نصرت رحمانی دهم اسفند سال ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد. بعد از پایان تحصیلاتاش در دبیرستان، وارد مدرسه پست و تلگراف و تلفن شد. پس از آن در رادیو استخدام شد و مدتی نیز مسئول صفحات شعر مجله «زن روز» بود.
نصرت یکی از شاعران نوگرای معاصر است. «کوچ»، اولین کتاب او، در محافل روشنفکری شاعران و نویسندگان، مورد اقبال قرار گرفت. غیر از مقدمه نیما بر این کتاب، جسارت شاعر و مایههای اعتراض به اخلاقیات اشرافی از دلایل موفقیت این کتاب بودند.
نصرت که خود را وامدار اندیشه هدایت میداند، مانند او به اشرافیت پوسیدهای که نوک دماغ شاعران و نویسندگان را گرفته بود، اعتراض میکند.
او با کنایه به فضای اشرافزادگی حاکم بر آن دوره، در زندگینامهاش مینویسد: «پدر قهرمانی نداشتهام تا لقباش را با زنجیر به کتهای خستهام ببندم و در سنگلاخها بدوم، تا هر جا سخن بر سر نام رود، با تمام نیرویام فریاد بکشم که پسر فلانالدوله هستم. ولی اگر لازم باشد میگویم نام پدرم اسدالله بود.»
نصرت شاعر عصیانگری است. سیاهی و عصیانگری اشعار او ناشی از انهدام آمال فکریاش است. او سخنگو و سمبل انسانی شکستخورده است که جسارت اعتراض دارد؛ البته گاهی چنان در ابراز این جسارت افراط میکند که شعرش بیشتر به کفرنامه شبیه میشود:
«خدایا تو بوسیدهای هیچگاه / لبِ سرخفامِ زنی مست را؟»
یا
«امشب صدای باد میآید / شاید زنی کنار خدا خفته است».
او خود را صدای نسلی میداند که یأس و شکست و دربهدری را تجربه کرده و در شعر بیشتر گرایش به نوعی آنارشیسم دارد؛ یعنی شورش علیه هر چیز مستقر، علیه نظم موجود.
نصرت پس از کودتای ۲۸ مرداد هیچگاه از آرمانهایاش دست نمیکشد. او در این باره مینویسد: «ما الفبای خواندن را در حزب توده یاد گرفته بودیم. بعد از ۳۲، ما از حزب توده سر خوردیم. دیدم حزب یک سراب بوده؛ اما آن آرمانخواهی در ما ماند و مانده است و میماند.»
رحمانی با اینکه عقیده دارد در تمام زمینهها قلم زده و تنها کار سیاسی نکرده؛ اما آشکارا پیوند شعرش را با سیاست تأیید میکند: «شعر یک امر کاملا ارادی نیست. اگر نه من دلم میخواهد شعرم به جای بوی باروت، عطر گل داشته باشد. چه بسا کوشیده باشم در باغچه شعرم، گل یخ بکارم؛ اما یک وقت به خود آمدهام که بوی باروت تمام باغچه و حیات و خانهام را مال خود کرده بود. آدم باید خیلی با خودش و اطرافاش غیرصمیمی باشد که در چنین دورانی و در جهانی چنین ظلمانی، خصیصه سیاسیبودن را از کارش کنار بگذارد. این کار آنقدر زحمت دارد که میشود گفت تقریبا غیرممکن است.
– لب اگر باز کنیم
زهر و خون میریزد.
ای اسیران چه کسی باز به پا میخیزد؟
چه کسی؟»
در عین حال نصرت شاعری مردمی بود. او دغدغههای اجتماعی را وارد شعر میکند و برای بیان دردها و رنجهای مردم از قالب شعر استفاده میکند. نصرت در «ترمه» توجه و حساسیت بیشتری نسبت به وقایع اجتماعی-سیاسی نشان میدهد و البته حقایق اجتماعی آن دوران را با تیزهوشی و بیپرده از دیدگاهی درونیشده بازگو میکند. نصرت هیچگاه به خواننده اشعارش دروغ نمیگوید و به واسطه همین راستی و صداقت، در لایههای گوناگون جامعه نفوذ کرده است. او برای بیان پلشتیهای اجتماع از ضمیر پنهان استفاده نمیکند؛ از تجربیات خودش در جامعه بیمار سخن میگوید.
نصرت صریح و عریان، احساس و درک باطنی خود را در قالب شعر ریخته است؛ او طراح ماهری است و در شعر کار نقاشی انجام میدهد. تصویر و تصور در شعر نصرت نقش پررنگی دارد. به همین دلیل او را «نقاش پلشتیهای جامعه» نامیدهاند. او درباره رابطهاش با شعر میگوید: «بعضیها در حاشیه زندگی شعر هم میگویند، من در حاشیه شعر زندگی هم میکنم.»
غیر از تصویرسازیهای بیمانند نصرت، شعر او از نظر محتوا در دنیای تاریکی و درد، مرگ و گناه غوطهور است. به تعبیری «شعر سیاه» گفته است. او خود نیز به این موضوع اذعان دارد: «تو ای خوابزده! بیهوده در سراب اشعار سیاه من به دنبال خورشید گمشده خود میگردی؛ جز گوری تهی و تابوتی قفلشده چیز دیگری نخواهی یافت. به توام ای خواننده! چشمانات را به دست کلمات جذامی بیرحم اشعار سیاه من مسپار و بدان که در آن اگر روزنهای پیدا شود درمان نیست.»
نصرت علاوه بر سرودن شعر گهگاه داستاننویسی هم میکرد و داستانهایش را با نام مستعار «لولی» و «ترمه» در مجلات هفتگی انتشار میداد. داستان بلند «مردی که در غبار گم شد» از گویاترین و با ارزشترین تصاویر نسلی است که با چشمانی حیران و وحشتزده، سوختن آرزوهای نجیب خود را در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد، به تماشا نشسته است.
او که نسل خود را نسلی فداشده و خاموش میداند، همین نظر را درباره شعر پس از انقلاب دارد: «پس از انقلاب اشعاری درخور انقلاب به وجود نیامده، یا به وجود آمده و منتشر نشده. که من به شق دوم بیشتر مؤمنام.»
ریسکپذیری و جسارت نصرت جذابیت خاصی به شعرش داده و جوانان زیادی را جذب کرده است.
شاید از نظر ادبی نصرت را شاعری سرآمد ندانند؛ اما او به درستی در مقدمه یکی از کتابهایاش مینویسد: «داور شعر یک شاعر بازنشسته، چون مربی ورزش نیست. داور شعر حتی منتقدان و شعرشناسان نمیتوانند باشند؛ داور شعر یک ملت است، نسل پشت نسل!»
نصرت سالهای آخر عمر خود را در رشت در کنار همسرش خانم پوران شیرازی و پسرش آرش، سپری کرد. او در سال ۱۳۷۹ روز جمعه ۲۷ خرداد چشم از جهان فروبست و در گورستان سلیمان داراب در کنار آرامگاه شیون فومنی به خاک سپرده شد.
از مجموعه اشعار او میتوان «شمشیر معشوقه قلم»، «پیاله دور دگر زد» و «میعاد در لجن» را نام برد.