«اگر آدم قاطی گلّه نباشد، با جمع حرکت نکند، حرفهایی بزند که بعدا هم درست از آب در بیاید، خیلیها را به دشمنی وا میدارد. و من همهی این گناهان را مرتکب شدم. این کینهتوزان و دشمنان، آنهایی که بعدا صابون جمهوری اسلامی به تنشان خورد، مشکل میتوانند بگویند که مخالفت با رژیم یا مبارزه برای استقرار رژیم دموکراتیک لائیک در مملکت از طرف من اشتباه بوده است. اما اینکه به اشتباه خودشان اقرار بکنند و به من حق بدهند، واقعا درست نمیدانم. این بستگی به میزان وجدانشان دارد.» ــ مهشید امیر شاهی
شاید بشود گفت که او تنها روشنفکری بود که پیش از در رسیدن انقلاب اسلامی و سیطرهی اسلام انقلابی بر ایران علیه اسلامگرایان موضع گرفت و از شاپور بختیار حمایت کرد.
او در تاریخ ۱۷ بهمنماه ۱۳۵۷ در مطلبی در روزنامهی «آیندگان» با عنوان «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟» چنین نوشت:
«من تا امروز به هیچ روزنامه و نشریهای مطلبی ندادهام که حال و هوای سیاسی داشته باشد. شاید به این دلیل که تا امروز در مملکتم به سیاستمداری چون شاپور بختیار برنخورده بودم که بدانم سیاست الزاما مغایر شرافت، صمیمیت و وطنپرستی نیست. من تمام این صفات، شرافت، صمیمیت، وطنپرستی، را در آقای شاپور بختیار سراغ کردهام. به علاوه به سرافرازی و آزادگی او مومنم. من ایمان دارم که اگر امروز او را از صحنهٔ سیاست مملکتمان برانیم خطایی کردهایم جبرانناپذیر و نابخشودنی. من معتقدم که این مرد عزیز این مرد عمل دارد فدای هیجان و غلیان عدهای و فرصتطلبیهای عدهای دیگر میشود و اگر فدا شود اسفانگیزترین شهید حوادث اخیر خواهد بود. من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند میکنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه ندادهام؛ ولی این بار میترسم نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم.»
مهشید امیرشاهی در جوانی
امیرشاهی در مورد نوشتن این مقاله که از معدود مقالههای او در حوزه سیاست است میگوید:
«من خودم میدانم چرا آن راهی را که رفتم، رفتم. برای اینکه اعتقاد راسخی به لائیسیته داشتم و دارم. همیشه در پی عدالت اجتماعی بودم و هستم. بسیار هم خوب میدانستم که آرمانها و خواستههایم برای وطنم، زادگاهم بدون جدایی دین از دولت و بدون عدالت اجتماعی میسر نیست. در مذهبی بودن انقلاب از ابتدا هم که نمیشد شک کرد. برای اینکه رهبرش، کارگردانهایش، نمادهایش، شعارهایش شکی در این مسئله باقی نمیگذاشت که در چه راهی دارد میرود. احتمال دارد بسیاری، یا مختصری، نمیدانم چگونه فکر میکردند که این راه دیگریست و در آن دموکراسی و این جور چیزها هست.من مطلقا و اصلا چنین چیزی را نمیدیدم. مسئله دیگری هم که دربارهاش شکی نداشتم این است که ذات مذهب زورگو و تام گرا و انحصارطلب است و من این جور چیزها را برای مملکتم نمیخواستم
مهشید امیرشاهی، بیستم فروردینماه ۱۳۱۶ در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشود. مادرش مولود خانلری و پدرش امیر امیرشاهی بود. مادرش از فعالان چپ زمانهی خود بود. امیرشاهی میگوید که بنیانگذاران حزب توده همگی یا از اقوامش بودند و یا از دوستانش به طوری که او بارها عبدالصمد کامبخش، اختر کیا، الموتی، طبری، کیانوری و دیگران را در خانهشان میدیده است. خلاف ِ مادر اما پدرش فردی محافظهکار بود که با چپگرایان میانهی خوبی نداشت.
پدر مهشید از قضات برجسته د ادگستری بود.
مهشید امیرشاهی در مورد فضای خانهشان چنین میگوید: «خواهر بزرگم شهرآشوب هم از نوجوانی به سازمان جوانان حزب توده پیوسته بود و سر پر شوری داشت. به این ترتیب در خانه ما بر سر در هر اطاقی انگ «ایسمی» زده شده بود: سوسیالیسم ،کنسرواتیسم، کمونیسم …! من از همان بچگی به ایسمها حساسیت پیدا کردم! ولی بخت یارم بود و در آن محیط پر بحث و جدل گوشکردن را یاد گرفتم و به این نتیجه رسیدم که فقط حرف منطقی را باید پذیرفت. یک نوع فضولی ذاتی در من بود در جستن «چرا» و «چگونه» و فکر میکنم فضای خانواده سهم بزرگی در ساختن و پروردن این کنجکاوی داشت. دلم میخواهد فکر کنم که کل این مجموعه مختصری در من انصاف به وجود آورده است. سوای خواهر کوچکم مهوش (میشانه صدایش میکنیم) که لذت زندگی من بود، از یک بابت دیگر هم اقبال یار بود: پدر و مادر هر دو اهل کتاب بودند و من از روزی که به یاد دارم در میان کتاب و کاغذ لولیدهام.»
مهشید امیرشاهی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدرسههای فیروزکوهی و نوربخش به انجام رساند. پس از این مهشید برای تحصیل در رشته فیزیک به انگلستان رفت. او انتخاب رشته فیزیک نه ادبیات را به این دلی میداند که با میگفته که ادبیات همیشه همراه او بوده است اما برای فراگیری فیزیک نیازمند استاد و لابرواتوار است.
او برای تحصیل در رشته فیزیک به انگلستان رفت
پس از بازگشت امیرشاهی به ایران، او به تدریس فیزیک و ریاضی پرداخت و در زمان فراغت نیز به ترجمه آثار ادبی میپرداخت.
پس از مدتی در «موسسه انتشارات فرانکلین» به عنوان ویراستار کتابهای ادبی و علمی دعوت به همکاری به عمل آمد.
امیرشاهی در گفتوگویی با نشریه «نیمرور» در آبانماه ۱۳۷۴ در مورد ورودش به عالم نویسندگی میگوید که وقتی او وارد میدان نویسندگی شد کسانی در این عالم بودند مانند صادق چوبک، ابراهیم گلستان، بزرگ علوی، جلال آلاحمد که نامدار بودند.
در سالهای بین ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ پنج مجموعه داستان از امیرشاهی منتشر شد به نامهای «کوچه بنبست»، «سار بیبیخانم»، «بعد از روز آخر»، «به صیغهی اول شخص مفرد» و منتخب داستانها.
در سالهای بین ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ پنج مجموعه داستان از او منتشر شد
مهشید امیرشاهی پیش از انقلاب به نویسنده مطرحی تبدیل شد.
امیرشاهی پس از انقلاب رمانهای «در حضر» و «در سفر» و رمان چهار جلدی یا «چارپاره مادران و دختران» را به چاپ رساند.
هیچکدام از آثار مهشید امیرشاهی پس از انقلاب در ایران اجازه انتشار پیدا نکردند. امیرشاهی میگوید که این بهائی است که برای دو چیز پرداخته است: یکی جدیبودن در فعالیت سیاسیاش و دیگری جدیبودن در خلق آثار هنری.