نشود فاش کسی آنچه میان من و توست / تا اشارات نظر نامهرسان من توست / گوش کن با لب خاموش سخن میگویم/ پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست / روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید/ حالیا چشم جهانی نگران من و توست
این غزل سالها ست که شور به جان عاشقان زمانه میافکند؛ از روزهای دوردست تا به امروز، و چرا فردا نه؟! غزلی که شاعری برآمده از گیلان، شاعری نامدار و نه صرفا شاعر، بلکه پژوهشگر ادبیات و موسیقی شناس، آن را بر جریده عالم ثبت کرد و عملا علمدار زیبایی و جاودانگی در این روزگار شد؛ شاعر محترم خود البته به این درک واقف بود وقتی در ادامه أن یگانه غزل سروده بود: «این همه قصه فردوس و تمنای بهشت / گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست».
هوشنگ ابتهاج – ملقب به سایه – در اسفند ۱۳۰۶ در رشت به دنیا آمد. پدر او از بزرگان رشت بود؛ «آقاخان ابتهاج» که مدتی نیز رییس بیمارستان پورسینا در این شهر بود و مادر، «فاطمه رفعت» نام داشت. دوره تحصیلات ابتدایی را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند. در سال ۱۳۳۷ با «آلما مایکیال» ازدواج کرد که «یلدا، کیوان، آسیا، و کاوه» فرزندانی برآمده از این ازدواج هستند.
سایه قبل از انقلاب ۵۷، مدتی را به عنوان مدیرکل شرکت دولتی سیمان تهران مشغول به کار بود که منزل شخصیاش نیز از منازل سازمانی شرکت سیمان است که اکنون با عنوان «خانه ارغوان» به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده است. اما پرپیدا بود که سایه و سیمان با هم همخوانی چندانی ندارند!
از ۱۳۵۰ به رادیو رفت و سرپرست برنامه مشهور گلها در رادیو ایران شد. پس از رخداد خونین ۱۷ شهریور ۵۷، به همراه دوستانش همچون «محمدرضا شجریان»، «حسین علیزاده» و «محمدرضا لطفی» از رادیو استعفا کرد.
پس از رخداد ۱۷ شهریور ۵۷، مانند محمدرضا شجریان، حسین علیزاده و محمدرضا لطفی از رادیو استعفا کرد
اما چرا عنوان و تخلص «سایه»؟ در پاسخ به این پرسش، هوشنگ ابتهاج از افتادگی و فروتنی حروف این واژه میگوید: « به نظرم میآید که خود این کلمه “سایه” از نظر حروف الفبا، حروف نرم بدون ادعایی است. درش یک نوع افسوس وجود دارد. در ذات و معنای این کلمه یک نوع افتادگی و بیادعایی هست، در مقابل خشونت و حتی میشود گفت وقاحت».
حافظ و سایه
همانطور که در بالا نیز اشاره شد، سایه اگرچه به اشعار ماندگارش شناخته می شود، ولی او پژوهشگر ادبی نیز هست. «حافظ به سعی سایه» نه صرفا به عنوان یک تصحیح ساده شعری، بلکه به عنوان یک میراث پژوهشی در خاطر ادبیات ایران حفظ خواهد شد. سایه را میتوان متخصص حافظ نامید. او یک حافظ شناس درجه یک است و ثمره سالها درباره حافظ خواندن و نوشتن، در این تصحیح منعکس شده است.
درباره نوع نگاه سایه به حافظ شاید این روایت بیانگر بسیاری از نکات باشد. روایت است که در جمعی، یکی از علاقمندان شعر سایه به او میگوید که شعر او لذتبخشتر از شعر حافظ است. سایه بلافاصله پاسخ می دهد: « حق دارین چون سطح شعر من از شعر حافظ خیلی پایینتره و در حد فهم شماهاست. در نتیجه از شعر من لذت میبرین!»
«حافظ به سعی سایه» از مشهورترین تصحیحهای انتقادی از دیوان حافظ است
پژوهشگران دانشگاهی، سایه را کاملا متاثر از حافظ میدانند؛ چه از لحاظ ترکیبات غزلهای حافظ و چه از لحاظ مضامین حافظانه. شدت تاثیر سایه از حافظ به حدی زیاد است که پژوهشگران شعر نیمایی سایه را نیز متاثر از حافظ میدانند. حتی حافظ شناس بزرگی همچون «سلیم نیساری»، سایه را «حافظ دوره ما» میداند.
سایه و سیاست
سایه از پیش از انقلاب ۵۷ گرایش چپگرا داشت. منتقد حکومت شاه بود. در اعتراض به واقعه ۱۷ شهریور از رادیو استعفا داد. تب و تاب سیاست دامن او را پس از انقلاب گرفت و او که عضو کانون نویسندگان بود، توسط هیئت رئیسه کانون به همراه چند تن دیگر از اعضا اخراج شد که مشخصه مشترک همه آنها، تودهای بودن بود.
سایه اما عضویت در این حزب را انکار میکند گرچه در گفتوگویی با نشریه مهرنامه در سال ۹۲ تاکید کرده است همیشه سوسیالیست بوده و به تودهایها احترام می گذاشته و رفیق و هم عقیده آنها بوده است. او در آن گفتوگو از احترام خود به سوسیالیسم سخن گفت و اینکه هنوز و پس از سالها نیز به «سلامت تئوریک سوسیالیسم» باور دارد.
سایه در سال ۱۳۶۳ – احتمالا به اتهام تودهایبودن – بازداشت شد و چند ماهی را در زندان به سر برد. دورهای که خود میگوید با شفاعت شهریار از آن نجات پیدا کرد و به گفته خود «بدون محاکمه» آزاد شد. او در همان گفتوگو با مهرنامه میگوید: «وقتی که من زندان بودم شهریار یه نامهای به آقای خامنهای نوشت. کسی که اون نامه رو به آقای خامنهای رسوند برام تعریف کرد که شهریار نوشت که وقتی شما سایه رو زندانی کردید فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند. … باید درست باشه این حرف چون یه روز منو صدا کردن و گفتن بساطتو جمع کن و بدون محاکمه آزاد شدم».
سایه و «رفقا»
سایه درباره رابطهاش با دوستان شاعر و نامدارش همچون اخوان ثالث یا احمد شاملو و دیگر چهرهها میگوید که «رفیق حجره و گرمابه و گلستان بچه ها» بوده است: «پیش اومده که بانادرپور و اخوان و تقی مدرسی به تریاک خانه ها هم رفتم ولی لب نزدم. خب من رفیق حجره و گرمابه و گلستان بچه ها بودم. هر جا می رفتن باهاشون می رفتم».
این دوستی در سطح ادبی نیز یاری رسان بود و آنان به گفته سایه «با شدت و بی رحمی» از همدیگر انتقاد می کردند. او در این راه به ذکر یک خاطره میپردازد: « مثلا من خاطرم هست شاملو شعری سروده بود برای واقعهای که در تهران اتفاق افتاده … قطرههای بلوغ از لمبرهای خیابان بالا میرفت … حالا فکر میکنم میبینم عجب فضایی داشتیم! با انتقادی که ما از او میکردیم، او حق داشت تفنگ بردارد و همه ما را بکشد؛ آنقدر که انتقادهای ما شدت داشت اما هرگز به دوستی ما صدمه نخورد. آن شعر شاملو در آن زمان برای روشنفکرها هم قابل فهم نبود. ما بحث میکردیم و میگفتیم آخر این شعر را برای چه کسی گفتهای؟! منظورم این است که به پشتوانه رفاقت توانستیم شدیدترین مخالفت را با هم داشته باشیم».
از ۱۳۵۰ سرپرست برنامه مشهور گلها در رادیو ایران شد
در اخراج سایه از کانون نویسندگان در سال ۵۸، احمد شاملو هم موثر بود. اما سایه در مرگ احمد شاملو سخت گریست. چنانکه یکی از او پرسید: « سایه گریه میکنی؟ فکر میکرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من این را صمیمانه میگویم. من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساختهام؟ اخوان، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن اینها چنان برای من عظیم است که اصلا کلمه پیدا نمیکنم».
سایه اما از شعر دنبال چه بود؟
سایه که همنشین «شهریار» و «نیما یوشیج» بود و تحت تاثیر شعر نیمایی قرار داشت، خود به صراحت میگوید که اصلا جنبههای هنری در درجه اول اهمیت برای او قرار نداشت. «حرفزدن و درددلکردن خودم» در ابتدا مطرح بود. شعر برای شعر برای او معنا نداشت. شعر به بیان خود او «وسیله»ای بود برای حرف زدن و اینکه: «دردی بیان بشه».
«میلاد عظیمی» – استاد ادبیات – که کتاب «پیر پرنیان اندیش» را به بازار آورد که شامل گفتوگویی طولانی با سایه است، درباره نگاه سایه به شعر و جایگاه شعر در نزد او نظری جالب توجه دارد. به باور او سایه هم شاعر تن است هم شاعر جان. او در توضیح بیشتر میگوید: «سایه شاعری است که آرمان دارد؛ هم آرمان شخصی و هم آرمان اجتماعی. او معتقد است که شعر باید معطوف باشد به واگویه دردها و آرزوهای عمیق و ابدی انسان. انسانیت انسان، در نگاه او، هم در حوزه روابط فردی و هم در پهنه حضور آدمی در اجتماع، معنا و تحقق مییابد. بنابراین او نمیپسندد که هیچ یک از این دو سویه زندگی انسانی – یعنی فردیت و تعهد اجتماعی انسان – در شعر مغفول واقع شود. لذا او هم شاعرِ «غزل تن» است و روایتگر شیفتگیها و اضطرابها و شوقها و بیتابیهای ناب عشق زمینی – یا به قول خودش عشق آدمیزادی – و هم شعرش بازتابدهنده تکّههایی از پیروزیها و سرخوردگیها و شکستهای اجتماعی مردم ایران است».
در شاعری، دغدغههای اجتماعی قدرتمندی داشت
با این حال خود سایه اذعان میکند کاش اتفاقی رخ میداد که او را به جای شعر به موسیقی میکشاند. میگوید مایه ذهنی او بیشتر موسیقیایی است تا شاعرانه. به باور او موسیقی خیلی مستقیمتر از شعر با عواطف انسانی ارتباط برقرار میکند و در آن نیازی به تفاهم پیشینی نیست. سایه میگوید در شعر باید میان شاعر و مخاطب تفاهمی سر کلمات برقرار شود تا آن درک و لذت به وجود آید. اما موسیقی بدون هیچ واسطهای میتواند با همه اقوام و ملل ارتباط بگیرد و نیازی به ترجمه ندارد.
«سایه به جایی مقدس مربوط است»!
«سیمین بهبهانی» – مشهور به بانوی غزل ایران – یکباره درباره سایه گفته بود که او «ذوق الهی» دارد و انگار به جایی مقدس مربوط است. بهبهانی به گفته خود با غزل «…دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریست.
اشاره سیمین بهبهانی به این غزل است که چنین آغاز میشود: «شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت / دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت / شکیب درد خموشانهام دوباره شکست / دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت / نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست / صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت / زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر / نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت».
«محمدرضا شفیعی کدکنی» – استاد ادبیات دانشگاه تهران – نیز بر این باور است که شعر هیچ یک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند. او به این نکته اشاره میکند که بسیاری از مصرعهای اشعار سایه در حکم «امثال سایره» در آمدهاند: «از همان حدود ۶۰ سال پیش که در نوجوانی سرود: «روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگرانی من و توست». تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه میکند «یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهیم / چندین هزار امید بنیآدم است این». بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفتهاند».