محمدتقی بهار، ۱۶ آبان ۱۲۶۵ هجری شمسی در مشهد به دنیا آمد. پدرش، میرزا محمدکاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه و از شاعران مشهور خراسان بود. بهار از کودکی شعر میسرود و وقتی پدر درگذشت به فرمان مظفرالدینشاه بر جای او نشست و لقب «ملکالشعرا» را از آن خود کرد. بهار در خاطرات خودنوشت خود درباره پدرش چنین میآورد: «پدرم غالب اوقات که به خانه میآمد مینشست و با ما صحبتهای علمی و ادبی و تاریخی میداشت و دارای این عقیده نبود که با زن و بچه نباید صحبت کرد. با ما صحبت میکرد و همان صحبتهای او بر مدارج معلومات مادرم و من میافزود. خیلی نوادر و حکایات عرب و شعرهای فارسی و عربی است که من از طفولیت در بین صحبتهای پدر شنیدهام و هنوز فراموش نکردهام.» نوجوان که بود همراه پدر در محافل آزادیخواهان شرکت میکرد. دو سال پس از فوت پدر بر اثر همین آشناییها، به جمع مشروطهخواهان خراسان پیوست. «از سن پنج سالگی مرا به مکتب زنانه دادند. معلمه من، زن عموی من بود و یک دختر و یک پسر دیگر هم با من، هممکتب بودند. “عم جزو” که از کتب ابتدایی قدیم بود یا قرآن را در چند ماه خوانده، خلاصه یک سال در آنجا ماندم و فارسیخوان شده بودم … پس از آن به مکتب مردانه رفتم … شاگردان از سن شش سالگی تا سن شانزده سالگی با اخلاق مختلف و لباسهای متفاوت، صدا به صدا انداخته درسهای متنوع خود را میخواندند.»
بهار در شش سالگی اولین شعر خود را سرود
بهار از شش سالگی نزد پدرش، شاهنامه آموخت و در همین سنوسال بود که اولین شعر خود را سرود. اصول ادبیات را نیز نزد پدرش یاد گرفت و پس از آن تحصیلات خود را نزد «میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری» تکمیل کرد. ۱۸ ساله بود که پدر درگذشت. پدرش دوست نداشت که او شاعر شود و تلاش بسیار کرد تا از بهار تاجری موفق بسازد اما او چندان علقه و علاقهای به تجارت نداشت و مرگ پدر باعث شد که بتواند از تجارت بگریزد. بهار بسیار دوست داشت که برای تحصیل به فرنگ برود اما مرگ پدر و سرپرستی خانواده و همینطور شکلگیری انقلاب مشروطه باعث شد در مشهد بماند. او خود در این باره میگوید: «پس از مرگ پدر، بر آن شدم كه به تهران آمده، به كمک بزرگان دولت برای فراگرفتن علوم جديد به فرنگستان رهسپار شوم؛ ليكن دو چيز در پيش اين مقصود ديوار كشيد: يكی بیسرپرستبودن خانواده، كه شامل مادر، خواهر و دو برادر كوچک بود و معيشت آنان را بايستی تدارک ببینم و اطفال را تربيت نمايم. ديگر انقلاب ايران بود كه در سال ۱۳۲۴ قمری، دو سال پس از مرگ پدر روی نمود و در اوضاع اجتماعی ايران تاثيرات شگرفی بخشيد و در هر سری شوری ديگر انداخت.»
در نوجوانی همراه پدر به محافل آزادیخواهان میرفت
بهار در ۱۳۲۸ قمری (۱۲۸۹ شمسی) روزنامه نوبهار را منتشر ساخت؛ این روزنامه مروج اندیشههای «حزب دموکرات» بود. او به عضویت کمیته ایالتی این حزب نیز در آمد. روزنامه نوبهار پس از گذشت چندی (۱۳۳۰ قمری) به دلیل مخالفت خود با حضور قوای روسیه در ایران به دستور کنسول روس تعطیل شد. بهار به همراه ۹ نفر دیگر از اعضای حزب دموکرات بازداشت میشود. هشت ماهی میگذرد تا بار دیگر به مشهد میرود و روزنامه نوبهار را مجددا بازگشایی میکند. انتشار نوبهار بارها ممنوع و دوباره آزاد شد. یکی از مشهورترین قصاید ملکالشعرا به نام «بثالشکوی» در باب همین توقیف روزنامه نوبهار سروده شده است.
پیمانهکش رواق دستورم؟ / دریوزهگر سرای سلطانم؟
اینها همه نیست پس چرا در ری / سیلیخور هر سفیه و نادانم
جرمی است مرا قوی که در این ملک / مردم دگرند و من دگرسانم
از کید مخنثان، نیم ایمن / زیراک مخنثی نمیدانم
نه خیل عوام را سپهدارم / نه خوان خواص را نمکدانم
بر سیرت رادمردمان، زینروی / در خانه خویشتن به زندانم
یک روز کند وزیر تبعیدم/ یک روز زند سفیه بهتانم
دشنام خورم ز مردم نادان / زیراک هنرور و سخندانم
زیرا به سخن یگانه دهرم/ زیرا به هنر فرید دورانم
پس از مجلس ششم بهار اوضاع را مناسب فعالیت سیاسی نیافت و از سیاست کنارهگیری کرد
بهار مدتی نیز با حبلالمتین همکاری میکرد. او در هر روزنامهای که بود همواره خطر ارتجاع و مداخله روسیه تزاری در امور ایران را گوشزد میکرد. در دوره جدید نوبهار علاوه بر این مسائل درباره آزادی زنان نیز سخن گفت. زمان که به پیش میرود بهار بیشتر و بیشتر به فعالیت سیاسی و کار حزبی رو میآورد.
رضا شاه که بر آمد بهار مدتی خانهنشین شد و در همین زمان بود که قصیده معروف «هیجان روح» را سرود. چندی بعد که مخالفان زندانی رضا شاه آزاد شدند و قوامالسلطنه به نخستوزیری رسید، بهار نیز به مجلس چهارم راه یافت. در مجلس بعدی بود که بهار در صف مخالفان جمهوری رضاخانی جای گرفت؛ هرچند بعدها اشعاری در تحسین جمهوری سرود. پس از مجلس ششم دیگر بهار اوضاع را مناسب فعالیت سیاسی نیافت و با زیرکی تمام از سیاست کناره گرفت. او پس از این کنارهگیری به عضویت شورای عالی معارف در آمد. بهار در این دوران به فعالیت ادبی و آموزشی روی آورد و در کنار بزرگانی همچون عباس اقبال آشتیانی، بدیعالزمان فروزانفر و صادق رضازاده مشفق در دارالمتعلمین عالی به تدریس مشغول شد. او به دلیل مخالفتهای آشکار و پنهان با رضا شاه برای مدتی نیز به زندان افتاد و چندین بار به تبعید و حبس محکوم شد. پس از آزادی بود که با وساطت محمدعلی فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی که به مناسبت هزارمین سال زادروز فردوسی در سال ۱۳۱۳ شمسی در تهران برگزار میشد به تهران فرا خوانده شد. از این زمان به بعد پرکارترین دوران کار علمی بهار است. او در این دوره شکوفایی به مطالعه و تحقیق در حوزه ادبیات و زبان پرداخت. در همین زمان و در دوره علیاصغر حکمت قراردادهایی با وزارت معارف بست که به تصحیح متونی همچون «مجملالتواریخ و القصص»، «تاریخ بلعمی» و منتخب «جوامعالحکایات عوفی» بپردازد. تالیف کتاب «سبکشناسی» نیز از تولیدات ادبی این دوره از زندگی بهار است. او تدریس دوره دکترای ادبیات فارسی را نیز در این زمان بر عهده گرفت. (۱۳۱۶)
بهار و محمدرضا پهلوی
رضا شاه که رفت بهار بار دیگر به فعالیت سیاسی روی آورد. او قصیده «حبالوطن» را در پند و نصیحت شاه تازه بر تخت نشسته سرود:
ای شهنشاه جوانبخت، ای که قلب پاک تو / پرتوافکن بر وطن چون آفتاب خاور است
دامنت پاک ست و فکرت روشن و دستت کریم / اینچنین باشد شهی کاو فاضل و نامآور است
گر پسر فاضلتر بود از پدر، نبود شگفت / زان که خون ناف آهو اصل مشک اذفر است
با جهانداری نسازد علقه خویش و تبار / پادشاهی مادری نازای و نسلی ابتر است
بر دل مردم نشین کاین کشور بی مدعی / ساحتش پرنعمت و گنجینهاش پرگوهر است
هست ایران مادر و تاریخ ایرانت پدر / جنبشیکن گرت ارثی زان پدر و ین مادر است
در بستر بیماری
روزنامه نوبهار بار دیگر انتشار یافت و در این زمان بهار «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» را نوشت. از سال ۱۳۲۲ تا سال ۱۳۲۶، او رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در سال ۱۳۲۴ از طرف این انجمن و به ریاست بهار تشکیل شد. بهار در سال ۱۳۲۹ یکی از موسسان «جمعیت ایرانی هوادار صلح» بود.
بهار دوم اردیبهشت سال ۱۳۳۰ در تهران درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
آرامگاه بهار در گورستان ظهیرالدوله