Search

English

شهروندینگی یا جنگ؟، ۳- بخش ۱ فصل ۲: استدلال کتاب

کاربرد واژه‌ی پولیتیک از بسامد بالایی برخوردار است که به یاری رسانه‌ها گسترش ایدئولوژیک هم یافته است. این گستردگی همراه با بی‌دقتی مفهومی در نام‌گذاری مهارنشده‌ی آن، دست به دست هم، خاستگاه معنایی آن، یعنی پولیس، pólis را می‌پوشاند و پس می‌راند. پس بهتر است که به‌جای محدود کردن کاربرد مناسبش، معناهای مخالف آن را برجسته سازیم تا دشواره‌ی پولیتیک در زمانه‌ی کنونی که همه گونه آمیختگی ناروایی را ممکن ساخته، بهتر طرح شود. ممهمترین آنها، درهم‌آمیختگی پولیتیک و پُلمیک، شهروندینه و پرخاش، و در ادامه‌ی آن، درهم‌آمیختگی شهروندینگی و جدل است.

دلیل‌های زیادی برای دامن زدن به این درهم‌آمیختگی هست، به ویژه اینکه فرایند معناشناسی-جدلیِ مهارناپذیری بر اندیشه‌ها حکم‌فرما شده است. نخستین دلیل، جنگ‌های بی‌نام اما راستینی هستند که  سران کشورها راه‌ می‌اندازند و آن‌ها را عملیات ساده‌ی پلیسی بر ضد سازمان‌های تروریستی، چه در بیرون یا درون مرزهای کشورشان، معرفی می‌کنند. دلایل دیگری نیز بر این یکی افزوده می‌شوند: همچون شعار جنگ علیه کارتل‌های مواد مخدر، یا ایده‌ی پلیسی سیاسی در جنگ با دشمنان داخلی دولت، یا کلیشه‌ی تکراری جنگ تجاری میان دولت‌ها. همه این‌ها نمونه‌هایی هستند که در راستای همسان‌سازی میان سیاست و کنایش‌های پرخاشی، به معنای pólemos، گام بر‌می‌دارند.

با این حال، جنگ یک کنایش به راستی شهروندانه نیست. زیرا میدان نبرد، برخلاف آگورای باستانی، سپهر شهروندین نیست. آگورا جایی است که در آن، به دور از دغدغه‌ی داد‌وستد کالا، کسانی که عنوان شهروند را دارند، کارهایی را که به “شهر” مربوط است، با گفت‌وگو بر سر آنچه “داد” یا “بیداد” می‌یابند، به یاری لوگوس، گفتار و خرد، پیش می‌برند. چیزی به نام پولیس به معنای یونانی آن بدون این سپهر گفت‌وشنود وجود ندارد، سپهری که در آن شهروندان با پیروی از شیوه‌هایی که رویکرد پرخاشیِ کاربرد جنگ‌افزار را ممنوع می‌سازند، به تصمیم‌گیری می‌پردازند‌. این سپهر شهروندین، آگورا، در دل پولیس، شرط امکان یک کردار به راستی پولیتیک است. پیش‌زمینه‌ی شهروندینگی همین پهنه‌ی شهروندین است، یعنی سپهری ایمن از خشونت، به دلیل کنارگذاری شیوه‌های جدلی برای به کرسی نشاندن تصمیم‌ها. به طور خلاصه، شهروندینه شرط امکان شهروندینگی است که شهروندان انجام می‌دهند.

پسوندهای افزوده بر شهروند، سه سویه‌ی متصل به هم را از دیدگاه معناشناختیک مشخص می‌کنند. شهروندینه همچون فضای همگانی گفت‌وگو و تصمیم‌گیری میان شهروندان، شهروندینگی، یعنی کنایش شهروندان را ممکن می سازد که کنش‌ورزی‌شان تنها به شرطی شهروندین است که از خشونت‌ورزی برای قبولاندن دیدگاه‌شان بپرهیزند. پس بنابر این تعریف، شهروندان از جنگ با هم سر باز می‌زنند. برعکس، در مطلق‌گرایی شاهانه یا دیکتاتوری نظامی، حتی ایده‌ی فضای همگانی برای تصمیم‌گیری جایی ندارد: تصمیم‌ها هنگام نشست‌های سری، در پشت درهای بسته‌ی کاخ‌ها گرفته می‌شوند. از دید هابس، تصمیم‌گیری مخفیانه از امتیازهای تک‌سالاری بر مردم‌سالاری است. آیا به این رژیم‌های ضد شهروندین که پرخاش‌جویانه مردمان را به بندگی وامی‌دارند، تنها به شیوه‌ی پرخاشی یک شورش می‌توان پایان داد؟ آیا خیزش مردمی برای رسیدن به هدف‌های خود ناگزیر از کاربرد خشونت انقلابی در قالب یک جنگ داخلی نیست؟

پرسش مهمی است که می‌باید آن را به دور از شتاب‌زدگی گمراه‌کننده‌ای که جنگ و انقلاب را یکی می‌گیرد، طرح کرد. چرا که این یکی گرفتن، خطای مهلک درهم‌آمیختگی شهروندینه و پرخاش را دوچندان خواهد ساخت. برداشت پرخاش‌ساز از شهروندینگی انقلابی که تا ستایش خشونت پیش می‌رود، انکار و خوارداشتِ گاهِ شهروندین انقلاب را به جایی می‌رساند که حذف فیزیکی یا نمادین مخالفان در اردوگاه انقلاب هم توجیه‌پذیر شود. در سپهر شهروندین که جنبش انقلابی پس از سرنگونی رژیم پیشین می‌گشاید، آشفتگی همچنان می‌پاید: سیاست‌ورزان، زن و مرد، پیوسته در فضای همگانی‌ به جدل می‌پردازند، فضایی که به آفت ناسزاگویی‌های بهتان‌زن و پرخاشگری‌های تهمت‌‌آمیز دچار شده است.

سخن بر سر انکار این واقعیت نیست که شهروندینگی گونه‌ای نبرد و رویارویی است. اما هماوردی، Éristique، همچون هنر یک‌ودو کردن، پیشاپیش و به درستی جدل، polémique، را کنار می‌گذارد. چون هنر جدل این است که با حمله‌های شخصی، گفتاوردهای ناقص، تفسیر نادرست آنها و نیت‌خوانی‌های ناروا،  در کشاکش آشفتگی پدید بیاورد. تفاوت ظریف میان یک‌ودو و جدل را می‌توان به یاری ریشه‌شناسی یونانی بهتر بازنمود: یک‌ودو‌کنندگان دوست دارند به جر‌و‌بحث‌های کشاکشی، eristikos، بپردازند؛ اما منش پرخاشی‌، polemikós، جدل‌کاران را همچون رزمنده‌ای پرخاش‌جو، polemistès، برای جنگ آماده می‌سازد. جدل‌های سیاست‌ورزان که به زندگی سیاسی آب‌و‌تاب می‌دهند خود را یک جور پیکار می‌نمایانند. این پیکار، از دیدگاه پرخاش‌سازی، یک گونه‌ی مدنی جنگ است: جنگ واژگان درست برگزیده و تیزپاسخی‌های کُشنده. سیاست‌ورزانی که می‌باید جدل‌ورز نامید، آوازه‌ی خود را مدیون چنین جنگ‌هایی هستند.

*

تجربه‌ی بنیادی یونانیان باستان از شهروندینه با آگورا پیوند دارد که برابری، isonomia، به آن شکل و ساختار می‌دهد. یونانیان باستان همراه این تجربه تنها واژگان پولیتیک و دموکراسی را به یادگار نگذاشته‌اند، بلکه آیندگان را نیز از هرگونه درهم‌آمیختگی مفهمومی برحذر داشته بودند. در همین راستا، زبان یونانی کشاکش (agôn) را از جنگ (pólemos)، پولیتیک را از پُلمیک جدا می‌کند: جنگ با دشمنان هیچ معیار مشترکی با کشاکش میان دوستان ندارد.

با این همه، بین agôn و pólemos یک کاتگوری میانجی هست: stásis. استاسیس، برخاستگی به معنی خیزش، اجازه می‌دهد به‌ نوعی پیکار میان دوستان بیندیشیم، به این شرط که همراه با افلاطون دو گونه ستیزه را از هم جدا سازیم: اگر کین میان بیگانگانی که به طور طبیعی با هم دشمن‌اند، به جنگ می‌انجامد، ناسازگاری میان یونانیان که به طور طبیعی با هم دوست‌اند، تنها به استاسیس می‌کشد، یعنی به شوریدن مسلحانه‌ی دموس است بر الیگارشی[1]. افلاطون تصریح می‌کند که این درگیری مسلحانه باید در چارچوب حدودی بماند که در آشتی را در آینده باز می‌گذارند: بدرفتاری باید بدون تخریب خانه‌ها و کشتزارهای حریفان شکست‌خورده انجام بگیرد. این محدود کردن پیادمدهای ویرانگر جنگ که هنر آشتی‌جویانه‌ای برای کاستن از شدت خصومت است، بایستگی‌اش را هنگامی بهتر و بیشتر آشکار می‌کند که رویارویی مسلحانه میان دو جناح مخالف درون شارستان پیش می‌آید. افلاطون ناسازگاری دارا و ندار را، پیش‌درآمدِ خیزش طبقه‌های زیر سلطه که نافرمانی‌شان به جنگ داخلی می‌انجامد، از‌هم‌گریزی، diástasis، می‌نامد.

بنابراین رویارویی در سه سطح انجام می‌گیرد: کشاکش مسالمت‌آمیز میان دوستان (agône)، جنگ داخلی یا چالش ناشهروندانه میان شهروندان مسلح (stásis)؛ درگیری نظامی میان ارتش‌های بیگانه، یعنی تنها رویارویی‌ای که سزاوار جنگ نامیدن است (pólemos). در اینکه آگون آشکارا به پهنه‌ی شهروندین تعلق دارد، همان‌گونه که پُلموس از منطق جنگی پیروی می‌کند، تردیدی نیست. اما نمی‌توان جایگاه استاسیس را به روشنی تعریف کرد و به‌گونه‌ای قطعی درباره تعلقش به یکی از این دو پهنه حکم راند. چون هم از دیدگاه نظری و هم از دیگاه عملی، مرزهای روشن میان دو پهنه‌ی شهروندینه و پرخاش را مخدوش می‌کند. استاسیس که در بهترین حالت می‌توان آن را نیمی شهروندین و نیمی پرخاشی دانست، می‌تواند در بدترین حالت، با درآمیختن جدل و شهروندینگی، پولیس را به کارزار بدل سازد و زمینه‌ی نابودی آن را فراهم بیاورد. چون پیکار طبقاتی چنان شکاف عمیقی در پولیس می‌افکند که می‌تواند شهروندینگی را در بنیادش به آشفتگی بکشاند، تا آنجا که طرفداران رویارویی مسلحانه، به گفته‌ی افلاطون[2]، بیش از آنکه به کار شهروندانه بپردازند، مردم را با هدف‌های جناحی می‌شورانند. همان‌گونه که در هنگام انقلاب فرانسه  پیش آمد و روسو پیشاپیش خطر چنین دسیسه‌بازی‌های جناحی را گوشزد کرده بود[3]. اما شهروندینگی به راستی چگونه می‌تواند از خشونت پیکار میان دموس و الیگارشی، بین پِلِبی‌ها و پاتریسی‌ها بی‌گزند بیرون بیاید، هنگامی که این پیکار خشونت‌بار از یک هم‌ستیزی شدید میان طبقاتی با منافع آشتی‌ناپذیر می‌زاید؟

پیکار میان گروه‌های متضاد درون یک جامعه چالشی استوار بر یک ناسازگاری (éris) اساسی است: ناسازگاری بر سر جایگاه هر یک از این گروه‌ها در سلسله مراتب پاد‌اجتماعی و بر سر چگونگی سازماندهی جامعه‌ی سلسله مراتبی. اما این چالش، یا به تعبیر مارکسی پیکار میان طبقه‌ها (Klassenkampf)، نه نبردی به معنای کشاکشی منصفانه میان رقیبان (agôn)  است و نه مبارزه‌ای مسلحانه میان دشمنان (pólemos). با این حال، این ناسازگاری (éris) می‌تواند به جنگ داخلی (stásis) بینجامد. چنین چیزی هنگامی پیش می‌آید که اعتراض‌های اجتماعی مبتنی بر ناسازگاری اساسی میان هماوردانی که با یک‌دیگر رویارو می‌شوند، به شکل نبردی مسلحانه درمی‌آید. در معنای یونانی اِریس این امکان هست که با سلاح به نزاع پایان بدهیم. در چنین موقعیتی استاسیس سرانجام پرخاشی اِریس خواهد بود، که هزیود تصویر آموزنده‌ای از آن ترسیم می‌کند: این قدرت نفرت‌انگیز همان اندازه که کشتارها و کارزارها را برمی‌انگیزد که بگومگوها و سخنان فریبنده. شهروندانِ رقیب دشمنان هم می‌گردند و مخالف‌خوانی به ستیزه‌جویی پر کینه بدل می‌شود. نفرت در دشمن تبلور می‌یابد: نفرت و بیزاری در یونانی،echthra، با واژه echthros، به معنی دشمن شخصی، هم‌خانواده است. افلاطون برای راندن بلای این نفرت که خاستگاه  استاسیس و جنگ‌های میان یونانیان است، آمرانه سفارش می‌کند که از رفتار دشمنانه با یک‌دیگر بپرهیزیم و خویشتن‌داری پیشه کنیم. افلاطون هرچند دشمنان، polemioi، را از خویشتن‌داران، sophronistai ontes، (کسانی که اعتدال مزاج‌شان را مدیون سنجیدگی و دوراندیشی، sophrosunè، هستند) جدا می‌سازد، اما به معناشناسی یونانی وفادار می‌ماند و دشمن را از هماورد، enantios، متمایز نمی‌سازد[4]. کلمه enantios،  به معنی رو‌به‌رو  و مقابل، که برای نامیدن طرف دعوا یا هماوردان به کار می‌رود، بار معنایی خصومت را هم در خود دارد و به همین دلیل برای توصیف دشمن یا اردوگاه و سپاه خصم هم استفاده می‌شود. بنابراین در ادامه می‌باید طرح‌واره‌ی افلاطونی را پیچیده‌تر و دقیق‌تر کرد.

با برقراری تمایزهایی قطعی که ناروشنی واژگان یونانی را برطرف می‌کنند، دشواره‌ی شهروندینه را در جامعه‌هایی که به طبقه‌های هم‌ستیز بخش شده‌اند، بهتر درمی‌یابیم. زیرا افلاطون با فروکاستن دشواره‌ی شهروندینه به دگرگشتی پرخاشی که در آن دوستی میان شهروندان یا یونانیان به ستیز قهرآمیز میان دشمنان بدل می‌شود، طرح‌واره‌ای ساده از این دشواره به دست می‌دهد. به‌گونه‌ای تناقض‌آمیز، این طرح‌واره بیشتر درخورِ جامعه‌های بخش‌نشده‌ای است که به خوبی بر اساس تقابل میان هنجمن‌های دوست و دشمن[5] استوار شده‌اند: چرا که در جامعه‌ای بخش‌ناشده به لایه‌های نابرابر، مقوله‌ی میانجی “هماورد” وجود ندارد. برعکس در جامعه‌های بخش‌شده، دشواره‌ی مضاعف شهروندینه در دو سطح متفاوت خود را نمایان می‌کند: میان هم‌پیمانان درون یک اردوگاه و میان هماوردان در اردوگاه‌های مخالف. آنچه شهروندینه را تا مرز نابودی به خطر می‌اندازد رفتارهای جدلی هستند که از خود شهروندینه ناشی می‌شوند. به بیان دیگر دشواره‌ی شهروندینه خود آن است. چون شهروندینه در خود گرایشی پرخاشی دارد که می‌تواند هم‌پیمانان را هماورد گرداند و هماوردان را دشمن. هدفِ هنر شهروندانه این است که این گرایش پرخاشی را در دو سطح مهار کند:

– از آنجایی که کشاکش (آگون) رقابت را در خود دارد، آگونیستیک یا هم‌چشمی هنر شهروندینی است که از جهش رقابت به دُژمی در هنگام چالش جلوگیری می‌کند،

– و از آنجایی که چالش زاده‌ی ناسازگاری (اِریس) بر سر هم‌ستیزی ضد اجتماعی است، اریستیک یا هماوردی هنر شهروندینی است که نمی‌گذارد چالش به جنگ داخلی میان دشمنان طبقاتی (استاسیس) بینجامد.

دشواره‌ی شهروندینه در جامعه‌های چندپاره ناشی از دگرگشت پرخاشی هم‌چشمی (آگونیستیک) به هم‌ستیزی (آنتاگونیسم) می‌باشد. هم‌ستیزی دگرگونی رفتار و ایستار را در پی دارد. حرف اضافه anta نشانگر این رو در رویی است: نقش‌آفرینان (protagonistes) دیگر در کنار هم نیستند، بلکه در برابر و رو در روی هم هستند تا با هم بستیزند. رقابت میان حریفان، نامزدها یا وکیلان که دوش به دوش هم، هنگام  یک مسابقه دو و میدانی یا در جریان یک دادرسی مدنی (agonizomai) می‌کوشند بر هم پیشی بگیرند، به درگیری خشونت‌آمیز میان ستیزندگانی کینه‌جو بدل می‌شود که رو در روی هم، سلاح در دست پیکار می‌کنند (antagonizmai). زیر‌و‌ زبر شدنِ کشاکش (آگون) از این رو‌در‌رویی (آنتا) تاثیری فاجعه‌بار بر اداره‌ی شهروندانه‌ی امور همگانی می‌گذارد. زیرا شهروندان هنگامی که دست به رویارویی خشونت‌آمیز با یک دیگر می‌زنند و پیوندهای مدنی و شهروندین‌شان را از هم می‌گسلند، دیگر شهروند نیستند. چون در چنین موقعیتی، ما دیگر با حریفانی در کشاکش نیستیم که همچنان هنبازانی مانده‌اند که می‌باید به یاری سخن همداستان ساخت. از این پس، سلاح در دست بر ضد مخالفانی می‌رزمیم که دشمنانی هستند که می‌باید به زور اسلحه شکست داد.

در چنین موقعیتی همه چیز دگرگون می‌شود. نقش فعالان: پیکارگرانی برای چیرگی بر مخالفان، نه شرکت‌کنندگان در گفت‌وگو بر سر چگونگی رسیدگی به کارهای همگانی. هدف: سلطه بر شکست‌خوردگان، نه حکومت با هم‌رایان و مجاب‌نشدگان. شیوه‌ی نبرد: رزم، نه بحث. ابزارها: زور به‌جای قانون، خشونت جایگزین گفتار. در نقطه مقابل، خود نوع گفتار: هیاهوهای جدلی که می‌خواهند خود را با سفسطه بقبولانند، نه سخنی روشنگرانه به یاری استدلال‌هایی که راه گفت‌وگو را باز می‌گذارند. هیجان‌ها: دمیدن بر آتش نفرت از مخالفان، نه شور رقابتِ بدونِ کینه که دوستی میان شهروندان (philia politikè) را در گرماگرم بحث به خطر بیندازد. این جهش چند وجهی گفت‌وگو به ستیز، پیامدهای شومی برای پیکار از نوع شهروندی آن دارد. زیرا شهروندینگی در اصل، با هر شکل جدلی از هم‌ستیزی میان شهروندان در جامعه‌ای چندپاره، ناهمخوانی دارد.

 اندیشیدن به معنای فرایافت پولیتیک، دریافت روشن‌تری از چیستی کنش شهروندین را هم به دنبال خواهد داشت. در این راه باید از دو خطا دوری جست: برداشت پرخاش‌ساز از شهروندینه که آگاهانه کشاکش و جنگ را یکی می‌گیرد،  برداشت آشتی‌جویانه از شهروندینگی که از پذیرش تضاد طبقاتی سر باز می‌زند. پس افزون بر مرزبندی دقیق میان سپهر شهروندین و میدان جدلی، می‌باید منطقه‌ی نامشخصی را نیز که در آن گذر از یکی به دیگری انجام می‌گیرد، شناسایی کرد. درهم‌آمیختگی که دشواره‌ی دوگانه‌ی شهروندینه از آن ناشی می‌شود هنگامی اتفاق می‌افتد که گرایش پلمیک بر دو شکل پولیتیک تاثیر می‌گذارد: کشاکش (agôn) را به ناسازگاری (éris)، و چالش ناشی از ناسازگاری را به جنگ (stásis) تبدیل می‌کند. افزون بر این، کشاکش میان دوستان یا هم‌پیمانان هم می‌تواند به جنگ میان دشمنان (pólemos) بدل شود. پس تنها نباید به برحذر داشتن از درهم‌آمیختگی پولیتیک و پلمیک بسنده کرد. برای اندیشیدن به واقعیت جامعه‌های به طبقه بخش شده، می‌باید این دوگانگی را پیچیده‌تر کرد.

به طور خلاصه، جامعه‌هایی که بر اساس جایگاه‌های نابرابر به شکلی سلسله‌مراتبی تقسیم شده‌اند، سه گونه رویارویی را می‌شناسند که می‌توانیم به کمک یونانی آنها دسته‌بندی کنیم: کشاکش میان دوستان (agôn)؛ چالش میان هماوردان (éris)؛ جنگ میان دشمنان درونی (stásis) یا بیرونی (pólemos). جدل به دسته سوم تعلق دارد. پس در این جامعه‌ها، کنش پولیتیک به دو شکل متضاد نمود می‌یابد:

– آگونیستیک یا هم‌چشمی هنر به راستی شهروندین زورآزمایی آیین‌مند با دوستان یا هنبازان است که قانون پیوند اجتماعی میان هم‌نشینان را، با هدف همبستگی میان نیروهای همپا، بجا می‌آورد.

– آنتاگونیسم یا هم‌ستیزی ویژه‌ی جامعه‌های پایگانی بر اساس تقسیم‌بندی سفت‌وسختِ طبقاتی است که گروهی را زیردست گروه دیگر می‌سازد. هم‌ستیزی همچون راهبرد چالش با رقیبان بر سر چگونگی سازمان‌دهی سلسله‌مراتبی جامعه، تا زمانی پیکاری شهروندین شمرده می‌شود که توانِش (پتانسیل) پرخاشی میان نیروهای درگیر را هماوردی (اریستیک) در چارچوب پیوندهای مدنی میان حریفان نگه دارد.

اگرچه شهروندینگی (پولیتیک) را می‌بایستی در اصل به هم‌چشمی (آگونیستیک) و هماوردی (اریستیک) بخش کرد، اما به دلیل اینکه هم‌ستیزی (آنتاگونیسم)، که به پرخاش (پلمیک) می‌گراید، بر هماوردی (اریستیک) که هنر شهروندین مهار دُژکامگی است، برتری یافته است، شهروندینگی در عمل میان هم‌چشمی (آگونیستیک) و هم‌ستیزی (آنتاگونیسم) بخش می‌شود، اگر نخواهیم بگوییم دوپاره شده است .

شکل‌گیری معنایی این دو اصطلاح یونانی نشان‌دهنده تفاوت اساسی بین آگونیستیک و آنتاگونیسم است. همان گونه که کرماتیستیک، chrèmatistikos، هنر سوداندوزی است، یعنی کاردانی فنی مبتنی بر تجربه، آگونیستیک، agônistikos، هم پیشاپیش یک هنر کامل می‌طلبد: هنر کشاکش در اردوگاه خودی، بدون اینکه اجازه دهد درگیری با همراهان به چالشگری با هنبازانی بکشد که هماورد شمرده خواهند شد. پس هم‌چشمی (آگونیستیک) هنر شهروندینِ جلوگیری از پیدایش هم‌ستیزی (آنتاگونیسم) میان هم‌پیمانان است، و از این دیدگاه آرمانی است که باید به آن رسید و آن را روا کرد. بر خلاف این آرمان، زورآزمایی (آگونیسم) واقعیت این کشاکش را می‌سازد که محتوا و سرنوشت آن ناشی از تضاد میان دو گرایش مخالف است: یکی “هم‌چشمی” (آگونیستیک)، و دیگری “آوردخواهی” (به یونانی آگونیا، agônía). هم‌چشمی همچون هنری برای جلوگیری از پیدایش هم‌ستیزی میان هنبازان یا بازداری از گسترش آن، می‌کوشد از آوردخواهی (آگونیا) بکاهد. چون هنگامی که جدل جانشین شهروندینگی می‍شود، آوردخواهی راه را برای گسترش این هم‌ستیزی هموار می‌کند. همان‌گونه که آگونیسم (زورآزمایی) بیانگر واقعیت کشاکش (آگون) است، آنتاگونیسم (هم‌ستیزی) هم واقعیت چالش میان هماوردان را بیان می‌کند و همسان آنچه درباره آگونیسم گفتیم، آنتاگونیسم هم از تضاد بین دو گرایش مخالف ناشی می‌شود: گرایش شهروندین برای مهار ستیز، و گرایش پرخاشی که به پیکار میان نیروهای ناسازگار چنان دامن می‌زند تا به جنگ میان دشمنان بینجامد. گفتنی است که گرایش شهروندین نیز که در برابر گرایش پرخاشی می‌ایستد، پیشاپیش هنر هماوردی ( ِاریستیک، eristikos) یا پاد-هم‌ستیزی (آنتاگونیستیک، antagônistikos)[6] را می‌طلبد. نوواژه‌ی آنتاگونیستیک، که در مقابل اریستیک و برای توضیح آن ساخته شده در خود دو معنای آنتی‌آنتاگونیسم و آگونیستیک را گرد می‌آورد: آنتی‌آگونیسم همچون چالش بر ضد هم‌ستیزی ضد اجتماعی، و آگونیستیک همچون شکل آغازین هنر شهروندین که اریستیک از آن مشتق شده است. شکل‌گیری سازش که اصطلاح آنتاگونیستیک بیانگر آن است، همه دشواری‌هایی را نشان می‌دهد که این هنر شهروندین با آنها دست به گریبان است: همان‌طور که هم‌چشمی (آگونیستیک) هنر مهار کشاکش میان دوستان است، پاد-هم‌ستیزی (آنتاگونیستیک) هم هنر پیکار با آنتاگونیسم پاد‌جتماعی است. هم‌زمان با این پیکار، آنتاگونیستیک هنر محدود نگه داشتن چالش میان هماوردان در چارچوب ناسازگاریِ بر سر موضوع مورد اختلاف هم هست تا کار به پرخاش‌های خونین نکشد. این پیامد مهلک که همتای آوردخواهی (آگونیا) برای هم‌چشمی (آگونیستیک) است، نقطه‌ی پایانی جدلی بر هرگونه آنتاگونیسم با پتانسیل شهروندین می‌گذارد. اما بر خلاف زورآزمایی (آگونیسم)، هم‌ستیزی (آنتاگونیسم) در عمل بر هماوردی (اریستیک) چیرگی دارد، چرا که هنر شهروندینِ هماوردی در برابر جدل، بی‌آنکه بتواند موفق به مهار آن شود، رنگ می‌بازد.

به همین دلیل است که پهنه‌ی شهروندین با آگونیستیک به مثابه‌ی یک هنر مشخص می‌شود، در حالی که پهنه‌ی دیگر را آنتاگونیسم مشخص می‌سازد که یک استراتژی رزمیِ بسیجنده‌ی نیروهاست. تندی و تیزی رویارویی میان نیروهای ستیزنده از چنان شدتی برخوردارند که هم‌ستیزی در عمل، به‌گونه‌ای ساختاری، به‌جای آنکه هنری برای کاهشِ درگیری‌ها باشد، یک استراتژی رویارویی مستقیم با هدف پیروزی است، و بسته به موقعیت، پرهیز از رویارویی هم می‌تواند برای مدت معینی عاقلانه باشد. چون استراتژی گونه‌ای کاردانی (technè) است که برای دستیابی به هدف مورد نظر می‌باید با فوت و فن آن آشنایی داشت، پس نباید چندان به تضاد میان استراتژی هنر پرداخت، بلکه باید این تمایز را برای تشخیص وضعیت کنش شهروندین در جامعه‌ای به‌کار گرفت که هم‌ستیزی پاد‌اجتماعی آن را چندپاره کرده است. در واکاوی این پهنه نشانه‌ی آشکاری که از وضعیت جنون‌آمیز این کنش خبر می‌دهد، تشدید جدلی هم‌ستیزی است: به‌جای پرورش هماوردی (اریستیک) همچون هنر مهار خشونت پرخاشی چالشگری، فضای آنتاگونیسم یک‌سره زیر نفوذ سویه‌ی جدلی است که اتخاذ یک استراتژی چالشی را میان ستیزندگان ناگزیر می‌سازد. همانطور که جدل به یک هنر جنگی نیاز دارد که عنصر اصلی آن راهبرد برای هدایت (ago)  سپاه (stratos)  به سوی پیروزی است، آنتاگونیسم هم نیازمند یک استراتژی برای پیش بردن چالش است: کاردانی در هدایت موثر نیروهای ستیزنده برای پیروزیِ دست کم مقطعی، از راه برتری یافتن بر نیروهای مخالف.

برای برشمردن ویژگی هم‌ستیزی باید چالش، راهبرد و نبرد را از دیدگاه معناشناسی جدلی بررسی کرد. درهم‌آمیختگی شوم آنتاگونیسم و پلمیک ریشه در جایگاه بالای فرایافت‌های جدلی در پهنه‌ی هم‌ستیزی دارند. دلیل این برتری به علت پیش‌دستی گرایش پرخاشی بر گرایش شهروندین در پهنه‌ی هم‌ستیزی است. ناسازگاری ساختاری میان این گرایش‌های متضاد، که خاستگاه و سرنوشت رانشی‌شان را می‌باید آشکار ساخت، به شکلی وارونه در پهنه‌ی پولیتیک که آگونیستیک آن را می‌گرداند، رخ می‌نماید. چرا که اینجا رانه‌ی شهروندین بر رانه‌ی پرخاشی برتری دارد. ناگفته پیداست که بر عکس در میدان نبرد، هنگامی که جنگ جریان دارد، با برتری بی‌چون و چرای گرایش پرخاشی بر گرایش شهروندین رو به رو هستیم. با این همه در این موقعیت نیز، هرچند گرایش شهروندین به حاشیه رانده می‌شود، اما نابود نمی‌شود. هنگام جنگ هم گرایش شهروندین از کار باز نمی‌ایستد و همچنان تنها نیرویی است که می‌تواند استراتژی پرخاش‌ساز را که بر آتش کینه‌جویی‌ها در راستای یک جنگ ویرانگر با هدف نابودی یک‌سره‌ی اردوگاه دشمن می‌دمد، ناکارآ کند. هنر جنگ  آشتی‌خواهانه (irénistique) [7]که در راستای کاهش تندی دُژمی نیروهای درگیر می‌کوشد، به یاری گرایش شهروندین می‌آید. توانایی کاستن از تندی رویارویی مسلحانه هنری است که در برابر گرایش پرخاش‌سازِ فروزنده‌ی آتش دُژکامگی می‌ایستد. نیاز به این هنر در هنگام جنگ داخلی میان نیروهای ستیزنده (استاسیس) بیشتر احساس می‌شود. بنابراین، از دیدگاه شهروندین، هنر آشتی‌خواهی، (ایرنیستیک) را باید در هنگامه‌ی همه‌ی جنگ‌ها، چه درون مرزهای کشور باشد و چه در بیرون آن و نیز در زمان جنگ‌های جهانی، به کار گرفت.

*

آنچه از همه این تمایزها به دست می‌آید، نوعی نقشه‌نگاری از فضای همگانی جامعه‌های پایگانی است که به طور شماتیک به سه منطقه تقسیم می‌شود. اما جامعه‌هایی که هم‌ستیزی پاد‌اجتماعی آنها را چند پاره نکرده است، منطقه‌ی بینابینی را که در فاصله‌ی کارزار پرخاشی و پهنه‌ی شهروندینِ هم‌چشمی اجتماعی جا دارد، نمی‌شناسند. در جامعه‌های چندپاره، فضای پولیتیک-پلمیک هم‌ستیزی، برزخی است میان پهنه‌ی شهروندین و کارزار پرخاشی، بر اولی هم‌چشمی میان هم‌پیمانان حاکم است، و بر دومی جنگ بین اردوگاه‌های دشمن. میان هم‌چشمی و پرخاش، آنتاگونیسم پهنه‌ای است که در آن دو گرایش متضاد در جدال هستند: جدل سیاست‌ورزانه که خاستگاه آوردخواهی سیاسی است؛ و شهروندینگی با پتانسیل پرخاشی که نیازمند اریستیک یا پاد-هم‌ستیزی است، یعنی هنر مهار کردن توانایی پرخاشی آنتاگونیسم. همین هنز هنگام پیدایش جنگ داخلی، آشتی‌خواهی را همراهی می‌کند. با توجه به اینکه گرایش پرخاشی در پهنه‌ی هم‌ستیزی دست بالا را دارد، هنر پاد-هم‌ستیزی هم‌زمان که همه امکانات را برای چالش با آنتاگونیسم به‌کار می‌گیرد، نمی‌گذارد چالش شهروندین به جنگ بینجامد. عبارت “چالش با آنتاگونیسم” در واقعیت چه معنایی می‌تواند داشته باشد، در حالی که هم‌ستیزی به ساختار جامعه‌های چندپاره تعلق دارد و نمی‌توان آن را از میان برداشت؟

از آنجایی که آنتاگونیسم یک ستیزه است، خواست ستیزیذن با هم‌ستیزی به امید پایان دادن به آن، تناقض‌آمیز می‌نماید. این تنها دشواره‌ی پهنه‌ی تقسیم شده به هواداران و مخالفان آنتاگونیسم نیست. پهنه‌ی هم‌ستیزی که در بطن آن نیروهای رقیب با شایندگی (مشروعیت) یکسان در برابر هم صف‌آرایی می‌کنند، در ساختارش هم‌ترازی ندارد. در میان نیروهایی که با یک‌دیگر چالش می‌کنند، برخی خود را از دیگران اینگونه متمایز می‌سازند که نه تنها با نیروهای ستیزه‌جو، بلکه با هم‌ستیزی هم می‌ستیزند.

به این معنی که نیروهای جامعه‌گرا در پیکار پولیتیک هم خود را پایبند به رابطه‌هایی اجتماعی می‌دانند که بر هم‌ترازی استوار شده باشند: آزادی و برابری همه در آگورا. در نتیجه، این نیروهای جامعه‌گرا ناگزیر از ستیز با آنتاگونیسم پاداجتماعی هستند که به سود کاست‌های برخودار از امتیاز است. از یک‌سو، چالش میان کاست‌های پاداجتماعی و طبقه‌های جامعه‌گرا (اربابان و بردگان، دارا و ندار، الیگارشی و دموس، پلبی‌ها و پاتریسی‌ها، مالکان و پرولتاریاها،…) چالشی همیشگی است. از سوی دیگر، به دلیل چیرگی ساختاری نیروهای بهره‌برنده از نظام پاداجتماعی که نیروهای جامعه‌گرا را به فرمانبری وامی‌دارند، این چالش همیشه نا‌هم‌تراز است.

هیچ معادلی برای این نامتقارنی ساختاری میان نیروهای هم‌ستیز، در پهنه‌ی زورآزمایی (آگونیسم) وجود ندارد، چون در این پهنه یک تقارن کامل حکم‌فرماست: هم میان همتایان که در پیوندی به راستی اجتماعی هنبازی دارند و هم میان هم‌پیمانان که با هم در رقابت هستند. هم‌ستیزی تنها در جامعه‌هایی به چشم می‌خورد که تقسیم‌بندی سفت و سخت طبقه‌های زیردست و زبردست چندپاره‌شان کرده است. این تقسیم‌بندی بر مبنای سلسله‌مراتبی انجام می‌گیرد که تنها تن دادنِ خودباخته به نظام بهره‌کشی و چیرگی می‌تواند آن را همچون جامعه‌ای پذیرفتنی جا بزند. این ناهم‌ترازی ضد اجتماعی که ساختار هم‌ستیزی را تشکیل می‌دهد، بعد پرخاشیِ آنتاگونیسم را می‌سازد که نیروهای ضد اجتماعی به سود خود برپا کرده‌اند، و پیش‌دستی گرایش پرخاشی بر گرایش شهروندین را نیز در پهنه‌ی هم‌ستیزی توضیح می‌دهد.

در برابر آن، نیروهای جامعه‌گرا باید با هم‌ستیزیِ ضد جامعه بستیزند. برای این کار می‌باید یک استراتژی شهروندین را بپرورانند که نگذارد نیروهای جامعه‌ستیز آنها را در منطق استراتژی پرخاشی خود فروبکشند. پاد-هم‌ستیزی به معنی استراتژی شهروندین چالش با آنتاگونیسم ضد اجتماعی است. اریستیک یا هماوردی می‌کوشد از تباهی پرخاشی هم‌ستیزی که به جنگ می‌انجامد، جلوگیری کند. در پهنه‌ی هم‌ستیزی، شهروندینگی نیروهای جامعه‌گرا در برابر جدل که نیروهای ضداجتماعی به آن دامن می‌زنند، می‌ایستد.

واکاوی پهنه‌ی شهروندین جامعه‌های چندپاره شده، دو گونه کردار  را آشکار می‌سازد، که برای نگهداشت معنای شهروندینه، می‌باید حساب آنها را از کنایش پرخاشی سوا کرد. در پهنه شهروندین این جامعه‌ها با کردار از هم جدا سر‌و‌کار داریم: هم‌چشمی اجتماعی میان هنبازانِ موافق با برپاکردن نهادهای یک نظام جامعه‌گرا، هم‌ستیزی پاداجتماعی میان هماوردانی که بر سر ویژگی اجتماعی یا ضد اجتماعی سازماندهی سلسله‌مراتبی جامعه اختلاف دارند. به سهم خود، هم‌چشمی اجتماعی به خودی خود شهروندین است. حتی می‌توان گفت شهروندینگی آغازین و بنیادین چیزی جز هم‌چشمی اجتماعی نیست. همان‌گونه که در جامعه‌های یکپارچه که هم‌ستیزی را نمی‌شناسند، چنین است. از سوی دیگر، تضاد طبقاتیِ پاداجتماعی  هم‌ستیزی را در پی دارد. برای جلوگیری از اینکه ستیز با هم‌ستیزی، که ستیز با تضاد طبقاتی ضد جامعه است، به مغاک پرخاش نیفتد، باید شکل مشتق شده‌ای از‌ شهروندینگی را آفرید. چون هم‌چشمی شکل نخستین و پییشینی شهروندینگی است، پاد-هم‌ستیزی از آن مشتق می‌شود و شکل پسینی شهروندینگی است. با گسترش پاد-هم‌ستیزی می‌توان گرایش پرخاشی هم‌ستیزی را مهار کرد: هماوردی (اریستیک) همچون هنر چالش هم‌زمان با کاست‌های ضد جامعه و با اصل پاداجتماعی هم‌ستیزی. این دو کردار شهروندین با همه تفاوت‌شان، هیچ همخونی با پرخاش‌جویی میان دشمنان ندارند.

*

با این حال، رویکردی انتقادی نقشه‌‌نگاریِ فضای همگانی‌ و مفهوم‌سازی از سه‌بهرگی ساختاری‌اش به یاری واژگان یونانی را می‌تواند به سادگی رویکردی ایده‌آلیستی و گذشته‌گرا بنامد. چنین رویکردی نسخه‌ی دیگری از همان بگومگوی پیشینیان و نوگرایان است و در راستای انتقادی که بنژامن کنستان آغازگر آن بود روسو را گم‌گشته در دریافتی فریبنده از دوران باستان بازمی‌نماید. در زمانی که پهنه‌ی شهروندین را از همه سو یک روند پرخاشینِ افسار‌گسیخته و از زمان روزگار نوین بی‌سابقه، ویران می‌سازد، آیا چنین تمایزهای مفهومی، الهام گرفته از معناشناسی برخاسته از دوران باستان، فرسوده و نابجا نیستند؟ آیا هماوردی یک اوتوپیای شهروندین نیست که در عمل جدل آن را شکست داده است؟ ستیزه‌جویی ضد اجتماعی در جامعه‌های سلسله‌مراتبی هم‌ستیزی را برمی‌انگیزد که از شهروندینگی مشتق می‌شود و پیامد ناگزیرش، به دلیل آغشتگی‌اش به جدل، تبدیل چالش میان هماوردان به جنگ میان اردوگاه‌های دشمن است. هم‌ستیزی آیا هم‌چشمی اجتماعی را، که شکل بنیادین شهروندینگی است، دستخوش خطر نابودی نساخته است؟ آیا نفرتی پاداجتماعی از دشمن ضد جامعه، که همچون دشمنی طبقاتی دریافت و زیسته می‌شود، به ساختار نیروهای جامعه‌گرا راه نیافته است؟

رویکردی واقع‌گرا که طرحواره‌ی سه‌وجهی این خط‌کشی‌های دقیق را ساخته‌ای نظری با ملاط ایده‌آلیستی می‌یابد، چندان بی‌پایه نیست. زیرا همه مرزهایی که در تئوری میان آگونیستیک، آنتاگونیسم و پلمیک می‌کشیم، انگار در عمل، با توجه به گذرگاه‌های میان این پهنه‌ها، زدوده می‌شوند. از یک سو، هم‌چشمی اجتماعی هم‌پیمانان که برای پیروزی در یک رقابت منصفانه می‌کوشند، همیشه در معرض خطر  درغلتیدن به هم‌ستیزی پاد‌اجتماعی میان هم‌بازیان بدی است که یا قوانین بازی اجتماعی را زیر پا می‌گذارند یا آماده‌اند تا با ادعای ضد اجتماعی دانستن‌شان آنها را بشکنند. پس چنین به دیده می‌آید که انگار سه‌گانه‌ی تئوریک در آشوب زمانه ناچار حل می‌شود: در چارچوب پولیتیکی که بیش از بیش سرشتی پلمیک می‌یابد، هرگونه مرزبندی مشخصی میان آگونیستیک و آنتاگونیسم ناممکن می‌نماید. از سوی دیگر، در ساختار هم‌ستیزی درون‌ جامعه میان حریفان مخالف حتی بر سر معنای جامعگی، یک گرایش پرخاشی به جنگ داخلی خانه دارد که می‌تواند ناگهان در پی یک بحران رژیم سر بزند. این واژگونی پرخاشی هم‌ستیزی درون جامعه در زمانه‌ی کاپیتالیسم جهانی چنان شدتی گرفته است که هم‌ستیزی بین جامعه‌ها بر ضد این سیستم پاداجتماعی می‌تواند به چشم مخالفان این سیستم یک جنگ داخلی جهانی بیاید[8]. بنابراین آیا باید تقسیم‌بندی  سه‌گانه انتقادی میان آگونیستیک، اریستیک و پلمیک را رها کرد و هر پولیتیک شایسته این نام را خوار شمرد؟ آیا امروزه با سربرآوردن دوباره‌ی رئال‌پولیتیک که مرزها را در سراسر جهان دستخوش جابجایی می‌کند و دیپلماسی بین‌-دولتی را ناتوان می‌سازد، ناقوس مرگ نهادهایی که پاسداری از صلح جهانی را به عهده دارند، به صدا در‌نیامده است؟ پس آیا نباید به برتری راستین جدل بر شهروندینگی اعتراف کرد و فرهنگ شهروندین را کنار گذاشت و به کیش پرخاش‌ساز “سیاستی” به همان اندازه بی‌آزرم که واقع‌بین، سر سپرد؟

این جستار از انجام این کار، به نام وفاداری به ویژگی اوتوپیایی پولیتیک[9]، سر باز می‌زند. روشن‌بینی در تاریکی دوران نو در گرو نپذیرفتن درهم‌آمیختگی شوم میان پولیتیک و پلمیک[10] است و در نتیجه در گرو روشن ساختن معنای مقوله‌های انتقادی همچون آگونیستیک و اریستیک، هم‌چشمی و هماوردی تا بتوان پرتوی قاطع بر گونه‌های مختلف کنایش شهروندین افکند. برای انجام این کار، باید زمان گذاشت و آنچه را که در “دیباچه” و در “استدلال کتاب” طرح شده، توضیح داد. پیش از هر چیز، شایسته است که اختلاف اصولی و ناسازگاری سرشتی میان پولیتیک و پلمیک را آشکارتر ساخت [بخش دوم]. سپس، می‌باید هم‌چشمی (آگونیستیک) اجتماعی را از هم‌ستیزی (آنتاگونیسم) ضد اجتماعی سوا کرد و همزمان به بررسی فرایندهای تباه‌کننده یا بازسازنده‌ای پرداخت که می‌توانند یک کردار شهروندین را به کرداری دیگر بگرداند [بخش سوم]. هدف نهایی این نگره‌ی انتقادی شهروندینه، شناسایی بنیادهای شهروندینگی چالشگرانه نیروهای اجتماعی است که اجازه فراهم آوردن استراتژی مقابله با تشدید روند پرخاشین را بدهد. کاری که بایستگی‌اش را با توجه به درهم‌آمیختگی‌های کنونی، بهتر می‌توان سنجید.

نمودار

نگره‌ی انتقادی شکل‌های درگیری

گونه‌ی درگیریگونه‌ی کارزارگونه‌ی شهروندینگی
کشاکش (آگون)


پهنه‌ی شهروندینشهروندینگی پیشینی
ناسازی (اِریس)کارزار شهروندانه: سپهر همگانی از سنخ پرخاشی-شهروندین

شهروندینگی پسینی
برخاستگی (استاسیس)منطقه‌ی بی‌سامان: هیچکس‌ستان شهروندی-پرخاشینبنیادگذاری پرخاشینِ شهروندینه
جنگ (پُلموس)کارزار پرخاشین یا میدان جنگناشهروندینگی: جنگ

گونه‌های رویارویی پولیتیک یا پُلمیک

هنر مهار گرایش پرخاشینکردار کارسازشیوه و نقش‌آفرینان
هم‌چشمی، آگونیستیک (هنر هم‌دهنی)زورآزمایی، آگونیسمگفت‌وشنود میان همتایان (نیروهای همبسته)
هماوردی، اِریستیک (هنر یک‌ودو کردن)هم‌ستیزی، آنتاگونیسم (فوران جدل)چالش میان هماوردان (نیروهای هم‌ستیز)
آشتی‌خواهی، ایرِنیستیک (هنر آرام ساختن جنگ داخلی)هم‌ستیزی پرخاشین آنتاگونیسم پلمیکجنگ داخلی میان حریفان-دشمنان خودی
هنر جنگی (جوانمردانه، نزاکت‌مند)راهبرد پیکار تا مرگجنگ میان دشمنان (نیروهای بیگانه)

[1] Nicole Loraux, La cité divisée (1997), Paris, Payot, 2005, p. 104-108.

[2] Platon, Politique, 303 c (ouk politikous alla stasiastikous).

[3] Jean-Jacques Rousseau, Du Contrat social (1775), livre II, chap. III. 

[4] Platon, République, 471 a-c.

[5] Pierre Clastres, « Archéologie de la violence : la guerre dans les sociétés primitives » (1977), Recherches d’anthropologie politique, Seuil, 1980, p. 202-203.

[6] این آنتاگونیستیک، ant-agonistique، یا اِریستیک دقیقا همان چیزی است که شانتال موف، به دلیل دریافت اشمیتی‌اش از پولیتیک، به ناروا آگونیستیک (یا آگونیسم) می‌نامد. چون بر پایه‌ی این دریافت، پولیتیک آنتاگونیسمی است که باید با فرونشاندن ستیزها مهار کرد.

[7] نوواژه ساخته از یونانی eirènikos، به معنی آشتی‌جویی.

[8] ارزیابی کارل اشمیت در هنگام جنگ سرد این بود که انترناسیونالیسم تهاجمی انقلاب بلشویکی 1917 یک جنگ داخلی جهانی را پایه‌گذاری کرده است. برداشت اشمیتی از انقلاب کمونیستی همچون یک جنگ داخلی جهانی باید ما را برآن دارد ک با احتیاط این اصطلاح جدلی را به‌کار بگیریم. به ویژه هنگامی که با یادآوری دوره‌ی ترور انقلاب فرانسه، امروز اکسانی چون آگامبن با ارجاع به اشمیت، این اندیشه را پیش می‌کشند که «تروریسم جنگ داخلی جهانی است».  

[9] از این دیدگاه، تبار اندیشگی جستار حاضر به اندیشه‌ی شهروندین میگل ابنسور می‌رسد که توانست آن را در مجموعه کارهایی که نام Utopiques برخود دارند، بپردازد.

[10]  به معنی نپذیرفتن درهم‌آمیختگی میان شهروندینه و پرخاش، همچنان که میان شهروندینگی و جدل. (یادداشت مترجم)

انتشارات بیشتر ...