رضا محمدحسینی جوانی است که در سالهای اخیر بارها و بارها طعم بازداشت، شکنجه و زندان را چشیده و هماکنون در زندان قزلحصار محبوس است. او چندی پیش پدرش را از دست داد. پدری که در هنگام دستگیری رضا شاهد ضرب و شتم وحشیانه او توسط ماموران بود.
اخیرا نوشتهای از رضا محمدحسینی به دست ما رسیده که او شرح میدهد که هنگام بازداشت اسلحه بر روی پیشانیاش گذاشتند و از او خواستند رمز گوشیاش را باز کند.
متن کامل نامه:
گوشهای از جزئیات بازداشت رضا محمدحسینی، زندانی سیاسی از زبان خودش که با اتهامات گوناگون امنیتی در زندان قزلحصار محبوس است.
«خوب به یاد دارم یک روز قبل از تولدم، یعنی ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ که قرار بود به همراه پدرم و برادرم و خانواده، به مناسبت ۳۰ سالگی، جشن کوچکی بگیریم، زنگ در خانه به صدا در آمد. حوالی ۱۰ صبح بود. پدرم درب را بازکرد و بهناگاه نیروهای امنیتی سپاه به درون خانه یورش آوردند و در نهایتِ توحش و رفتارهای غیرانسانی، نخست با خشونت گوشی مرا گرفتند، سپس به سراغ پدرم رفتند و بدون توجه به اعتراضات، او گوشی وی را بهزور از دستش به در آوردند. بعد، آنها با وحشیگری مرا به روی زمین انداخته و دست و پایم را بستند.
در میانه فریادهایم – که میپرسیدم: «از من چه میخواهید؟»، آنها خواستار رمز ورود به گوشی بودند که با اثر انگشت باز میشد. در واقع دو قانونشکنی در یک لحظه؛ یکی ورود اجباری و شکستن حریم امن خانه و دیگری ورود به حریم شخصی – یعنی تلفن همراه من و پدرم – که با مقاومت من، یکی از نیروهای امنیتی سپاه اسلحه کشید و به روی پيشاني من گذاشت و گفت: «گوشیتو باز کن!» و تاکید داشت رمز گوشی باید باز شود و همان جا بود که برای چندمین بارو قانونی که همواره سردمداران حکومت از آن دم میزنند (یعنی حقوق بشر اسلامی) در برابرم آشکار شد.
از سیاهترین صحنههای این رفتارهای غیرقانونی، ضربوشتم من توسط ماموران بیصفت در برابر دیدگان وحشتزده پدرم بود که با داد و فریاد، از آنها میخواست که دست از کتک زدنم بردارند و این آخرین صحنهای از من بود که در ذهن پدرم نقش بست.
در هنگامه وحشیگریها، دیدم که چگونه پدرم با دیدن این صحنهها فرو ریخت. تردید ندارم که از همانجا شرایط مرگ پدرم فراهم شد. بعد از آن، مرا بهزور و با دست و پای بسته کشانکشان از خانه بیرون بردند و به درون خودروی ۴۰۵ پرتاب کردند. درون خودرو، یکی از ماموران با مشت به بینیام کوبید که خون فوران کرد و پس از آن در همان شرایطی که دستانم را به صورت قَپانی بسته بودند، گوشی را به انگشت دستم چسباندن تا رمز باز شود و بعد به بیدادسرای انقلاب پردیس که دادسرای شعبه۳ بازپرسی اوين نیابت داده بودند، بردند. برگهی اتهاماتم را پیش رویم گذاشتند، که من در پاسخ گفتم «در غیاب وکیلم هیچ برگهای امضا نمیکنم و اتهاماتم را نمیپذیرم». و این حقوق قانونی و شهروندیام بود و با نقض کرامت انسانی من در مرحلهی باز پرسی از ورودکردن وکیل به پرونده ممانعت کردند.
ساعتی بعد از آنجا به باز داشتگاه غیرقانونی و امنیتی-پادگانی یکِ الف در بخش سلول انفرادی قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران تهران منتقل کردند. و من به طور غیر قانونی، شبانه بازجویی شدم که هیچ بازجوییای به آنها پس ندادم. اینچنین رفتارها مصداق آشکار نقض حقوق بشر است و در همانجا از محتوای اطلاعات درون گوشیام که در راستای روشنگری منتشر کرده بودم در کمال وقاحت برایم پروندهای با اتهام «اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام» درست کردند.
پس از آن دوباره اتهاماتی دیگر از قبیل «عضویت در انجمنی بشردوستانه» که در راستای روشهای امداد و نجات فعالیت میکند و «تمرد نسبت به مامورین» (به دلیل امتناع از پوشیدن لباس اجباریِ زندان) و «تحصیل مال از طریق نامشروع» که شامل هزینهای بود که بخش اصلی آن را خانوادهام و جزءِ اندکی از آن را دو-سه تن از دوستانم واریز کرده بودند، که هیچ منع قانونی در آن وجود ندارد. اینها اقداماتی است که بیشتر جنبه تهمتزنی از سوی نیروهای امنیتی برای تخریب چهرهی بسیاری از فعالان به کار میرود.
در کمال شگفتی، این مبلغ بالغ بر ۱۷ میلیون تومان بود، اما حکم صادره، برابر مبلغ مذکور در دادگاه تجدید نظر، بعلاوهی مبلغِ رد مال، ۲ برابر آن جریمه نقدی (به نفع حکومت جمهوری اسلامی) محاسبه شده است.
و دریغ اینجا ست که وابستگان رژیم، با دستاندازی به درآمدها و ثروتهای ملی، بهراحتی میلیاردها دلار و تومان را میدزدند و بالا میکشند؛ اما هیچگاه گذرشان به دستگاه قانون و زندان نمیافتد. اما برای مخالفان حکومت، جابهجایی ریالهای اندک هم اسباب اتهام و پروندهسازی و زندان میشود.
پس از آنکه راهی زندان اوین شدم و به سبب اعتراضات و گزارشاتی که در آنجا انجام میدادم، درست یک ساعت بعد از تبعید زندانیان سیاسیای که به قزلحصار فرستاده شدند، مرا به سلول انفرادی ۲۴۰ زندان اوین بردند که با شنیدن این خبرِ سوگمندانه، پدرم با همان تصویر بازداشت وحشیانهی من، دچار ایست قلبی شد و با زندگی وداع کرد.
دردا که با وجود این《قتل حکومتی》که پدرم را از من و خانوادهام گرفت، نهادهای امنیتی و قضاییِ سرکوبگرِ حکومت خودکامه، اجازه حضور مرا در مراسم خاکسپاری و یادبودش ندادند.
پس از وقوع این تراژدی، باز هم دست از سرم بر نداشتند و با احضار برادرم، از او خواسته بودند که مرا بیمار روانی جلوه دهد، که ما متوجه «پروژه مجنونسازی» شدیم.
آنها میخواستند مرا مانند بسیاری از زندانیان سیاسی از جمله زندهیاد بهنام محجوبی، بهزور روانه امینآباد کنند تا پروژه مجنونسازیشان تکمیل شود که با مقاومتم و با امتناع از حضور در پزشکی قانونی، این پروژه کثیف امنیتیِ قضایی، نقش بر آب شد. بهانهی آنها در این پروژه این بود که گفته بودند که به رهبر جمهوری اسلامی توهین کردهام و از خطوط قرمز رژیم عبور کردهام؛ چرا که در ویدیویی که پیش از بازداشت و زندان تهیه و منتشر کردم، بهصراحت گفته بودم: «به چه زبانی بگوییم ما شما را نمیخواهیم»؟
این ستمها و بیدادگریها، قانونشکنی و نقض حقوق بشری که از سوی حکومت و عوامل سرکوبگرش بر مخالفان اعمال میشود، در راستای بقای حاکمان مستبد است.
نمونه کوچک و مشتی از خروار، که بر بسیاری از آزادیخواهان و کنشگران این سرزمین روا داشتهاند که همواره با اهرمکردن قانون، و ابزارکردن دین، اسباب گسترش بیشتر دیکتاتوری و بازبودن دستشان در تاراج ذخایر و ثروتهای ملی ست، که بیتردید، ما، نه حمایت از تروریست را پذیرفتیم و نه جنگافروزی را قبول میکنیم.
و به راستی با صدای بلند از درون زندان نیز فریاد میزنیم: «حکومتی که مردم معترض و فرزندان این سرزمین را به گلوله میبندد، و زندانی و اعدام میکند، غیرقانونی ست. (اینها نماینده مردم ایران نیستند).
و البته نمایش انتخاباتش هم فرمایشی و نامشروع است. و از دیدگان مردم پنهان نیست که ما نیز در همراهی با مردم و مطالبات بر حق آنها، نمایش انتخابات را تحریم میکنیم.
رضا محمد حسینی
زندان قزلحصار
بهمن ماه ۱۴۰۲»
رضا محمدحسینی به ۱۴ سال و شش ماه حبس محکوم شده است که طبق ماده ۱۳۴ و تجمیع جرایم، حکم شش سال و سه ماه برای او قابل اجرا است.