«من یان پالاخ هستم،
یک چک، یک لهستانی، لیتوانیایی، ویتنامی،
افغانیام.
من همان توام که مورد خیانت واقع شدهای.
پس از آن که هزار بار خود را سوزاندم
شاید ما برنده شویم.» – ویکتور ژستالو، هنرمند لهستانی
خودسوزی به عنوان رفتاری اعتراضی، پدیدهای بسیار نادر است. خودسوزی محمد بوعزیزی، جوان ۲۶ ساله تونسی، که دستفروشی میکرد در تاریخ هفدهم دسامبر ۲۰۱۰ توانست توجه جهانیان را به خود جلب کند. او در اعتراض به تحقیری که از جانب یک مامور شهرداری به او روا داشته شده بود خود را مقابل ساختمان شهرداری به آتش کشید. این خودسوزی سرآغاز اعتراضاتی در تونس شد که به حکومت ۲۳ ساله زینالعابدینبن علی در تونس پایان داد و انقلاب «یاس» نام گرفت. شیوه خودسوزی بوعزیزی موجب شد که موارد مشابهی در کشورهایی مانند مصر، الجزایر و موریتانی اتفاق بیفتد. در مصر، عبده عبدالمنعم جعفر، یک رستوراندار ۴۹ ساله مقابل پارلمان مصر دست به خودسوزی زد.
محمد بوعزیزی جوان تونسی که خود را آتش زد
نیوشا فرهی، نویسنده و مدیر خانه کتاب لسآنجلس یکی از ایرانیانی بود که در۲۹ شهریورماه سال ۱۳۶۶ و در اعتراض به حضور آیتالله سیدعلی خامنهای در اجلاس سازمان ملل و در اعتراض به وجود زندانیان سیاسی در ایران خود را به آتش کشید. مرگ نیوشا فرهی اما خلاف خودسوزی بوعزیزی موجب تحولی نشد.
نیوشا فرهی که در اعتراض به خامنهای خود را مقابل سازمان ملل آتش زد
یکی از کسانی که از خودسوزی به عنوان حربهای برای اعتراض استفاده کرد یک دانشجوی جوان اهل چک به نام «یان پالاخ» بود که در نوزدهم ژانویه سال ۱۹۶۹ در اعتراض به حضور شوروی سابق خود را در میدان واتسلاو سکه پراگ به آتش کشید. این حرکت نمادین پالاخ را در برافتادن پرده آهنین کلیدی و موثر دانستهاند. این جوان ۲۱ ساله، تقریبا یک سال بعد از اینکه نیروهای شوروی به چکسلواکی حمله کردند تا جلوی حرکتهای آزادیخواهانه این کشور که به «بهار پراگ» معروف بود را بگیرند خودسوزی کرد. در ماه اوت ۱۹۶۸، شوروی به چکسلواکی حمله کرد تا مقابل اصلاحات الکساندر دوبچک که بهار پراگ معروف بوده است بایستد و آن را درهم بشکند. تعدادی از دانشجویان در یک پیمان خودسوزی تلاش کردند که مقابل این تهاجم بایستند.
برگه هویت یان پالاخ
پالاخ مانند هر روز به میدان واتسلاوسکه رفت تا به دانشگاه برود اما اینبار به جای رفتن یه سمت دانشگاه در گوشه میدان ایستاد و کیفش را روی سکویی گذاشت. کتش را از تن به در آورد و بر تنش بنزین ریخت و خود را آتش زد. او در این میدان شلوغ به هر سو میدوید و نعره میزد. مردم تلاش کردند که او را خاموش کنند. او با صدایی گرفته و رنجور از درد و سوزش گفت که این کارش خودکشی نبوده است و به نامهای اشاره کرد که در کیفش گذاشته است. یان به بیمارستان منتقل شد و چند روز در نوزدهم ژانویه درگذشت.
یان در نامهای که به آن اشاره داشت نوشته بود که او اولین نفر از گروهی است که قرار است خود را به آتش بکشند و تا زمانی که به خواستهشان نرسند هر بار یک جوان همینگونه دست به خودسوزی خواهد زد. درخواست یان و گروهی که او از آن سخن میگفت لغو سانسور و توقف انتشار روزنامه رسمی شوروی بود که در چکسلواکی اشغالی منتشر میشد.
صلیب برنزی یادبود پالاخ و زاییتس در میدان واتسلاوسکه
پس از مرگ یان پالاخ چند شاعر اوکراینی که آثارشان به شکل زیرزمینی و مخفیانه منتشر میشد، نام یان را با کلمه اوکراینی «اسپالاخ» به معنای «جرقه» همقافیه کردند. یک ماه از مرگ یان نگذشته بود که جوان نوزده ساله، یان زایتس، در همان محل دست به خودسوزی زد.
حدود بیست سال پس از خودسوزی یان پالاخ، مراسمی برای یادبود این جوان مبارز برگزار شد که به اعتراضات گسترده علیه نظام کمونیستی تبدیل شد. این اعتراضات تبدیل به چیزی شد که بعدها «هفته پالاخ» نام گرفت. معترضان در آن روز تصمیم داشتند که محل خودسوزی پالاخ را گلباران کنند. در این اعتراضات «واتسلاو هاول»، نمایشنامهنویس سرشناس و یکی از رهبران اصلی اعتراض به حکومت کمونیستی نیز حضور داشت که در این اعتراضات بازداشت شد.بازداشت هاول موجب شعلهورشدن آتش اعتراضات شد. واتسلاو هاول به هشت ماه زندان محکوم شد. این حکم باعث شد که هاول بهعنوان یکی از شاخصترین چهرههای مخالف حکومت کمونیستی شناخته بشود.
یادبود یان پالاخ
این مجموعه تظاهرات ضدکمونیستی توسط پلیس به شدت سرکوب شد. «هفته پالاخ» بهعنوان پیشدرآمد حرکتهای اعتراضیای شناخته شد که منجر به سقوط کمونیسم در چکسلواکی یازده ماه بعد از این اعتراضات شد.
بهومیل هرابال، داستاننویس مشهور اهل چک در داستان «نی سحرآمیز» در اشاره به آن روزها و خاطره پالاخ مینویسد:
«خدایان این سرزمین را ترک گفتهاند و قهرمانان افسانهای ما را به دست فراموشی سپردهاند. آن روز یکشنبهای خورشیدی خونین در افق شهر در آسمانی اُخراییرنگ فرو مینشست و خبر میداد که بادهای سهمگینی برخواهند خاست. دورتادور میدان مرکزی شهر را اتوبوسهای پلیس با پنجرههای میله میله در حصار داشتند. در یک خیابان منتهی به میدان، ماشینهای آبپاش آدمها را به فشار شدید آب بسته بودند و پیکرشان را، نقش بر زمین، به زیر چرخ ماشینهای پارکشده میراندند. در فرورفتگی دیوارها، آدمها از پس کتکهایی که خورده بودند جانی تازه میکردند …».