«تو اون دههها شلوار جین جرم بود حتی موی بلند و آستین کوتاه. یبار گرفتنم، هم موهامو مدل چهارراهی زدند و هم با اسپری دستامو رنگ کردند و گفتند برو!»، پیام یکی از مخاطبان آموزشکده توانا.
در اوایل بهمن ۱۳۹۹ در صفحه اینستاگرام آموزشکده توانا پستی منتشر شد با این پرسش که «تلخترین خاطره شما از دهه ۶۰ چیست؟». این پرسش با استقبال کمنظیری از سوی مخاطبان مواجه شد و علاوه بر اینکه بیش از ۱۵هزار و ۶۰۰ بار پسندیده شد، حدود ۲هزار و ۹۰۰ مخاطب نیز به آن پاسخ داند.
محتوای این پست با تصویری از ماشین پاترول «گشت کمیته انقلاب اسلامی» منتشر شد و بیشتر پاسخها و خاطرات تأسفبرانگیز مخاطبان به عملکرد این نهاد و نهادهای مشابه در سالهای دهه ۶۰ مربوط بود. البته تعداد جالبتوجهی از افراد که به گفته خودشان از متولدان دهه ۷۰ و ۸۰ هستند نیز بر این باور بودند که فشار، کنترل و نقض حقوق اولیه انسانی توسط حکومت در این دههها دستکمی از برخوردها در اوایل انقلاب اسلامی نداشته و صرفا هم از نوعی دیگر است. همه واکنشهای مخاطبان به این سوال را اینجا میتوانید بخوانید. در ادامه برخی از پیامهای برگزیده مخاطبان میآید (نظرهای مخاطبان بدون حذف و اضافه، یکدست و ویرایش مختصری شده است):
– شش سالم بود به همراه برادر ۵سالهام و مادرم در میدان آرژانتین به دلیل اینکه مادرم لبهایش رژ داشت، توسط کمیته بازداشت شدیم و مورد تحقیر و توهین و حملهشان به خودمان شدیم وحشتزده و ترسیده بودیم. ساعتها گریه کردیم و ضجه زدیم. پدرم هم نگران و هراسان شده بود که چرا ما ساعتها ست به خانه بازنگشتیم. بعد از پنج ساعت توهین و تحقیر سرانجام رهایمان کردند و تا ابد از خودشان متنفرمان ساختند.
– وقتی دامن کوتاه چینچینی قهوهای با گلهای قرمز و زردم رو که خیلی خوشگل بود، میپوشیدم و همه اطرافیانم برای پوشیدنش سرزنشم میکردند، با اینکه بچه بودم فهمیدم که دوران زیباییها به سر آمده و متعجب بودم که چرا آدمبزرگهای اطرافم به یکباره دشمن زیبایی شدند.
– من شنیدم آستینکوتاه هر کی میپوشید، دستش رو رنگ میزدند.
– تلخترین خاطره من، دیدن یک مراسم اعدام بود که در آن دو نفر را اعدام میکردند. یک نفر را هم شلاق میزدند در چهارراه اصلی شهر در حالی که از مدرسه راهنمایی تعطیل شده بودم، این صحنه را میدیدم. یه بار هم به خاطر یه فیلم ویدیو که توی مدرسه ازم گرفتند، خیلی تحقیر و توهین شنیدم.
– اعدام دوستان و عزیزانم. جنگ و بمبارانها. نبودن پدر در خانه. کارکردن سخت و طاقتفرسای مادرم. تنگدستی.
نیروهای پاسدار کمیته انقلاب اسلامی در دهه ۶۰ ایران
– یه روز نبود که کمیته مارو نگیره. به هر بهونهای. باورش الان سخته ولی برای زدن عینک دودی ما رو میگرفتند. حتی یه روز یکیشون هیچ بهونهای برای گرفتنم نداشت و بعد از کلی زرزدن، گفت که سعی کنم خوشتیپ نگردم.
– خاطرهای که من دارم، از یکی از همکلاسیها ست که گفت برادرم در ایام عید برایمان چندین ویدئو و فیلمهای مختلف خواهد آورد و مادرم دوستی با او را قدغن کرد چون برادرش عضو کمیته بود!!!
– اول انقلاب همش تو جاده سر پلیسراه وا میایستادند و ماشینها را میگشتند. اگر نوار کاست پیدا میکردند، میبردند کمیته شلاق میزدند یا تو شهر هم میگشتند و دختر و پسرها را با یه بهانه میگرفتند. اگر با عقدنامه ثابت میکردند که نامزد هستند، ول میکردند. غیر از اون پدر آدم را در میآوردند و آبروی آدم را توی شهر میبردند.
– دوستم ۱۵-۱۶ ساله بود که دوچرخه خریده بود و برای بار اول داشت تو کوچه میچرخید، یکی از این ماشینها گرفتش و بهش گفتند مدرسه دخترونه نزدیکه که تعطیل بشه اینجا چکار میکنی؟ برای همین موهاشو تراشیدند و چرخ جلوی دوچرخه تازهاش رو هم کج کردند و رفتند.
– سال ۶۹ بود. اون وقتها تردد ساعت ۱۲ تا یک ظهر جلوی مدرسه دخترونه جرم بود، من برای خرید نون رفتم. همون موقعها منو با نون گرفتند، به جرم تردد بدموقع اونم با نون لواش.
– «گشت ثارالله» و «گشت جنداله» را فراموش کردید، روزهایی که این گشتها به مهمانیها و جشن تولدها حملهها میکردند، روزهایی که به خاطر گوشدادن به آهنگ و همراهداشتن واکمن باهات برخورد قهرآمیز میشد یا بازداشت میشدید یا نوار کاست زیر پای مامورها خورد میشد.
– بعد از تعطیلی دانشگاهها به بهانه انقلاب فرهنگی، وقتی برگشتیم دانشگاه، بسیاری از دوستانمون دیگه نبودند. اعدام شده بودند.
– به بچههای ۶ تا ۱۱ساله یاد داده بودند بخونند که: «ما بیپناهیم خدااااا! غرق گناهیم». بچه کوچولو برای چی باید حس کنه غرق در گناهه آخه؟!!!!
– سال ٦٤ از دبيرستان برمیگشتم خونه به خاطر اينكه جوراب سفيد پوشيده بودم از شخصی […] يك سيلی خوردم به جرم قرتیبازی. اينقدر شديد بود راهم رو گم كردم، هيچ وقت اون حيوان درنده رو فراموش نمیكنم