آیا جمهوری اسلامی هزارفامیل است؟ توضیح اینکه آیا واقعا تعدادی خانواده حکومت ایران را اداره میکنند؟ این سیستم چگونه تشکیل شده و چگونه عمل میکند؟ پاسخ هم کاملا مثبت است و هم کاملا منفی. کاملا منفی است؛ چراکه حداقل ده نفر از رهبران اصلی جمهوری اسلامی را میتوانیم نام ببریم که فرزندان یا اعضای نزدیک خانوادهشان را برای مخالفت با جمهوری اسلامی کشتهاند یا در مقابل کشتن فرزندانشان واکنش جانبدارانه نشان ندادهاند. آیتالله گیلانی در مقابل کشتن فرزندانش هیچ موضوع جانبدارانهای نگرفت و گفت هر کاری با بقیه میکنید با فرزندان من هم بکنید؛ آیتالله حسنی شخصا محل اختفای پسرش، رشید، را لو داد و او اعدام شد؛ آیتالله جنتی به خاطر کشتهشدن پسرش نذر کرده بود که چهل روز روزه شکر بگیرد؛ مهدی خزعلی، پسر آیتالله خزعلی، علیه انقلاب و نظام موضع گرفت و بارها بازداشت شد و پدرش از او اعلام برائت کرد؛ هاشمی رفسنجانی علیرغم حمایت از پسرش، دو فرزندش ـ مهدی و فائزه ـ به زندان رفتند و نیز پدر دامادش (آیتالله لاهوتی) به دلیل مخالفت با حکومت کشته شد. در این اتفاقات دو موضوع مهم است؛ اینکه چه در آغاز انقلاب و چه همین امروز اعضای یک خانواده اگر علیه حکومت کاری بکنند، مصونیت ندارند و از این مهمتر اینکه افراد درجه یک حکومت خویشاوندانی داشتند و دارند که کاملا مخالف با انقلاب هستند. حسین خمینی، نوه آیتالله خمینی، در خانهاش محصور است و حق اظهار نظر ندارد؛ آیتالله علی تهرانی، شوهر خواهر و استاد خامنهای، نیز که سالها با مجاهدین خلق به عنوان دشمن درجه یک نظام همکاری کرد به ایران برگشت، ولی در خانه خودش زندگی میکند و حق حضور در هیچ فضای اجتماعی را ندارد. در واقع همیشه در جمهوری اسلامی ایدئولوژی و قدرت متقدم بر خویشاوندی بوده است.
اما واقعیت دیگری هم وجود دارد؛ اینکه تقریبا بیش از نیمی از قدرت در جمهوری اسلامی در دست مجموعهای از افراد است که با همدیگر رابطه خویشاوندی و قبیلهای دارند. در عین حال ممکن است کسی هیچ رابطه خویشاوندی با بقیه نداشته باشد، ولی تا بالاترین مراحل نظام پیش برود؛ اشخاصی مانند احمدینژاد، بهزاد نبوی و خیلیهای دیگر بدون هیچ رابطهای با دیگران در حکومت پذیرفته شدند. در واقع سرسپردگی ایدئولوژیک و حتی سیاسی بر همه چیز ارجح است. در سیاست خارجی ایدئولوژی حتی بر منافع ملی هم ارجحیت دارد. در واقع هزارفامیل در جمهوری اسلامی معنی ندارد؛ نهایتا ده تا بیست فامیل، تقریبا همه قدرت را در کشور در دست دارند. حتی اپوزیسیون درون نظام نیز با پوزیسیون رابطه فامیلی دارد. چرا چنین واقعیتی وجود دارد؟
یک: شیعه یک دین خانوادگی است. اصولا شیعه در میان تمام ادیان و مذاهب و فرق یک دین خانوادگی است. از پیامبر تا یازده امام شیعه همه اعضای یک خانواده هستند و اینکه اعتماد به خانواده مقدم بر هر چیزی باشد، در ذات شیعه است. تقریبا همه افرادی که در حادثه کربلا در کنار امام حسین کشته شدند، اقوام او بودند و حداقل دو امام شیعه قبل از دهسالگی به امامت رسیدند. فقط به دلیل اینکه عضو آن خانواده بودند. اصطلاحاتی مانند خاندان عصمت و طهارت (خانواده معصومیت و پاکی) به معنی تاکید بر دین خانوادگی است.
دو: سیادت یک نظام خانوادگی است. سیادت به معنی عضویت در خانواده امامان شیعه است؛ یعنی هر کسی که از فرزندان امام اول، دوم و سوم شیعه باشد، سید است. سید به معنی آقا و سرور است. سیادت یک سیستم خانوادگی است و از طریق پدری منتقل میشود. القاب مختلفی برای سادات وجود دارد؛ برای مردان القابی مانند سید، شریف، میر، علوی، کیا، امیر، میرزا، بیگ و برای زنان القابی مانند سیده، شریفه، علویه، سادات (مثل اعظمالسادات)، بیبی، میرزایه و بیگم. از نظر شیعیان افرادی که سید هستند به صورت خاصی مقدم بر بقیه به شمار میآیند. در جمهوری اسلامی هم این موضوع به طور جدی وجود دارد.
سوم: ازدواجهای درونگروهی روحانیون. نکته مهم دیگر درباره فامیلسالاری در میان روحانیون موضوع ازدواجهای درونگروهی است. محدودبودن ارتباطات و ازدواج در سنین پایین یکی از ویژگیهای ازدواجهای روحانیون است که نه در گذشته بلکه همین الان هم وجود دارد. در واقع اینکه فرزند روحانی داماد یا عروس یک مرجع یا مجتهد باشد، خودبهخود یک امتیاز به شمار میآید. این سیستم در تمام چهارصد سال حکومت شیعه در ایران و همچنین در مراکز شیعه در لبنان و عراق حفظ شده است.
با توجه به این عوامل میتوان دریافت که نظام حکومتی جمهوری اسلامی اگرچه بیش از هر چیز یک نظام ایدئولوژیک است، اما خصوصیاتی مانند فامیلسالاری و خودی و غیرخودیبودن در آن وجود دارد.
حکومت جمهوری اسلامی در طول چهل سال گذشته توسط خانوادههای مختلفی اداره شده و هرچه زمان گذشته، رابطه میان خانوادهها با ازدواجهای جدید در هم پیچیده شده است. این موضوع به یک جناح سیاسی ربط ندارد. جناحهای اصولگرا، میانهرو و اعتدالگرا، اصلاحطلب، چپ مذهبی، همه و همه این خصوصیات را دارند. از همین رو ست که حتی وقتی شخصی مثل محمود احمدینژاد با شعار مخالفت با فامیلسالاری قدرت را در دست میگیرد، در فاصله کوتاهی برادرش را به عنوان بازرس دفتر خودش منصوب میکند؛ خواهرش پروین وارد چرخه قدرت میشود و پسرش به دامادی معاونش در میآید (ازدواج پسر احمدینژاد و دختر مشایی). هیئت اعزامی همراهان احمدینژاد در سازمان ملل متحد در سالهای آخر تقریبا همه اعضای یک خانواده بودند.
پیش از اینکه به معرفی خانوادههای مهم و اصلی جمهوری اسلامی بپردازیم، لازم است به اشکالات فامیلسالاری توجه کنیم.
نکته مهم این است که اگر اعضای یک خانواده هوشمند، سالم، مدیر، توانا و دارای صلاحیت باشند و به طور طبیعی بهترین انتخاب به شمار بیایند، چه اشکالی دارد که اصولا یک خانواده یا ده خانواده نابغه و با ژن خوب کشور را اداره کنند؟ پاسخ در ماهیت دموکراسی و پرهیز از فساد است. ممکن است فرزندان یک خانواده همه صلاحیت داشته باشند؛ اما این موضوع خودبهخود فسادزا ست. واقعیات سیاسی نشان میدهد که هر نوع گزینش غیرمسئولانه و غیر دموکراتیک امکان فساد در حکومت را بالا میبرد. نگاهی به خاورمیانه و آسیای میانه نشان میدهد که حتی جمهوری خالص، حکومت کمونیستی، حکومت ایدئولوژیک و حکومت نظامی هم پس از مدتها میتواند ساختار خانوادگی گرفته و انحصار قدرت را به زیان دموکراسی ایجاد کند. انحصار قدرت در خانواده صدام حسین، بشار اسد، فیدل کاسترو و خانواده کیم در کره شمالی نمونههایی از تبدیل حکومت جمهوری به حکومت خانوادگی است و نتیجه همه این اشکال افزایش فساد در سیستم است. از همین رو اجتناب از یک سیستم فامیلسالار میتواند به سلامت سیستم کمک کند.
خانوادههای مهم جمهوری اسلامی
روحالله خمینی در ایام جوانی
خانواده خمینی
بسیاری از افراد وقتی به موضوع هندیتبار بودن خمینی برخورد میکنند، متعجب میشوند. در حالی که اگر کمی مطالعه کرده باشند، چندان تعجبی نخواهند کرد. در واقع مهاجرت به هند برای ایرانیان در دوره صفویه یک اتفاق بسیار عادی بود. وقتی حکومت صفویه تشکیل شد، تغییرات فرهنگی و اجتماعی مهمی در ایران رخ داد. از قرن سوم هجری مهاجرت مسلمانان به هند آغاز شد و با حکومت صفویه عملا وضعیتی به وجود آمد که مهاجرت شاعران به هند شدت گرفت. اصولا سبک هندی در شعر فارسی حاصل این وضعیت است. افرادی مانند بیدل دهلوی، امیرخسرو دهلوی، حسن دهلوی، اقبال لاهوری و بسیاری دیگر شاعران هندیالاصل بودند که تمام اشعارشان به فارسی بود و حداقل ۱۶۰ شاعر مهم ایرانی برای اینکه شعرشان مورد توجه باشد به هند رفته بودند.[۱] تا سال ۱۸۳۲ نیز که انگلیس با فشار کوشش کرد زبان دوم مردم هندوستان انگلیسی بشود، زبان دوم مردم هند و در یک دوره زبان اصلی آنان فارسی بود. اگر به این نکته توجه کنیم که در دوره صفویه اشخاصی مانند شیخ بهایی و مهری عرب، از لبنان به ایران مهاجرت کردند و شیخ بهایی کمتر از بیست، سی سال پس از مهاجرت خود شیخ الاسلام کل حکومت صفویه (بزرگترین مقام دینی صفویه) شد و مهری عرب – مرد شاعری که فارسی را به طور سلیس حرف نمیزد – در دوره شاه سلطان حسین ملکالشعرای دربار بود، خواهیم فهمید که حضور صدها شاعر و نویسنده ایرانی در هند و رونق ادبیات فارسی در هند از ایران هم بیشتر بود. در واقع در هند مسلمانان بسیاری زندگی میکردند که طبیعتا مراکزی مانند جبل عامل لبنان یا نجف در عراق یا قم در ایران، به عنوان سه مرکز شیعه، ادارهکنندگان مسلمانان شیعه هند بودند.
خانواده خمینی اصالتا از منطقه نیشابور بودند که در اواسط قرن یازدهم هجری برای ترویج شیعه به منطقه لکهنوی هند رفتند.[۲] در این منطقه شیعیان زندگی میکردند. به گفته عمادالدین باقی[۳] بر اساس اطلاعات شجرهنامههای روحانیون سیدحیدر، داماد و خواهرزاده علی همدانی که با ۱۷ واسطه از پدر و ۱۶ واسطه از مادر به حسین بن علی میرسید، در واقع جد خمینی است. این افراد نخستین بار در سال ۷۶۶ هجری قمری که هنوز در ایران خون و خونریزی مغول تمام نشده بود، به هند رفتند. یک روایت دیگر معتقد است که میرحامد حسین، که در زمان شاه سلطان حسین صفوی از علمای نیشابور بود، به هند رفت و مدتی در دهلی اقامت کرد. فرزندان او بعد از مدتی وارد مناصب دولتی هند شدند و کمکم اهمیت پیدا کردند. یکی از فرزندان او به نام سید احمد پس از کشتهشدن پدرش، دین علیشاه، از کشمیر به نجف و کربلا سفر کرد. ظاهرا این خانواده همیشه با حکومت یا دیگران درگیریهایی پیدا میکردند که موجب میشد برای فرار از خصومت به نقاط دیگر مراجعت کنند.
سید احمد در حدود سالهای ۱۲۴۰ تا ۱۲۵۰ قمری به عراق رفت و بعد از مدت کوتاهی از مراجع نجف اجازه اجتهاد گرفت. او در جریان اقامتش در نجف، با افراد مهاجر ایرانی که به نجف میرفتند آشنا شد. یکی از این افراد فردی به نام یوسف خان، اهل فراهان از توابع خمین، بود. سید احمد به دعوت یوسف خان کمرهای برای اداره مسائل دینی شیعیان خمین به ایران آمد. کمی بعد از آمدن به ایران با دختر یوسف خان به نام سکینه ازدواج کرد و طبیعتا به فاصله کمی ضمن انجام امور شرعی مردم بچهدار شد. بنابراین سید احمد موسویهندی، پدربزرگ روحالله خمینی، متولد کینتور هند بود و حتی نام برادر غیر روحانی خمینی، که تا سال ۱۳۵۵ در خمین اقامت میکرد و در همان سال درگذشت، نورالدین هندی بود. اصولا هندیهایی که همین حالا در ایران مشغول زندگی هستند، مثل آقای علیرضا هندی ـ از مسئولان نهضت آزادی ـ از اقوام آیتالله خمینی هستند.
روحالله خمینی و برادرش مرتضی پسندیده
پدر روحالله خمینی
سید مصطفی، پدر روحالله، در سال ۱۲۴۰ شمسی (۱۲۷۸ قمری) در خمین به دنیا آمد. سید احمد و سکینه دو فرزند بیشتر نداشتند؛ یکی صاحبه و دیگری مصطفی. سید مصطفی در خمین مقدمات فقه را از میرزا احمد خوانساری آموخت. در ضمن با دختر میرزا احمد به نام هاجر ازدواج کرد. سید مصطفی موسوی، که در خمین با اسامی مختلفی مثل آقای موسوی و آسید هندی خطاب میشد، کمی پس از ازدواج به اصفهان رفت. او مدتی در اصفهان و مدتی در نجف درس خواند و پنج فرزند به دنیا آورد. اسامی این بچهها مولود آغا (متولد ۱۲۶۷)، فاطمه (متولد ۱۲۷۳)، مرتضی (متولد ۱۲۷۴)، نورالدین (متولد ۱۲۷۶) و روحالله (متولد ۱۲۸۱ شمسی) بود. سید مصطفی در همان سالی که روحالله به دنیا آمد، در جریان حمله گروهی راهزن زخمی و کشته شد. او در زمان مرگ ۴۲ یا ۴۷ سال داشت.
سید نورالدین هندی؛ برادر بزرگتر روحالله خمینی
پس از انقلاب روایات گوناگونی ساخته شد که به مرگ پدر آیتالله خمینی حس و حال قهرمانانه بدهد؛ عدهای قتل او را به دفاع از حق مردم منتسب کردند و برخی دیگر مبارزه با فئودالها را عنوان کردند؛ ولی هیچ کدام از این روایات حقیقت ندارد. به نظر میرسد خانواده خمینی بسیار پیگیر ماجرا بودند؛ نقل است که هاجر، همسر سید مصطفی، با بچههایش (در زمانی که روحالله ششماهه بود) و صاحبه، خواهر مصطفی، نزد عینالدوله، صدراعظم آن زمان (سال ۱۲۸۴ و یک سال قبل از مشروطیت)، میروند و دادخواهی میکنند که سرانجام جعفرقلی خان، قاتل سید مصطفی، در ملاء عام به دار آویخته میشود.
سید مرتضی پسندیده، برادر روحالله خمینی، این ماجرا را به شکل دیگری روایت کرده و گفته است: «در چهارم ربیعالاول ۱۳۲۳ قمری، قاتل را برای اعدام به میدان بهارستان بردند. به من و برادرم گفتند به منزل برویم؛ چون بچه بودیم و متاثر میشدیم، ولی سایرین به میدان رفتند. مطابق رسم آن روزگار، قاتل، میرغضب و شاه (ولیعهد) – که همگی در میدان حاضر بودند – لباس قرمز بر تن داشتند. سر جعفرقلی خان را بریدند. چند روز بعد از اعدام قاتل، همراهان برای بازگشت به خمین گاری کرایه کردند.»[۴]
ادامه دارد…
منابع:
۱- کریم امیریفیروزکوهی، «احقاق الحق» در حمایت از شعرای صفوی و دفاع از سبک هندی.
۲- مصاحبه مرتضی پسندیده با روزنامه اطلاعات، ۲۵ دی ۱۳۵۷.
۳- عمادالدین باقی، ویژهنامه روزنامه شرق، ۱۲ خرداد ۱۳۸۴.
۴- رضا بابایی، کارنامه نور، زندگینامه امام خمینی، ۱۳۸۰.