مهران بصیر توانا، جوان ۲۹ساله اهل فومن – ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در جریان خیزش انقلابی در صومعهسرا – با اصابت گلوله مستقیم ماموران کشته شد. ماموران زمانی که او داشت به خانمی که تیر ساچمهای خوده بود کمک میکرد، به قفسه سنهاش شلیک کردند و او را کشتند.
مهران، جوانی بود که مانند صدها شهروند دیگر، جمهوری اسلامی، در حالی زندگی را از آنها گرفت که سرشار از شور زندگی و آرزو بودند. آنها که تنها خواهان عدالت و داشتن یک زندگی عادی و آرام بودند.
در این ویدیو درباره او بیشتر ببینیم.
مهران در جاده صومعهسرای استان گیلان، در یک کلوچهپزی کار میکرد. روزی که با شلیک ماموران تیر خورد، با برادر صاحبِ مغازه، برای خرید وسایل کار، به بیرون رفته بود که با صدای تیراندازی ماموران به مردم مواجه شد و در پی کمک به مردمی که توسط ماموران ضربوشتم میشدند، خودش هم تیر خورد.
یکی از نزدیکان مهران در این باره به توانا میگوید: «به گفته افرادی که در اون لحظه شاهد ماجرا بودن، همونجا، خانومی تیر ساچمهای خورده بود و مامورا داشتن اون رو با خودشون میبردن؛ مهران جلو میره و خانم رو از چنگ مامورا درمیاره و از اونا امان میخواد. اما درست زمانی که داشت برمیگشت، مامورا با نامردی از پشت، از فاصله نزدیک، بهش تیر میزنن و تیر از زیر قفسه سینه و شکمش بیرون میاد….. مردم بلندش میکنن و میبرنش تو پارکینگ یه خونه. و با شماره خانوادهش تماس میگیرن که: مهران تیر ساچمهای خورده.
مهران دوست نداشت بیمارستان بره. میگفت: پام برسه بیمارستان، منو میکشن.»
خانواده از ترس اینکه او با حال زخمی به دست ماموران نیوفتد، به بیمارستان نرفتند. چون ماموران امنیتی زخمیها را از بیمارستان با خود میبرند. مهران را به کلینیکی بردند. از محل تیرخوردگی او همانجا عکس گرفتند؛ پزشکان گفتند که هیچ ساچمهای در تن او نیست؛ به آنها گفتند که فقط از اینجا بروید و تاکید کردند که مهران باید تحت مراقبت درمانی باشد.
این منبعِ نزدیکِ او، میگوید: «مهران رو بردیم سمت رشت. توی راه که داشتیم میرفتیم، همه بیمارستانها گزارش تیرخورده داشتند. مهران رو بردیم به یه بیمارستان و بالاخره اونجا بستری کردیم. از ساعت ۷ عصر تا ۱ شب تو اتاق عمل بود. دکتر گفت عملِ خیلی سنگینی بود. طحال و کمی از رودهش برداشته شده و معده پارهشدهش دوخته شده و گفت که همهچی بستگی به مقاومت بدن خودش دارد…»
ساعت ۶ صبح فردای آن روز، مهران به هوش آمده بود و ضریب هوشی خوبی هم داشت. به طوری که میتوانست با اطرافیانش حرف بزند. اما از یک روز بعد، تنفس او با مشکل روبهرو شد و نمیتوانست درست نفس بکشد. پزشکان و پرستاران در پاسخ سوالات نزدیکان درباره احوال او، گفتند که این یک وضعیت طبیعی است و اصلا مشکل از ریه او نیست.
مهران سه روز بعد از تیرخوردن – یعنی تا ۲۸ آبان ۱۴۰۱ – این وضعیت را تحمل کرد. اعتراضات خانواده برای رسیدگی بیشتر هم بینتیجه بود و کسی توجهی به آن نمیکرد. اما او دیگر طاقت نیاورد و ساعت ۸ شب، جانش را در بیمارستان از دست داد.
همین منبع میگوید قبل از جانباختنش، زمانی که با دستگاه اکسیژن نفس میکشید، وقتی میدید که ما از پشت شیشه او را نگاه میکنیم، با دست اشاره میکرد که از اینجا بروید. انگار دوست نداشت ما زجرکشیدنش را ببینیم.
مهران مجرد بود و دختری که باهاش ۵-۶ سال دوست بود، رو خیلی دوست داشت و میخواست بعد از عید به خواستگاری او بره. عاشق زندگی بود و شوق زندگی داشت و خیلی شوخ بود و به هر جا که وارد میشد، به همه انرژی میداد. اون میتونست سنگینترین افراد رو هم به خنده بیاره. همیشه آرزو داشت خودش مغازه داشته باشه، ولی خیلی تلاش کرد و هیچ وقت نتونست وام بگیره. بوکسور بود و عاشق شناکردن و بدنسازی. مادرش به مهران پشتگرم و بود همیشه میگفت: “حالا که شوهرم مریضه، مهران مرد خونه ماست”.»
ماموران، پیکر بیجان مهران را تحویل خانواده نمیدادند. پس از کشتهشدن او – همانطور که بر سر اکثر خانوادهای جانباختگان آوردند – خانواده مهران را نیز بارها تهدید و مرعوب کردند. و نزدیکان و خانوادهش را – که در بدترین شرایط زندگیشان قرار داشتند – مدام به دفتر اطلاعات فرامیخواندند.
پیکر بیجان مهران را سوم آذرماه، در حالی به خانواده تحویل دادند که مادرش تازه از سفر زیارتی کربلا بازگشته بود و از کشتهشدن فرزندش خبری نداشت.
به گفته نزدیکان مهران: «همون روزی که مادر از کربلا برگشت، اطلاعات گفت ما جنازه را بهتون تحویل میدیم … و نگه داشته بودیم تا شما از کربلا بیایید!!!…
اول قرار بود داخل مسجد “امامزاده میرزای فومن” دفن کنیم اما بعد به ما گفتن یک سری منافق اطراف امامزاده هستند که میخوان مراسم مهران رو خراب کنند و جنازهاشو ببرن. اونا میخواستن راضی بشیم که جنازه رو اطراف شهر دفن کنیم. خلاصه با کمک شورا – که آشنا بود – موفق شدیم نزدیک خونه مادر، توی روستای «سِند» دفنش کنیم. خاکسپاری با بدترین شرایط امنیتی برگزار شد. ماموران همون موقع، همه راهها رو به سمت شهر بسته بودن.»
خانواده او برای روشنشدن این که چه کسی مهران را کشته، به دستگاه قضایی شکایت کردند، با این باور که چون مهران در چهارراه اصلی شهر صومعهسرا تیر خورده بود و آنجا بیشترِ مغازهها دوربین مداربسته دارند، راحت میشود پیگیری کرد که قاتل یا قاتلان او چه کسی ست. اما بازپرس پرونده ادعا کرده است که هیچ فیلمی از آن روز وجود ندارد؛ به این دلیل که تمام دوربینها در محل خراب بودهاند و گفته است که حتی یک قطره خون هم در آن روز، در محل درگیری ریخته نشده است.
خانواده مهران میگویند: «ما هم مثل خانوادههای دیگر خیلی تهدیدها شدیم و هنوز هم میشیم. با پیجهای مختلف، از بسیجیهای صومعهسرا و فومن، ما را تهدید میکنند ولی ما اهمیت نمیدم و به مبارزه و دادخواهی خودمون ادامه میدم. امیدواریم، این، به گوش قاتل مهران برسه و به سزای اعمالش برسه. نه فقط قاتل مهران، بلکه همه قاتلین فرزندان ایران.»
مهران بصیر توانا، جوانی بود که مانند صدها شهروند دیگر، جمهوری اسلامی، در حالی زندگی را از آنها گرفت که سرشار از شور زندگی و آرزو بودند. آنها که تنها خواهان عدالت و داشتن یک زندگی عادی و آرام بودند.