در بخش نخست این یادداشت نتیجه گرفته شد که انتخابات ۸۸ مرحله نهایی جنگ سیاسی برای یکدست سازی ساختار قدرت و حذف آخرین چهرههایی از آن بود که به نوعی و تا سطح معینی، مردم یا بخشهایی از آن را، در داخل منظومه ساختار قدرت سیاسی کشور نمایندگی میکردند. در اینجا بحث از این نیست که این چهرهها تا چه حد نماد و بیانگر دموکراسی خواهی پیگیر و متداوم جامعه بودند. تردیدی نیست که اگر اصلاح طلبان هم به قدرت میرسیدند تا به آخر همراه جنبش دموکراسی خواهی مردم نبودند. حدود و ثغور دموکراسی خواهی آنان با ارزشهای دینی و با مختصات مردمگرایی دینی تعیین شده است و نه با حقوق فردی آحاد جامعه.
با تنگتر شدن حلقه یا رینگ مسابقه و رقابت سیاسی که فقط به پوپولیست های دینی میدان کنشگری میدهد، مردم یا باید خود را از این رینگ کاملا دور کنند و در انزوای خود فرو روند و یا در بیرون از آن، از هر فرصتی که مییابند برای پیش راندن مهرههایی که از کانون مرکز قدرت فاصله دارند، استفاده کنند. مهرههایی که ضریب احتمال سرشاخ شدنشان با هسته مرکزی بیشتر است و کمک به آنها میتواند روی روند مبارزه قدرت تأثیر بگذارد.
در پرانتز این را هم بگویم که در بحث از موازنه قدرت که در هر فراز و فرودی تعین کننده است، این تنها قدرت خود نیست که معادله و نتیجه نبرد را تعین میکند بلکه وضعیت (قابل تأثیر پذیری) حریف مقابل هم تعیین کننده است. این چکیده آموزه سون تسو استراتژیست و ژنرال نظامی در دوران چین باستان است..
تنها در عرصه بدنه اصلی ساختار قدرت نیست که یکدستی نسبی برقرار شده است بلکه به عنوان زیر مجموعههای این حلقه مرکزی، بدون استثنا، تمام ارگانها و نهادهای انتخابی در کشور، ادامه این یکدستی قدرت سیاسی هستند. فرضاً اگر در فلان شورای شهر یا روستا، کسی یا کسانی بتوانند به سکوی قدرت محلی بپرند، چنین پرشی فقط با استتار کامل هویت سیاسی امکان پذیر است؛ و شخص وارد شده در چنین شورایی نمیتواند از آنچه تظاهر کرده یا ماسکی که برخود نهاده است عدول کند زیر که بلافاصله غیر خودی بودن و عدم تجانس او با دیگران آشکار میشود.
کارتونی از مانا نیستانی
در سالهای پایانی دیکتاتوری فرانکو بر اسپانیا، کمونیستهای اسپانیا با استتار هویت سیاسی خود در بدنه همان اتحادیه کارگری فاشیسم ساخته فرانکویی رخنه کردند و با قدرت گرفتن جنبش کارگری، مدنی و سیاسی علیه دیکتاتوری، به تدریج، موازی و متناسب با رشد جنبش عمومی دموکراسی خواهی در کشور علنیتر به صحنه آمدند تا اینکه در نهایت از حالت مخفی بهطور کامل بیرون آمدند؛ بدون اینکه رژیم مجوز فعالیت علنی آنها را صادر کرده باشد
در سالهای پس از مرگ فرانکو، دیگر اثری از ردِ پا یا نفوذ رژیم فرانکو و دستگاه امنیتی آن در نهادهای مدنی و مطالباتی بجای نمانده بود. روزنامه حزب کمونیست و ارگانهای کارگری آن در بین فعالین جنبش کارگری و بخش آگاه کارگران دست بهدست میگشت بدون اینکه کسی دیگر از قدرت فاشیستی حاکم پروایی داشته باشد. جنبش سیاسی ضد فاشیسم، با تمام قامت ضد فاشیستی خود از زیرزمین خارج شده بود زیرا وسعت آن چنان بود که رژیم دیگر کاری نمیتوانست علیه آن بکند.
اگر فعالین سوسیالیست و کمونیست در دوران سلطه فاشیسم رژیم فرانکو از اتحادیههای کارگری (زرد)، فاصله گرفته و آنها را بایکوت کرده بودند، نمیتوانستند خزیده خزیده با تلفیق فعالیت علنی و مخفی (که لنین که روی آن بسیار تأکید کرده است)* از امکانات علنی و قانونی در همان نظام فاشیستی برای حفظ پیوند با کارگران و تبدیل پیوندهای ساده به پیوندهای سازمانی و آگاهی رسانی به کارگران بهره ببرند و قدرت تأثیرگذاری روی رقابتهای درون شبکهای ساختار قدرت حاکم را از دست میدادند و طبعاً نمیتوانستند در الغای فاشیسم از آن امکانات قانونی و آن قدرت تاثیرگذاری، بهره برداری کنند
بهعنوان یک حکم اکیداً منطقی در همه عرصه های سیاسی و اجتماعی، واقعیت آن است که اقتدارگرایی، توتالیتاریسم و استبداد با هرگونه فرایند انتخاباتی بیگانه است. سازو کار انتخاباتی برای یک نظام توتالیتر (تمامیت خواه)، مانند سلولی سرطانی است که پیشرفت میکند و سرانجام بر حاکمِ توتالیتر چیره میشود. شیمی درمانی ضد سرطان انتخاباتی در بهترین حالت میتواند موعد رسیدن عزرائیل به بارگاه استبداد به تأخیر بیاندازد و این هم بستگی بسیار زیادی به کنشگران عرصه انتخاباتی دارد که تا چه حد از هنر مانورهای تاکتیکی مبارزاتی برخوردار هستند.
یک نظام استبدادی که تن به فرایندهای انتخاباتی، در هرسطح و در درونیترین حریم عرصه قدرت خود داده است، در فرایند یک یا چند طوفان سیاسی/اجتماعی که وقوع و بروزشان در چنین حکومتهایی حتمی است، به شکافهای وسعت یابندهای دچار میشود که راه را برای نفوذ عناصر انفجاری در بدنه ساختار استبداد باز میکند؛ و نکته بسیار مهم در این رابطه این است که چنین رژیمهایی که با چنین فرایندهایی (حرکت خزیده درونی) ساقط میشوند با استقرار فرایند دمکراسی در کشور مشکلی نخواهند داشت ولی برعکس رژیمهایی که با شورشهای اجتماعی از هر نوع روبرو میشوند، از یک استبداد به دامن استبدادی دیگر و آشوب و بی ثباتی سیاسی و اجتماعی می افتند. نمونه اسپانیای فرانکو و مقایسه آن با سرنوشت یونان سرهنگها مثال زدنی است. هرچندسرهنگان یونان هم بهطور کامل در اثر شورش سقوط نکردند بلکه به خاطر شکستشان در ماجرای قبرس ساقط شدند ولی جامعه مدنی، سیاسی و کارگری یونان آن پیش سازههای اسپانیا در آستانه تحول را نداشتند.
*استناد به آموزههای لنین در این یادداشت، که باید آموزههای لئو شائوچی نفر دوم حزب کمونیست چنین در دوران انقلاب و سالهای آغاز استقرار کمونیستها را بدان بیفزایم به هیچ وجه به معنای گرایش من به این ایدئولوژی نیست بلکه من به لنین، مائو و لئو شائوچی به عنوان استراتژیست و تاکتیسین های بسیار مبرز در جنبش اجتماعی مینگرم که آموزههای آنان، صرفنظر از مرام سیاسی آنها برای ما که در شرایط نسبتاً مشابهی با دوران استبداد تزاری و سلطه کومینک تانگ (دیکتاتوری چیانکای چک) زندگی و مبارزه میکنیم بسیار مفید و از آن بیشتر لازم است
.پایان بخش دوم
ح تبریزیان