«پرونده بنده چه بسا نابخشودنیتر از دیگران باشد. چرا که در انقلاب، هم مدرس بودم و هم محقق! بدا که شور چنان ورم داشت که اندوختهها و دانستهها را به زبالهدانی ریختم و در همرنگی با جهل جماعت به خیابانها سرازیر شدم. ادیبانهتر بگویم: گُه زدم؛ و به قول صادق هدایت اکنون آن گه را «قاشق قاشق» میخورم و پشیمان از خیانت به ایران، گوشهای خزیدهام تا چه پیش آید».
این خطوط پشیمان و غمگنانه از آن زنی ست که به عنوان یکی از برجسته ترین مورخان ایرانی در سده اخیر شناخته میشود؛ هما ناطق. مورخ برجسته ای که در سال ۲۰۱۶ در پاریس درگذشت، در خرداد ۱۳۱۳ در ارومیه به دنیا آمده بود. در خانوادهای سرشناس. نوه «میرزا جواد ناطق» و فرزند «مهندس ناصح ناطق» و «نصرت رفیعی».
برآمده از مشروطه خواهی و ایران دوستی
پدربزرگش در ابتدا «میرزا جواد ناصح زاده» نام داشت. روحانی پرشور مشروطهخواه تبریزی و از بنیانگذاران انجمن ایالتی تبریز در آغاز مشروطیت. او به علت قدرت سخنوری و نطق پرشور در دفاع از مشروطه به «میرزا جواد ناطق» مشهور شد. پدر هما نیز زاده تبریز بود. از مهندسان میهندوستی که در دوره رضاشاه برای تحصیلات به فرانسه اعزام شده بود و راه و ساختمان خوانده بود.
پدر اما همچنین دست به کار تالیف فرهنگی نیز بود و آثار متفکران و هنرمندان فرانسوی را به فارسی ترجمه میکرد. کتاب «زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران» از جمله تالیفات ناصح ناطق است هما ناطق درباره عمق علائق فرهنگی پدر خود به کتابخانه موسسه مطالعات ایرانشناسی در دانشگاه سوربن اشاره میکند و میگوید: « پدرم ـ ناصح نـاطق ــ از بـنیانگذاران کـتابخانه موسسه مطالعات ایرانشناسی در این دانشگاه بود.. پدرم نهتنها نسخههای گرانبهای بسیار از متون کلاسیک شـعر و ادب فارسی را به آن دانشگاه هدیه کرد، بلکه هـمه آثار کسروی و دکتر آدمـیت را نـیز او به این موسسه داد». پدری که عشق به ایران را نیز در وجود دختر خود به یادگار نهاده بود.
پدربزرگ و پدر هما ناطق در یک قاب (برگرفته از وبسایت هما ناطق)
خردسالی را در ارومیه گذراند و دبستان و دبیرستان را در تهران طی کرد. اگرچه قبل از پایان دوره دبیرستان سفری به انگلستان داشت، اما پس از پایان دبیرستان و در سال ۱۳۳۴ بود که برای تحصیلات دانشگاهی و با بورس دولت فرانسه به پاریس رفت. در همان ایام آغازین ورود به فرانسه و در سال ۱۳۳۵ بود که با «ناصر پاکدامن» پیوند زناشویی میبندد. ازدواجی که برآیند آن دو فرزند بود: میشا و روشنک.
هما ناطق همه دورههای دانشگاهی تا دکترا را در پاریس و در دانشگاه سوربن طی کرد. رساله دکتری خود را نیز درباره افکار «سیدجمال الدین اسدآبادی» نگاشت که با مقدمه «ماکسیم رودنسون» در سال ۱۳۴۶ منتشر شد. در سال ۱۳۴۷ به تهران بازگشت. در موسسه مطالعات اقتصادی مشغول به کار شد. دورهای که به گفته خودش نتوانست کار خاصی از پیش ببرد.
اما «سید حسین نصر» – رئیس وقت دانشکده ادبیات دانشگاه تهران – پژوهش دکتری او درباره سیدجمال الدین اسدآبادی را دید و از او خواست که به استخدام دانشگاه تهران در بیاید. هما ناطق از سال ۱۳۴۸ تا سال ۱۳۵۹ در دانشگاه تهران به تدریس تاریخ پرداخت. کلاسهای دانشگاه او در ایران پررونق ترین کلاس ها بود. «عباس میلانی» نیز که در آن سالها در دانشکده حقوق دانشگاه تهران تدریس می کرد، از محبوبیت وافر او در ایام تدریس در دانشگاه میگوید. در این میان صرفا یک سفر یک ساله پژوهشی به آمریکا و دانشگاه پرینستون داشت.
هما ناطق در روزهای دانشجویی
پس از انقلاب اسلامی و آغاز انقلاب فرهنگی، او نیز از قربانیان بود و مجبور شد در سال ۱۳۵۹ باز به فرانسه بازگردد. مدتی بیکار بود تا اینکه به تشویق «غلامحسین ساعدی» دوباره به سمت تحقیق تاریخی رفت تا اینکه از سال ۱۳۶۳ به عنوان استاد تمام وقت در موسسه مطالعات ایرانی دانشگاه سوربن آغاز به کار کرد و تا آخر عمر در همین دانشگاه مشغول به کار بود.
او خود درباره این دوره جدید تدریس میگوید: «دومین دوره کار دانـشگاهیام را از ۱۳۶۳ (۱۹۸۵) بـدینسان با سمت استاد تماموقت در موسسه پژوهشهای ایرانی دانشگاه سوربن آغاز کردم و تدریس جـنبشهای فـکری و مذهبی سده نوزدهم، متون تاریخی، قرائت نسخههای خـطی و بـایگانیها، ترجمه (از نـشریات) و زبان فارسی را عهدهدار شـدم. هربار هـم مجالی یافتم باز بـه سـراغ آرشیوها و کتابخانهها رفتم».
ناطق و سیاست
همچون سنتی خانوادگی، هما ناطق نیز درگیر سیاست بود؛ نه به معنای تشکیلاتی و فعالیت سیاسی. بلکه سیاست دلمشغولی او بود. در پاریس که تحصیل می کرد عضو کنفدراسیون دانشجویان بود و علیه حکومت شاهنشاهی فعالیت می کرد. «دکتر ماشالله آجودانی» بر این باور است که تمایلات سیاسی هما ناطق بر تحقیقات تاریخی او نیز سایه افکنده بود. آجودانی از جمله به این نکته اشاره میکند که هما ناطق در کتابی که درباره میرزا رضای کرمانی نگاشته است، او را طوری تصویر کرده است که چونان یک چریک فدایی!
و نکته آنکه هما ناطق قبل از انقلاب ۵۷ با سازمان چریکهای فدایی خلق همکاری داشت. خود هما ناطق نیز درباره فعالیت سیاسیاش در قبل از انقلاب ۵۷ از خدمتگزاری تاریخی خود به نگاه سیاسیاش میگوید: «با سازمان فداییان، از نظر تاریخی همکاری کردم. یعنی براشون جزوات تاریخی تهیه کردم درباره مالکیت، درباره جنبش دانشجویی، دو سه تا ترجمه کردم. ولی من هرگز در زندگی عضو یک گروه سیاسی نبودم». (تلاش صدساله، جلد دوم، به کوشش علی لیمونادی، ص ۴۰۳)
هما ناطق همچنین در احیا و پاگیری مجدد کانون نویسندگان در سال ۵۶ نیز نقش برجستهای داشت. به عنوان یک استاد دانشگاه، جسارت سیاسی قابل توجهی داشت و یک بار نیز چوب این جسارت را خورد و ماموران امنیتی او را ضربوشتم کردند: «دوره شاه هم من را بردند یک کتککی زدند. … خب شاید اون برای بیانیههایی بوده که با کانون نویسندگان امضا کرده بودم در جهت آزادی بیان و آزادی اندیشه». (همان، ص ۴۰۴)
هما ناطق در سالیان استادی دانشگاه تهران
انقلاب ۵۷ کامیاب شد اما نتوانست انتظارات هما ناطق را برآورده کند و بلکه برعکس هر آنچه بود که ناطق نمیخواست. او او در مقاله ای مشهور به نام «خودم کردم که لعنت بر خودم باد» که در فوریه ۲۰۰۳ در کیهان لندن منتشر شد، بهشدت به انتقاد از کسانی پرداخت که برای مبارزه با جمهوری اسلامی به دنبال پیوند و اتحاد با کسانی هستند که از لحاظ فکری با بن مایه فکری این نظام اشتراک نظر دارند و ضمنا با استفاده از واژگانی سخت و سنگین خود و نقش خود در انقلاب ۵۷ را به باد شماتت گرفت و گفت: «پرونده بنده چه بسا نابخشودنیتر از دیگران باشد. چرا که در انقلاب، هم مدرس بودم و هم محقق! بدا که شور چنان ورم داشت که اندوختهها و دانستهها را به زبالهدانی ریختم و در همرنگی با جهل جماعت به خیابانها سرازیر شدم. …»
ناطق البته بعدها در گفتوگویی درباره نقش پررنگ مذهب در سیاست دهههای اخیر در ایران به نکتهای تاریخی و جالب توجه اشاره می کند و آن اینکه نفوذ مذهب و به تبع آن، روحانیت در جامعه، بر خلاف تصور، از دوران مشروطه و پس از آن، پیریزی شده بود: «هرچقدر که ما از انقلاب مشروطه به پیشتر میریم، مذهب در ایران بیشتر تقویت میشه و حتی من به شما نمونهای را بگم که پیش از انقلاب مشروطیت، ایران پر بود از مدارس فرنگی … حتی مدرسه آمریکایی در تبریز. چندین مدرسه آمریکایی، روسی، چندین مدرسه فرانسوی، چندین مدرسه ایرانی که معلمین فرانسوی داشتند، ایجاد شده بود. بعد از مشروطیت همه این ها برچیده شد به خاطر نفوذ بیش از پیش روحانیت». (همان، ص ۴۱۳)
هما ناطق و مشروطه
هما ناطق سخت به این مسئله پایبند بود که تاریخنگار باید به یک دوره معین تاریخی بپردازد و نه اینکه همه چیز بگوید و عملا هیچ نگوید. او خود متخصص دوره قاجار بود اما در اواخر عمر میگفت که پس از سالها پژوهش درباره دوران قاجار، هنوز به احمدشاه نرسیده است. هما ناطق در کار پژوهشی خود در زمان اقامت در ایران شاگرد و همکار «فریدون آدمیت» بود که او نیز یکی از بزرگترین مورخان ایرانی سده اخیر است. ناطق، آدمیت را آموزگار خود میدانست. تحقیقات تاریخی هما ناطق گسترده و قابل توجه است که شرح آن در این مقال کوتاه نمیگنجد. درباره تحقیقات تاریخی هما ناطق میتوانید اینجا را ببینید.
هما ناطق به جهت تخصصی که درباره مشروطه داشت، درباره مشروطه نظرات جالب توجهی داشت که بعضا با روایت غالب همخوان نبوده است. او از جمله به این اشاره می کند که شیخ فضل الله نوری اگرچه در جریان انقلاب مشروطه و پس از آن چهره منفوری بوده است اما از همه روحانیون مشروطه خواه باسوادتر بود و از همه این ها بهتر فقه اسلامی را می شناخت: «وقتی که میگه اسلام با آزادی مغایرت داره، به ناحق حرف نمی زنه. بلکه یک واقعیت علمی را بیان میکنه. وقتی که میگه قوام اسلام به عبودیت است و نه به آزادی، قوام اسلام به تبعیض است و نه به برابری، درسته و اشاره میکنه به اینکه در اسلام برابری بین یهود، بهایی، بین بابی، بین ارمنی، و مسلمان وجود نداره. نه در قرآن وجود داره و نه در شیعه وجود داره. بنابراین کسانی که خلاف این می گویند، اونها هستند که دروغ میگن. یعنی اونها هستند که نه مسلمان واقعی هستند و نه اینکه روشنفکر واقعی هستند». (تلاش صدساله، جلد دوم، به کوشش علی لیمونادی، ص ۴۰۹)
هما ناطق به همراه فریدون آدمیت در پاریس
یک نکته جالب توجه دیگر از هما ناطق به نوع نگاه او به نقش تبعیدیها و مهاجران در تحولات سیاسی داخل کشور باز میگردد. نکتهای که هما ناطق به آن اشاره میکند در این برهه از زمان برای ما ایرانیان نیز شایان توجه است. دلیل آن روشن است. در سالیان اخیر و به خصوص در سالهای پس از رویکارآمدن «حسن روحانی» در خرداد ۹۲، دوگانه داخل نشین / خارج نشین به شدت برجسته شد و هواداران حسن روحانی و جمهوری اسلامی سعی کردند، مهاجران و تبعیدی ها را با «انگ» خارج نشین ساکت کنند.
اما هما ناطق درباره مشروطه به این مسئله میپردازد که اتفاقا این مهاجرین و تبعیدی ها هستند که گفتار و نوشتار مشروطه را شکل دادند و بر آن دمیدند و در راستای آن فعالیت کردند و نقشی برجسته و انکارناپذیر در جاگیرشدن و در نهایت پیروزی این جنبش / انقلاب داشتند: «شما انقلاب مشروطیت را در نظر بگیرید. تمام ادبیات مشروطه مال مهاجرین است. میرزا آقاخان کرمانی است که فکر انقلاب مشروطیت را، واقعیش را میریزه، در خارج از کشوره. حتی مسئله مذهبیش را در نظر بگیرید، سیدجمالالدین اسدآبادی یک تبعیدی است. ادبیات طنزش را بگیرید علیه روحانیت، میرزا حبیب اصفهانی یک تبعیدی است. ادبیات مذهبی غیراسلامیش را بگیرید، شیخ احمد روحی یک تبعیدی است. روزنامه ها را بگیرید، روزنامه «قانون» یک تبعیدی است، میرزا ملکم خان. تبعیدی های مشروطیت را نگاه کنید که چه نقشی بازی کردند … در ایران چیزی چاپ نمیشد که. ولی تونستند با ادبیات و با روزنامهها و نوشتهها، هنوز که هنوزه ما آدمی در سطح میرزاآقاخان کرمانی نداریم و این یک تبعیدی دوران مشروطیت است». (همان، ص ۴۱۹)