سید محمدعلی جمالزاده را پدر داستان کوتاه زبان فارسی دانستهاند. این نویسنده و مترجم ایرانی در ۲۳ دیماه ۱۲۷۴ در یک خانواده مذهبی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش سید جمالالدین واعظ اصفهانی بود که غالبا برای وعظ به شهرهای مختلف ایران سفر میکرد. محمدعلی در چهار سالگی نزد زنداییاش «آمنه بیگم»، که زنی باسواد بود، الفبای فارسی یاد گرفت و پس از آن به مکتبخانه رفت. او در همان جلسه اول فلک میشود و خیلی زود مکتبخانه را رها میکند. مادرش او را در «راستا بازار» بیدآباد نزد میرزاحسن صحاف میگذارد تا هم شاگردی کند و هم از او درس بیاموزد. جمالزاده در خاطرات خود میگوید: «تازه آنجا معنی خواندن و نوشتن را فهمیدم و کم و بیش دستگیرم شد که منظور از یادگرفتن این علامتهای کج و معوج که به نام حروف و حرکات چون کرمهای زیانکاری از اولین دوره کودکی به مغز و ریشه عمر اطفال معصوم میافتد و تا دم مرگ شیره جانشان را میمکند، چیست.»
جمالزاده دوره کودکی خود را در اصفهان گذراند اما پس از ده سالگی به همراه پدر به سفر میرفت. در همین سن و سال بود که پدرش در تهران اقامت گزید. پس از سه سال و در حالی که دوازده سال داشت پدر، او را برای تحصیل به بیروت فرستاد. در بیروت بود که اوضاع ایران دچار تغییر شد؛محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست. پدر که قصد داشت به عتبات برود در همدان به دست نیروهای دولتی افتاد. او را به بروجرد تحویل دادند و به دستور حاکم این شهر، امیر افخم، با طناب دار اعدام شد. البته برخی معتقدند که او را مسموم کرده و کشتهاند.
محمدعلی جمالزاده در بیروت با ابراهیم پورداوود، ایرانشناس و پژوهشگر اوستا، و همینطور مهدی ملکزاده، فرزند ملکالمتکلمین، همدوره و همکلاس بوده است. در سال ۱۹۱۰ جمالزاده آهنگ رفتن به اروپا کرد تا در آنجا تحصیل کند. تا سال ۱۹۱۱ در لوزان سوئیس ماند اما در نهایت به شهر دیژون در فرانسه رفت و از آنجا دیپلم حقوق گرفت. همان ایام عدهای از مخالفان استبداد قاجاری به رهبری سید حسن تقیزاده در برلن آلمان گرد هم آمدند. جمالزاده نیز از سوئیس به آنها پیوست. پس از آن به ایران آمد و در کرمانشاه روزنامه «رستاخیز» را انتشار داد. بار دیگر به آلمان بازگشت و در روزنامه «کاوه» به فعالیت پرداخت و در موضوعاتی مانند سیاست، اقتصاد، ایرانشناسی و فرهنگ و ادب مقالات متعددی نوشت.
نخستین کتابی که جمالزاده نوشت «گنج شایان» نام داشت که در سال ۱۹۱۸ انتشار یافت؛ کتابی در زمینه اقتصاد ایران که مجله کاوه از آن به عنوان بهترین اثری نام برد که تا آن روز در زبان فارسی در حوزه اقتصاد نوشته شده بود. جمالزاده همچنان به نوشتن مقاله در روزنامه کاوه ادامه داد. در سال ۱۳۰۰ شمسی (۱۹۲۱ میلادی) بود که جمالزاده داستان کوتاه «یکی بود، یکی نبود» را منتشر ساخت که واکنشهای مثبت و منفی بسیاری را برانگیخت. در همین سال داستان طنز انتقادی «فارسی شکر است» را نیز در مجله کاوه به چاپ رسانید.
جمالزاده ده سال دیگر در برلین اقامت گزید و مدتی هم سردبیر مجله علم و هنر بود که در برلین انتشار مییافت. در سال ۱۹۳۱ میلادی به سوئیس بازگشت و برای همیشه در شهر ژنو ماندگار شد و در دانشگاه این شهر به تدریس زبان و ادبیات فراسی مشغول شد. جمالزاده در کل زندگی طولانی و پر نشیب و فراز خود فقط پنج بار به ایران سفر کرده است و همه این سفرها کوتاه بوده است. در مجموع میتوان گفت که فقط سیزده سال از عمر طولانی خود را در ایران بوده است و عمده زندگیاش را در غرب سپری کرده است. با این حال هر روز کتاب فارسی میخواند و مدام به دوستان ایرانی خود نامه مینوشت.
جمالزاده هرچه تالیف و تحقیق از خود باقی گذاشت همه به زبان فارسی و درباره ایران بود و آنجا هم که در مورد ایران نبود به قصد گسترش فرهنگ ایرانی نوشته شد. خانه جمالزاده با قالی و قلمدان و ترمه و … ایرانی آراسته شده بود؛ امری که نشاندهنده علاقه وافر او به فرهنگ ایرانی است.
این نویسنده پر آوازه مقالات متعددی نیز در قلمرو ادبیات و تاریخ و تصوف نوشته است که بیشک از این میان، عناوینی که در مجله کاوه منتشر شده جدیتر و علمیتر است. تعداد مقالههای او را بیش از سیصد مقاله دانستهاند؛ مقالههایی در مورد ایران پیش از اسلام، اولین لشکرکشی اروپا به ایران، نوروز، بلشویسم در ایران، مزدک و … .
جمالزاده به ثبت و ضبط اسناد و نامههای تاریخی نیز علاقه بسیار داشت و مواردی از این دست را در کتاب «هزار بیشه» به چاپ رسانده است. در قلمرو ادبیات بیشتر مقالههای جمالزاده به حوزه شعر تعلق دارد که بسیار مورد علاقه او بود. از این میان میتوان به «بانگ نای» که در مورد داستانهای مثنوی مولانا است و نوشتاری در مورد گلستان و همینطور حافظ اشاره کرد.
جمالزاده در ترجمه نیز دستی داشت. نخستین ترجمه او «قهوهخانه سورات» نوشته برناردن دوسن پیر فرانسوی بود که در سال ۱۳۴۰ در برلین انتشار یافت. پس از آن مدتی از ترجمه کناره گرفت تا بنگاه ترجمه و نشر کتاب پا گرفت. انتشار ترجمه آثار مهم ادبی جهان از جمله فعالیتهای جمالزاده در حوزه ترجمه بود که در این بنگاه صورت میگرفت. از میان ترجمههای او در این دوره نیز میتوان به دو کتاب از شیللر به نامهای «دون کارلوس» و «ولهلم تل» و همچنین نمایشنامه «خسیس» از مولیر و «دشمن ملت» از ایبسن اشاره کرد.
اما محمدعلی جمالزاده به تبحر در خلق داستان کوتاه شهره است. از جمله داستانهای او میتوان به «دارالمجانین»، «راه آب نامه»، «صحرای محشر»، «سر و ته یک کرباس»، «تلخ و شیرین» و «کهنه و نو» اشاره کرد. جمالزاده در عین آنکه با شیوه و تکنیک داستاننویسی در غرب آشنایی کامل داشت و آن را در نوشتههای خود به کار میبست، از روح ایرانی در نوشتههایش بهره میگرفت و آنگونه مینوشت که برای مخاطب فارسیزبان نیز جذاب باشد. او در این باره میگوید: «زبان، حالت رودخانه جوشانی را دارد. باید سرچشمه آن پاک و قوی باشد تا اگر خاشاکی در آن وارد شود خود رودخانه به قوت و قدرت خود آن را از بین ببرد و محو سازد و این بسته به این است که جوانهای ما دارای افکار قوی و صحیح و تازه و جوان باشند و ذوق و فهم آنها از روی قوای منطقی و عاقلانه و استوار، ارتقا یابد و خلاصه آنکه مرد فکر خود باشند و بر اصل اعتقاد و ایمانی سوار باشند که در محیط و آب و هوای مملکت خودمان تربیت شده باشند و آب و علف و جلگههای خودمانی را خورده و نوشیده باشند. مسلم است که دروازههای مملکت را نمیتوانیم به روی افکار جدید ببندیم که اگر ببندیم به خودمان و مملکتمان و به دنیا و تمدن خیانت کردهایم ولی افکار دیگران را نیز از روی خامی و بلاتشخیص پذیرفتن کار معقولی نیست و همانطور که وقتی از انگلستان پارچه وارد میکنیم نزد خیاط میبریم که مناسب قد و قامت و ذوق و سلیقه خودمان برای ما لباس بدوزد در مورد قبول افکار جدید و قدیم بیگانگان هم باید آنهایی را بپذیریم که برای ما مناسب و به ترقی و پیشرفت و رفاه مادی و معنوی هموطنان مفید و مناسب باشد.»
علی دهباشی سردبیر مجله بخارا که با جمالزاده مراوداتی داشته است در مجموعهای که در بزرگداشت این نویسنده گردآوری کرده او را چنین معرفی میکند:
«نخستین داستاننویس مدرن ایران است و به علت عمر طولانی و ارتباط فرهنگی پیوسته با ایران، همواره حضور زندهای در ایران داشت. بسیاری از نویسندگان از ایران مهاجرت کردند و ارتباط آنها با ایران قطع شد ولی جمالزاده هرگز تا پایان عمر این ارتباط را قطع نکرد و یکی از مجاری ارتباطش با ایران نامهنگاری بود. وی بدون توجه به اینکه چه کسی به او نامه مینویسد هر پرسشی را پاسخ میگفت و هر کتابی را میفرستادند میخواند و سعی میکرد این ارتباط را برقرار نگه دارد. بسیاری از مخاطبانش او را هرگز ندیدند؛ به علت اینکه او در ژنو زندگی میکرد. بدون تردید جمالزاده آغازگر داستاننویسی جدید ایران بود، ولی دیگر در زمینه داستاننویسی کارش را ادامه نداد و وارد حوزههای دیگری شد از جمله پژوهشهای فرهنگی در زمینه تاریخ ایران، ادبیات ایران و مسایل گوناگونی که به نوعی با ایران در پیوند بود. نمونه این پژوهشها را در نوشته درخشان او تحت عنوان “گنج شایگان” میبینیم که اثری است تحقیقی درباره مسایل اقتصادی ایران و از منابع مهم به شمار میرود. یا تحقیقات او در زمینه خلقیات ما ایرانیان که اتفاقاً به همین عنوان هم چاپ شد و در دوران گذشته ممنوع بود، چون جمالزاده در آن کتاب تمام زمینههای فرهنگی روحیات ایرانیان را بررسی کرد. بنابراین بخش مهمی از زندگی جمالزاده به عنوان ایرانشناس طی شد. کتاب دیگرش “فرهنگ لغات عامیانه” است که بعد از کتاب مرحوم امیرقلی امینی یکی از بهترین کارهای پژوهشی در این چهارچوب است. در زمینه جنگهای ایران و روسیه هم کتابی نوشت و به عنوان پژوهشگر تاریخ، خیلی دقیق و مسلط کارش را انجام داد. جنبه دیگر شخصیت جمالزاده تبدیلشدن او بود به تاریخ سیار؛ یعنی جمالزاده در معرض حوادث گوناگون تاریخی، فرهنگی، اجتماعی بود و اظهار نظرهای بسیاری کرد که این را من و آقای ایرج افشار زیر عنوان “خاطرات جمالزاده” منتشر کردیم. یک آدم جامعالاطراف بود که کارش را در داستاننویسی ادامه نداد؛ یا بهتر بگویم: داستاننویسی را ادامه داد اما دیگر داستانهایش ادامه داستانهای قبلی نبود بلکه خاطراتی بود که در قالب داستان نوشته میشد. “یکی بود ـ یکی نبود”، “حسینعلی میرزا”، “سر و ته یک کرباس”، “قصههایی برای بچههای ریشدار” و “راه آب نامه” تعدادی از داستانهای اوست. درست است که جمالزاده پس از فاصلهگرفتن از داستاننویسی، محقق و پژوهشگر شد ولی پیوندش را با داستاننویسی همیشه ادامه داد. مهمترین نقدهایی که بر بعضی از داستانهای ایرانی نوشته شده به قلم جمالزاده است.»
یکی از کتابهای معروف جمالزاده کتاب خلقیات ما ایرانیان است. او در بخشی از این کتاب میگوید:
باید دانست که «یک نفر ایرانی امروز» از بسیاری جهات و بهخصوص از لحاظ و یا بقولی از حیث «خلقیات» تفاوت زیادی با ایرانی دیروز و پریروز ندارد و لهذا عموما آنچه را درباره ایرانیان دیروز و پریروز گفتهاند درباره ایران امروز (با پارهای از تفاوتهای غیر مهم) میتوان صادق دانست و از این رو میتوان چنین استنباط نمود که مقصود و منظور«مسائل ایران» همانا جمعآوری و نشاندادن داوریهایی است که از جانب بیگانگان (و حتی از خودیها) در حق ما ایرانیان و بهخصوص درباره اخلاق (یا «خلقیات») ما به عمل آمده است. از قدیمالایام تا امروز و از «هرودوت» ابوالمورخین و «کتزیانس» و «کزنفون» یونانی گرفته تا مورخین روم غربی و شرقی و عربها و اقوام قدیمی دیگر حتی ارمنیها و چینیها تا برسد به زمانهای نزدیک و دوره توسعه روابط مناسبات بینالمللی و آشنایی بیشتر بیگانگان با ایران درباره اخلاق و اطوار ما از خوب و بد و زشت و زیبا مطالب بسیار نوشتهاند … اما از طرف دیگر اگر درست دقیق شویم و با صداقت و مصلحتبینی واقعی قضیه را در ترازوی سنجش بگذاریم و به قول مولوی با دیده علت شکاف و سبب سوراخکن در اسباب و علل عقبافتادگی خودمان بیندیشیم قطعا به این نتیجه منطقی و معقول خواهیم رسید که همین معایب و نقایص اخلاقی است (حالا چه کار داریم که این معایب و نواقص چرا به وجود آمده و کی و از کجا به وجود آمده است) که مانند تخت سنگهای زمخت و خارهای مغیلان پر آزار و پرزیان قدم به قدم در طول مسیر و جاده ما راه ترقی و سیادت و رستگاری را بر ما دشوار ساخته است و رویهمرفته علت همه اینکه ما ایرانیان با آن همه گذشتههای تاریخی نتوانستهایم شانه به شانه و همرکاب با ملتهای نوخاسته جلو برویم … همین معایب اخلاقی و امراض روانی ما بوده است و امروز هم اگر بخواهیم آرزوی قلبی خود را عملی بسازیم و در ترقی و رفاه و عافیت، قدمهای موثر برداریم قبل از همه چیز باید به دفع و رفع این موانع سهمناک بپردازیم ولی از طرف دیگر چگونه امکانپذیر است که با دشمن نشناخته بجنگیم و بر علت و مشکلی غالب آییم که بر ما مجهول مانده است و نخواستهایم زیر بار قبول آن برویم، آیا ممکن است که انسان برای مرضی که حاضر نیست وجود آن را در بدن خود تصدیق نماید و حتی در صدد نیست که در تشخیص علمی و فنی آن قدمی بردارد علاج و درمان بیابد … .
محمدعلی جمالزاده در زمستان ۱۳۷۶ پس از آنکه به خانه سالمندان منتقل شد در ۱۰۲ سالگی در ژنو سوئیس درگذشت.