰) میرزا حسن چند ماه بعد از این دیدار با شاه و در سال ۱۲۶۶ به تبریز آمد و اولین مدرسه نوین را در این شهر بنا کرد.
درواقع اگرچه قبل از این نیز مدارسی چون دارالفنون یا مشیریه در ایران بنا شده بود، اما آن مدارس مربوط به خواص بود اما مدارسی که میرزا حسن رشدیه تاسیس میکرد مدارسی مربوط به عامه مردم بود. هر اندازه استقبال مردمی از این مدرسه بالا میگرفت، بر مخالفتها با این مدرسه نیز افزوده میشد.
طبیعی بود که روحانیون در صف مقدم مخالفتها باشند. آنها که سخت در پی حفظ منافع مکاتب قدیمی بودند نمیتوانستند تاب بیاورند که مدرسهای بنا شده است که الفبا را آسان میآموزاند و حتی به مسن ترها نیز طی ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را یاد میدهد.
میرزا حسن برای آرام ساختن فضا چندین بار مکان مدرسه را تغییر داد اما حتی ساختمان مدرسه او را نیز تخریب میکردند. رشديه پس از آن به مشهد رفت و در آنجا نيز مدرسهاي تاسيس کرد اما آنجا نيز با هجوم متعصبان مواجه شد. مخالفت قشری مسلکان و تندروهای مذهبی موجب شد میرزا حسن چندین بار از تبریز به مشهد فرار کند.
مخالفت تندروهای مذهبی موجب شد او چندین بار از تبریز به مشهد فرار کند
در این چند خط از وبسایت «سرمشق» سعی شده است بر مشکلات طاقت فرسای میرزا حسن رشدیه در تاسیس و تداوم مدرسه و آموزش در تبریز اشارهای شود. مروری که به صورت جزییتر به این دوره میپردازد و نشانگر پشتکار سترگ میرزا حسن بر هدف خود است؛ که علی رغم اینکه به دفعات سعی کردند او را از ادامه مسیر منصرف سازند او هیچگاه پا پس نکشید: «به دنبال ساخت اولین مدرسه در تبریز، مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسه جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنبوجوش افتاده و رئیس السادات یکی از علمای بیعلم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه جدید را صادر کند. بدین ترتیب اوباش با چوب و چماق به خدمت شاگردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد. پس از شش ماه دوباره به تبریز باز گشت و دومین مدرسه را در محله بازار تاسیس کرد. دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد. مدرسه سوم را در محله چرنداب تبریز تاسیس نمود. این بار، طلبههای علوم دینی مدرسه صادقیه به تحریک مکتبداران جاهل و کهنهپرست به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل کردند. چهارمین مدرسه را در محله نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت. این بار مکتبداران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند. پنجمین مدرسه را در محله بازار دایر کرد، باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان به شهادت رسید. باز هم رشدیه به مشهد گریخت. رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا مدرسه ششم را تاسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنهپرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دستش را نیز شکستند. هفتمین مدرسه را در لیلیآباد دایر کرد. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزشهای او سه سال دوام یافت. این بار، مخالفان به او سوءقصد کردند و با شلیک تیری به پا مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد».
اما به هرحال با صدارت اعظم «میرزا علی خان امین الدوله» در دوران پادشاهی مظفرالدین شاه، او میرزا حسن را به تهران فراخواند و از او خواست در تهران مدرسه به سبک جدید تاسیس کند. با کمکهای صدراعظم، در پارک اختصاصی امین الدوله مدرسهای نوین در سال ۱۲۷۶ بنا میشود. (همان، ص۳۳۱) این دعوت و تاسیس این مدرسه، به واسطه صدراعظم به تایید مظفرالدین شاه نیز رسیده بود.
صدراعظم امینالدوله حامی سرسخت میرزا حسن رشدیه بود
اگرچه مخالفتها در تهران نیز بالا گرفت اما پشت میرزا حسن رشدیه به صدراعظم دانش دوست گرم بود. تاسیس مدرسه برای تحصیل ایتام و بیبضاعتها، آموزش حرفههایی چون کاغذسازی، قالیبافی، کفاشی و از این دست به دانش آموزان از جمله دیگر فعالیتهای میرزا حسن رشدیه در تهران بود که از حمایت شش دانگ میرزا علی خان امین الدوله برخوردار بود.
اما دوران صدارت امین الدوله دولت مستعجل بود و با آغاز صدارت «امین السلطان»، نه تنها حمایت دستگاه از میرزا حسن رشدیه قطع شد بلکه حتی دولت علیه او اقدام کرد. امین السطان مشهور به اتابک، هیچ روی خوش به رشدیه و مدارس او نشان نداد. خصوصا که در شهر پیچیده بود که هواداران امین الدوله و مخالفان امین السلطان در مدارس رشدیه اجتماعاتی سری تشکیل میدهند.
با بالا گرفتن انتقادات از بیکفایتی دولت امین السلطان، و نیز انتقاد میرزا حسن از دولت اتابک اعظم، دولت تصمیم به بازداشت منتقدان از جمله میرزا حسن رشدیه گرفت که او در خانه هادی نجم آبادی پناه گرفت و در امان ماند. (همان، ص ۳۱۴) در همین ایام و پس از ترور و سوءقصدی ناکام به جان میرزا حسن او با مشورت با دیگران تصمیم گرفت مدتی به سفر حج برود.
پس از بازگشت میرزا حسن دوباره به مدرسهداری پرداخت. اما شرایط بر او بسیار سخت شده بود. انجمن معارف از حمایت مالی از مدارس او خودداری میکرد و او نیز نهایتا بنا به اتهامات سیاسی علیه دولت وقت بازداشت شد و به تبعید محکوم شد. پس از این تبعید نزدیک به دو سال، او به قم رفت. در جریان انقلاب مشروطه نیز به مشروطه خواهان کمک کرد.
در ایام کهنسالی
در ایام انقلاب مشروطه، «شیخ فضل الله نوری» که از مخالفان آشتیناپذیر مشروطه بود خطاب به «ناظم الاسلام کرمانی» به صورت تلویحی به مدارس رشدیه اشاره میکند و میگوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟»
اما نکته جالب توجه این است که علیرغم مخالفت دیرپای تندروهای مذهبی با میرزا حسن رشدیه و مدارس نوین او، شخص او تمام تلاش خود را میکرد که مدارس مورد نظارت او تبدیل به مکانی برای تقابل با دین بدل نشوند. او حتی برای زنگ تفریح دانش آموزان کلاس خود، استفاده از صدای زنگ را متوقف کرد صرفا به این علت که تندروهای مذهبی این صدا را شبیه ناقوس کلیسا خواندند.
او که در جریان مشروطه بسیار فعال بود، پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و آغاز دوباره استبداد محمدعلی شاهی، به مدت هفت ماه به کلات مشهد تبعید شد. پس از فتح تهران و عزل محمدعلی شاه دگرباره به تهران بازگشت و فعالیت خود را از سر گرفت و از جمله به آموزش الفبا برای نابینایان و ایجاد مدرسه برای آنان اقدام کرد گرچه فقر مالی مانع از اتمام ساخت مدرسه شد.
میرزا حسن رشدیه سرانجام در آذر ۱۳۲۳ و در سن ۹۷ سالگی در قم در گذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. میرزا حسن تبریزی مشهور به رشدیه در آخرین روزهای زندگی خود اینچنین وصیت کرده بود: «من را در محلي به خاك بسپاريد كه هر روز شاگردان مدارس از روي گورم بگذرند و از اين بابت روحم شاد شود».