سید علیمحمد شیرازی مشهور به باب، شارع آئین بابیه یا آیین بیان بود. پس از تیربارانشدن او پیروان او که خود را بابیه مینامیدند بر اساس گفتههای باب به جستوجوی «مَن یُظهِرُهُ الله ( کسی که خدا او را ظاهر خواهد کرد)» برآمدند و به «حسینعلی نوری»، ملقب به بهاءالله رسیدند و به او و آیین او ایمان آوردند.
سیدعلیمحمد شیرازی بارها توسط علمای شیعه تکفیر شد و مورد حبس و شکنجه قرار گرفت تا از ادعای خود برگردد اما او چنین نکرد. او در شیراز و اصفهان و آذربایجان مورد شکنجه قرار گرفت اما در سال ۱۸۴۷ میلادی ادعا کرد که امام غایب شیعیان است و به عنوان مهدی و قائم، قوانین اسلام را ملغی اعلام می کند.
سید محمدعلی باب، شش سال پس از آغاز جنبش بابی و در سن ۳۱ سالگی به فرمان امیرکبیر، صدراعظم ناصرالدینشاه، در تبریز تیرباران شد. از همان زمان تا کنون پیروان باب و پس از آن بهائیت همواره مورد آزار و اذیت قرار گرفتند؛ کشته شدند و اموالشان مصادره شد. در دوران پهلویها وضعیت بهائیان از نظر عدم آزار حکومتی مطلوب بود هرچند که پیروان این دین از جانب روحانیان شیعه و مردم آزار فراوان دیدند.
پیروان این آیین جدید با اتهام بدعت در دین، تکفیر شدند و سزای خروج از دین و بدعت نیز نزد بسیاری از علمای شیعه سرنوشتی جز مرگ در پی نداشت.
بسیاری از روحانیان و افراد معتقد مذهبی که بهائیان را «نجس» و «کافر» میدانستند و از بسط این آیین جدید نگران بودند تلاش کردند که با این آیین جدید آشنا بشوند و درباره آن با مردم صحبت کنند و به زعم خود ایرادات این دین را نشان بدهند و اثبات کنند که این دین – برخلاف اسلام و تشیع ا- دینی الهی نیست.
تصویری از برخی از اعدامشدگان بهائی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی
یکی از این روحانیان «محمد موحد» بود. او به قصد آشنایی با آیین بهائیت و پاسخ به شبهات به مطالعه این دین پرداخت اما در نهایت خود نیز بهائی شد.
محمد موحد، فرزند محمدعلی شیخ موحد از علمای طراز اول شهر شیراز بود. مادرش، زکیه بلادی نیز زنی مومن بود. موحد در سال ۱۳۱۶ در شهر شیراز به دینا آمد. پدرش معلم مدرسه مذهبی «آقا بابا خان» در شهر شیراز بود. او پنج فرزند پسر داشت و آرزو داشت همه آنها به کسوت روحانیت درآیند.
محمد موحد میگوید که از کودکی علاقه بسیاری به روحانیت داشته و همیشه فکر میکرده که روحانیان افرادی هستند خیلی صالح و این تصور تا ان اندازه بود که گمان میکرده که روحانیان نه تنها گناه نمی کنند بلکه حتی تصور گناه هم برایشان پیش نمیآید. علاقه محمد به دروس روحانیت به حدی بود که در همان کلاسهای ابتدایی و در تابستانها عربی میخواند و به مطالعه برخی دروس حوزه میپرداخت. او پس از پایان دبستان به حوزه رفت و ابتدا به مدت شش سال «دوره سطح» را از خواندن کتاب «جامعالمقدمات» آغاز و با کتاب «کفایهالاصول» پایان برد. محمد موحد میگوید که در این مدت تحصیل در علوم دینی بر او مشخص شد آنگونه که فکر میکرده روحانیان موجودات مزکی و باتقوایی هستند نیز نیست.
موحد در باورهای مذهبیاش شک و سوال ایجاد میشود و برای برطرفکردن این سوالات به روحانیان و علمای دیگر رجوع میکرد. یکی از این عالمان دین پدرش بود. او اما هرچه بیشتر پرسش میکرد پاسخهای قانعکننده کمتری به دست میآورد. او سعی کرد شیوههای تحقیقی دیگری را در کنار مجاهدتهای معنوی در چارچوب اسلام بیازماید. شش سال دیگر به تحقیق خود در حوزه اسلام و تشیع ادامه داد. موحد در تحقیقات مذهبیاش به انجا میرسد که خاتمیت محمد نمیتواند به این معنا باشد که پس از محمد پیامبر دیگری نخواهد آمد و باب پیامبری بسته خواهد شد.
در سال دوازدهم تحقیقات، موحد در حوزه علمیه در دست یکی از شاگردان کتابی میبیند با نام «مدعیان مهدویت» نوشته احمد سروش. این امر موجب میشود که موحد به تحقیق در مورد بهائیت بپردازد. او سری به کتابخانه ملی فارس در شیراز میزند و کتابهای «ایقان» و «بیان» را به مطالعه میگیرد. کتاب «اقدس» و «صحیفه عدلیه» نیز از دیگر کتابهایی است که مورد تحقیق محمد موحد قرار میگیرد. کتاب «رساله سیاسیه حضرت عبدالبها» نیز کتاب تاثیرگذاری بر موحد بود. او همچنین ردیههایی بر آیین بهائیت که در کتابخانه وجود داشت را مورد مطالعه قرار میدهد.
تاثیرات این آیین نویافته بر موحد تا آنجا پیش می رود که او تصمیم میگیرد که با اعمال دینی این آیین آشنا بشود و در کنار انجام فرایض دینی اسلام «احتیاطا» اعمال دین بهائیت را نیز انجام بدهد. محمد موحد پس از خواندن کتاب «ایقان» زیر تاثیر این کتاب قرار می گیرد و با خود می گوید اگر قرآن و تورات و انجیل و اوستا کتابی الهی است، این کتاب ایقان «الهیتر» از آنها بلکه حلال مشکلات همهی آن کتابها است.
محمد موحد به آیین بهائیت میگرود. او قصد میکند که گرویدن به این آیین را یا در کتابخانه و یا در مدرسه و حوزه اعلام عمومی کند اما ملاحظه شرایط پدرش مانع از این امر میشود. دو سال و نیم پس از این اتفاق همچنان محمد موحد از اعلام این خبر که به بهائیت گرویده است خودداری میکند. در همین زمان هم موحد در حوزههای علمیه مختلف تدریس میکند. موحد میگوید که روز چهارم شهریور سال ۱۳۴۵ و بر اساس حالات درونی تصمیم میگیرد که همان لحظه گرویدن خود به آیین بهائیت را اعلام کند.
تصویری از محمد موحد پس از خروج از سلک روحانیت
روز جمعه، موحد طلبهها را در مدرسه علمیه در تهران جمع میکند و موضوع را اعلام میکند. برخی از روحانیون که با موحد آشنایی و حتی دوستی داشتند به دادستانی وقت نامهای مینویسند که فردی روحانی به نام محمد موحد بهائی شده است و از آنجا که آدم خوبی است و شک نداریم که روزی از بهائیت برخواهد گشت اما نگران اوییم که مبادا به دست مردم کشته بشود و این به سود بهائیت تمام بشود؛ از این رو پیشنهاد میکنیم که او را به تیمارستان ببرند و بستری کنند.
او را به تیمارستان سلامی شیراز میبرند و بستری میکنند. بهائیشدن یک روحانی آنقدر برای اطرافیان و دوستان عجیب بود که پذیرفتن دیوانهشدن و روانه تیمارستانشدن موحد قابل پذیرش یود. پس از مرخصی از تیمارستان از او خواستند که به تهران برود و همانجا بماند.
پس از انقلاب اسلامی، محمد موحد را به اتهام بهائیشدن به کمیته احضار کردند. این احضارها و بازجوییهای سخت چندین بار ادامه یافت. آخرین بار او را در ۲۴ اردیبهشتماه احضار و مورد بازجویی قرار دادند. تا اینکه سرانجام او را در سوم خردادماه سال ۱۳۵۸ در خیابان ربودند و دیگر هیچگاه از سرنوشت او خبری نشد.
هر چه همسر حامله محمد موحد،نوری انصاری، به نهادهای مربوطه رجوع کرد تا خبری از همسرش بیابد، اطلاعی به دست نیاورد. حاصل ازدواج محمد و نوری، دو پسر بود که یکی از آنها دو ماه پس از مفقود شدن پدر به دنیا آمد.
مادر محمد پس از مفقودشدن فرزندش گفته بود: «ای کاش بدن من قطعهقطعه میشد و فرزند عزیزم را از دست نمیدادم. صفت عالی و بارز محمد، گرهگشایی از مشکلات عموم مردم بود.» ( پروازها و یادگارها، ماه مهر گلستانه، چاپ شرکت سوپریم، ۱۳۷۱)
محمد موحد از اولین بهائیانی بود که پس از انقلاب ۵۷ ربوده و کشته شد. پس از این اتفاق، سرکوب و اعدام و قتل بهائیان آغاز شد.