سروش حبیبی را آنها که اهل مطالعه هستند میشناسند. بسیاری از خوانندگان فارسیزبان با آثار نویسندگانی مانند رومن گاری، آلخو کارپانتیه و الیاس کانتی از طریق ترجمههای او آشنا شدند. مترجمی چندزبانه از روسی و انگلیسی گرفته تا آلمانی و فرانسوی که فعالیتش را در حوزه ترجمه که بخش اعظم زندگی او را تشکیل میدهد، در اوان جوانی، پس از دوران سربازی او با نوشتن نامههای دلتنگی به همدورهایهای خدمت شروع میکند. سپس با همکاری با مجله سخن وارد مسیر رسمی میشود و ادامه مییابد.
او سالیان درازی ست که در فرانسه اقامت دارد با دلی که همیشه هوای وطن میکند: «تهران و به طور کلی ایران برای من حکم معشوقی را دارد که شوق دیدنش درد فراق را شدید میکند. شاید باور نکنید، من اغلب خواب تهران را میبینم و خواب دوستان عزیزی که دوست دارم برق شوق را در چشمشان ببینم، اما افسوس باید به شنیدن صدای بریده بریدهشان در تلفن قناعت کنم. تهران فضایی است که من در آن گرمی و شیرینی محبت پدر و مادرم را چشیدهام و به صمیمیت و همنفسی با برادران و خواهرم خو گرفتهام و با رفقای کوچه و دبستانم بازی و زد و خورد کردهام و این خود گنجینهای از یاد نرفتنی است. تهران مثل پوستی است که من در آن رشد کردهام. چطور میشود چیزی را هر قدر هم که گرانبها باشد جای منظره توچال و دماوند گذاشت که جمعهها صبح زود چشمم را روشن و نسیمش جانم را تازه میکرد؟» حالا اما دلش برای ایران بسیار تنگ است اما دیگر کسی را آنجا ندارد که بازگردد.
مترجمی چندزبانه از روسی و انگلیسی گرفته تا آلمانی و فرانسوی بخش اعظم زندگی او را تشکیل میدهد
سروش حبیبی در خرداد ۱۳۱۲ در تهران متولد شده است. در دبیرستان فیروز بهرام تحصیل کرده و برای ادامه تحصیل از سال ۱۳۲۹ به مدرسه عالی پست و تلگراف رفته است. بعد از اتمام تحصیلاتش در وزارت پست و تلگراف و تلفن مشغول به کار شده تا اینکه برای ادامه تحصیل به دانشکده فنی دارمشتات در آلمان میرود و سه سال به تحصیل در رشته الکترونیک در کنار یادگیری زبان آلمانی میپردازد. به ایران باز میگردد و رئیس دروس دانشکده مخابرات میشود. از او بهعنوان مجری طرح تشکیل مرکز تحقیقات مخابرات یاد میشود. در سال ۱۳۵۱ بعد از ۲۰ سال خدمت در وزارت پست و تلگراف و تلفن بازنشسته میشود و بهعنوان سرویراستار شروع به فعالیت در انتشارات دانشگاه صنعتی آریامهر میکند. دو سال پیش از انقلاب به دلیل فشارهای دستگاه امنیت حکومت پهلوی، همراه با خانواده ایران را به مقصد آمریکا ترک میکند، دو سال بعد برای چندهفتهای به پاریس و نزد برادرش میرود اما در نهایت فرانسه را برای زندگی برمیگزیند.
او سالها ست که جلای وطن کرده اما معتقد است که با حال و هوای ایران غریبه نیست: «در این مدت بارها برای دیدار از مادر و خویشان به تهران آمدهام و همان هوای دودآلود و شلوغی خیابانها را دوست دارم، زیرا صدای گفتوگوی شیرین مردم و نجوای درد دل آنها را از پشت همین پرده دود میشنوم. اینجا هم گرچه به قول شما مرکز فرهنگ و هنر اروپاست، حتی بعد از چهل سال زندگی برای من، دیار غربت است. و گمان نمیکنم هرگز «موسیو ابی بی» (تلفظ فرانسوی آقای حبیبی) بشوم.»
حبیبی تا به حال آثار زیادی از نویسندگان بزرگ دنیا همچون داستایوفسکی، تولستوی، چخوف و هسه را به فارسی برگردانده است. جنگ و صلح، ابله، نارتسیس و گلدموند، خداحافظ گاری کوپر، طبل حلبی و آناکارنینا از جمله آثار ماندگاریست که او ترجمه کرده است.
او بر این باور است که ترجمه همچون «پنجرهای ست رو به باغ فرهنگ زبان و جهان باطن نویسنده» اصلی. ازاینرو این پنجره باید از نظر کیفیت و شفافیت در اعلا درجه ممکن قرار داشته باشد تا تاثیری دگرگونکننده بر این چشمانداز نداشته باشد. او نیز مانند ابوالحسن نجفی و رضا سیدحسینی و سایر مترجمان برجسته معتقد است که تسلط صرف بر زبان خارجی برای ترجمه کافی نیست و مترجم باید نه تنها بهخوبی به زبانهای مبدا و مقصد، بلکه به فرهنگ و افکار نویسنده اصلی آشنا باشد تا بتواند ترجمهای قابل قبول ارائه کند.
سالها ست که جلای وطن کرده اما معتقد است که با حال و هوای ایران غریبه نیست
به اعتقاد خودش طبل حلبی، کیفر آتش، کوه جادو (که یک سوم آن را ترجمه کرد و از بین رفت) و قرن روشنفکری کتابهایی بودند که بیش تر از بقیه آثارش وقتش را گرفته است.
سروش حبیبی، علیرغم این همه اثر که از خود به جا گذاشته معتقد است که زمان زیادی را هم هدر داده است: «شاید باور نکنید ولی ناراحتیام از آن است که وقت زیاد تلف کردهام. جوان که بودم بیش تر و حالا کمتر. کارهایی را که مهم و البته پرزحمتتر بود میگذاشتم برای بعد و این از تنبلی و اهمال بود. امیدوارم جوانان همت کنند و کمتر از من تن به تنبلی بدهند.»
آثار سروش حبیبی:
-
آنا کارنینا، لئو تولستوی
-
ارباب و بنده، لئو تولستوی
-
پدر سرگی، لئو تولستوی
-
جنگ و صلح، لئو تولستوی
-
داستان یک کوپن جعلی، لئو تولستوی
-
سعادت زناشویی، لئو تولستوی
-
سونات کرویتسر، لئو تولستوی
-
مرگ ایوان ایلیچ، لئو تولستوی
-
ابله، فئودور داستایوفسکی
-
بانوی میزبان، فئودور داستایوفسکی
-
شب های روشن، فئودور داستایوفسکی
-
شیاطین (جن زدگان)، فئودور داستایوفسکی
-
همزاد: شعری پترزبورگی، فئودور داستایوفسکی
-
عشق اول و دو داستان دیگر، ایوان تورگنیف و داستایوفسکی
-
ابلوموف، ایوان گنچاروف
-
روزنامه مقاومت یونان، میکیس تئودوراکیس
-
زندگی و سرنوشت، واسیلی گروسمان
-
سفر به شرق، هرمان هسه
-
نارسیس و گلدموند، هرمان هسه
-
داستان دوست من، هرمان هسه
-
سیدارتها، هرمان هسه
-
گورزاد و دیگر قصه ها، هرمان هسه
-
طبل حلبی، گونتر گراس
-
زنگبار یا دلیل آخر، آلفرد آندرش
-
ژاپن، هرمان کان
-
گزارش های باستان شناسی در ایران، هیات باستان شناسی آلمانی
-
کیفر آتش (برج بابل)، الیاس کانتی
-
زمین انسان ها، آنتوان دوسنت اگزوپری
-
ژان دوفلورت و دختر چشمه، مارسل پانیول
-
ژرمینال، امیل زولا
-
سگ سفید، رومن گاری
-
خداحافظ گری کوپر، رومن گاری
-
گلهای معرفت، اریک امانوئل اشمیت
-
میلاروپا، اریک امانوئل اشمیت
-
هنر و فرهنگ آفریقای سیاه، الکساندر آدانده (همکاری)
-
نیروی پیام، ژان لویی سروان شرایبر
-
تاریخ اجتماعی سیاهان آمریکا، بنجامین برادلی
-
داستان آمریکا، لئو هیوبرمن
-
شبهای هند، آنتونیو تابوکی
-
میدان ایتالیا: یک داستان مردمی در سه زمان، آنتونیو تابوکی
-
مروارید، جان اشتاین بک
-
موشها و آدمها، جان اشتاین بک
-
هائیتی و دیکتاتور آن، برنارد دیدریش
-
هنر امروز، هربرت رید
-
پرتغال و دیکتاتوری آن، آنتونیو دفی گردو
-
اربابها، ماریانو آزوئلا
-
انفجار در کلیسای جامع، آلخو کارپانتیه
-
قرن روشنفکری، آلخو کارپانتیه
-
بیابان تاتارها، دینو بوتزاتی
-
چشمان نخفته درگور، میگل آنخل آستوریاس