روایات گوناگونی از مرگ پدر خمینی وجود دارد؛ اما آنچه برای ما اهمیت دارد این است که مصطفی، پدر خمینی، توسط گروهی ظالم یا مظلوم کشته شد. به هر حال جنازه پدر خمینی به نجف منتقل شد و در آنجا دفن شد. خمینی روز اول مهر ۱۲۸۱ خورشیدی در شهر خمین به دنیا آمد. روحالله توسط سه زن بزرگ شده بود؛ مادرش، عمهاش و یک دایه به اسم خاور. مادر و عمه او در کشتار بزرگ وبا و آنفلوانزای اسپانیایی، که در سال ۱۲۹۷ رخ داد، فوت کردند و به همین دلیل چیز زیادی از کودکی او نمیدانیم. مهمترین حقیقتی که درباره کودکی خمینی میدانیم این است که به گفته احمد خمینی «پدرش در دوران کودکی خیلی بازیگوش بود و دچار شکستگیهای متعدد شده بود و همیشه در خاک کوی و آب جوی مشغول بازی بود.» خمینی تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در نوجوانی و آغاز جوانی در مکتب محلی و مدرسهای در خمین گذراند. از آنجا که برای ما فقط وضعیت خانوادگی خمینی مهم است، همین توضیح کافی است که او در کودکی به مکتب شخصی به نام ملا ابوالقاسم میرفت؛ عربی را از داییاش، میرزا مهدی و منطق را نزد شوهرخواهرش، میرزا رضا نجفی، خواند. خمینی وقتی عربی، منطق و خواندن و نوشتن یاد گرفت و سطح فقه را خواند، نوزده ساله بود.
او در سن ۱۹ سالگی و چند ماه قبل از رویکارآمدن رضاشاه به اراک رفت و در آنجا وارد مدرسه سپهدار شد. در آن زمان عبدالکریم حائرییزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم، در اراک حوزه علمیه دایر کرده بود. خمینی منطق را، که یک بار سه چهار سال در خمین خوانده بود، دوباره نزد محمد گلپایگانی خواند و اصول را از محمدعلی بروجردی و فقه را از عباس اراکی آموخت. یک سال بعد که شیخ عبدالکریم حائری برای تاسیس حوزه علمیه به قم رفت، خمینی هم به قم رفت. وی در قم «مطول» را نزد محمدعلی ادیبتهرانی خواند. برای آشنایی بیشتر با شیوه آموزش روحانیون باید بگوییم که کتاب «مطول» چه کتابی است: ابتدا سَکاکی کتاب مفصل «مفتاحالعلوم» را درباره زبان عربی مینویسد. بعدا خطیب قزوینی آن را خلاصه میکند و نامش را «تلخیصالمفتاح» میگذارد. بعد از چند قرن که طلاب این خلاصه را میخوانند، تفتازانی دوباره این خلاصه را شرح میدهد و اسمش را میگذارد «مطول» که معمولا وقتی طلاب عربی را خوب بدانند این کتاب را میخوانند که عمق زبان عربیشان بیشتر شود.
روحالله خمینی در کودکی (راست)
آیتالله خمینی مکاسب و کفایه را هم از دو آخوند دیگر آموخت و پس از این سالها، زمانی که احتمالا ۲۵ساله بود، مرحله سطح را تمام کرد و وارد درس خارج فقه شد. در ۲۷ سالگی برای خواندن فلسفه نزد «محمدرضا نجفی» رفت و سپس به کلاس فلسفه «علیاکبر حکمی» رفت و فلسفه خواند. در واقع آیتالله خمینی وقتی ۲۷ساله شد هنوز مجتهد نبود؛ ولی همزمان با او نواب صفوی بعد از گذراندن هنرستان و دو سال درسخواندن در حوزه علمیه فقط به خاطر مبارزهجوییاش تقریبا مقام رهبری روحانیون را در سال ۱۳۲۰ داشت. نکته اینکه از نظر تاریخی وقتی آیتالله خمینی فلسفه خواندن را نزد حکمی شروع کرد، سه سال از مرگ علیاکبر حکمی میگذشت و معلوم نیست چرا اصرار دارند حتما در شرح زندگی روحالله خمینی اسم استاد فلسفهای را بنویسند که خمینی پس از مرگ او نزدش فلسفه خوانده است. مهمترین چیزی هم که آیتالله خمینی از محمدرضا نجفی آموخت نقد داروینیسم بود. وی پس از همه این مراحل تا چهلسالگی منظومه ملاهادی سبزواری، اسفار اربعه، ریاضیات، هیئت و عرفان خواند و شش سال در درس خصوصی عرفان شاهآبادی شرکت کرد. وی بالاخره در سال ۱۳۱۳ ، همزمان با اعزام نخستین گروه دانشجویان ایرانی به فرنگ و افتتاح دانشگاه تهران توسط رضاشاه، موفق شد در سن ۳۲ سالگی مجتهد شود. در این دوران رضاشاه بهشدت کوشش میکرد مانع از گسترش حوزه علمیه قم بشود؛ در حالی که مطالعات دینی دانشگاهی وجود داشت. گفته میشود که جمعیت حوزه علمیه قم تا سال ۱۳۲۰ حدود چهارصد تا هشتصد نفر بود؛ ولی با رفتن رضاشاه این وضعیت بهکلی تغییر کرد. خمینی در تمام این مدت کوچکترین فعالیت سیاسی نمیکرد و فقط به تدریس اخلاق و فلسفه میپرداخت.
خدیجه (قدس ایران) ثقفی پس از چند بار پاسخ منفی، با دیدن یک خواب به خواستگاری روحالله خمینی پاسخ مثبت داد
ازدواج و خواستگاری
روحالله در سن ۲۷ سالگی خیلی جوان بود و پدر و مادرش هم فوت کرده بودند و کسی هم نبود برایش زن بگیرد؛ اولین بار سید محمدصادق لواسانی، دوست و همدرساش، به او پیشنهاد ازدواج کرد. لواسانی پیشنهاد کرد که روحالله با دختر میرزا محمد ثقفی، از روحانیون تهران، ازدواج کند. اسم او خدیجه ثقفی بود که در خانه «قدس ایران» صدایش میکردند. روحالله چند بار برای خانه میرزا محمد پیغام فرستاد و از قدس ایران خواستگاری کرد؛ اما او هر بار پاسخ منفی میداد و میگفت که میخواهد درس بخواند و دبیرستان را تمام کند. اصلا هم از قم خوشش نمیآمد و میخواست به خانوادهاش نزدیک باشد. بالاخره بعد از مدت زیادی خوابی دید و به او پاسخ مثبت داد. خمینی در تمام این مدت که خواستگاری میکرد اصلا دختر را ندیده بود و مهم نبود او چه کسی است؛ فقط تصمیم گرفته بود که با همین خانم ازدواج کند. به هر حال این دو با هم ازدواج کردند. همسر خمینی بعد از آنهمه که گفته بود باید درس بخوانم و میخواهم تهران بمانم و از قم بدم میآید و خوابدیدن قبل از ازدواج، شانزده ساله بود.
زهرا، فریده و صدیقه مصطفوی
مصطفی خمینی و شجره خمینیها
از ازدواج خدیجه (قدس ایران) ثقفی و روحالله خمینی هشت فرزند به دنیا آمدند. یکی مصطفی بود که خدیجه بعد از ازدواجش او را حامله شد؛ دو دختر و یک پسر هم سر زا رفتند و نهایتا سه دختر و دو پسر باقی ماندند: مصطفی (۱۳۰۸)، زهرا (۱۳۱۹)، احمد (۱۳۲۴)، فریده و صدیقه (سال تولدشان جایی ثبت نشده).
مصطفی خمینی – معصومه حائری – حسین خمینی
مصطفی خمینی: دو مرگ همزمان با هم باعث شد جریان اسلامی در ایران قدرت بیشتری بگیرد؛ مرگ علی شریعتی در ۲۹ خرداد ۵۶ و مرگ مصطفی خمینی در روز اول آبان ۱۳۵۶ـ اولی در ۴۴ سالگی و برحسب گفتهها بدون دلیل کافی در لندن کشته شد و دومی در ۴۶ سالگی بدون دلیل کافی در نجف. اولی در زینبیه سوریه و دومی در حرم امام علی در نجف مدفون شد. مصطفی پسر بزرگ خمینی بود و همسرش معصومه حائری، دختر شیخ مرتضی حائری و نوه شیخ عبدالکریم حائری، بود. مصطفی خمینی دو بار در ایران زندانی شده بود و بعد از مدتی همراه پدرش به ترکیه رفت و در سال ۱۳۴۴ زندگی خودش را همراه با پدر در نجف عراق آغاز کرد. خمینی مرگ مصطفی را از «الطاف خفیه الهی» (لطف پنهان خداوند) دانست و در تشییع جنازه او پنج دقیقه بیشتر نماند تا بعدا بدانیم که چرا در هواپیمایی که او را به ایران میآورد احساسش را با واژه «هیچ» نشان داده بود. از مصطفی خمینی دو فرزند به جا ماند؛ حسین و مریم خمینی که اولی وقتی پدرش مرد هجده ساله بود.
مریم خمینی با محمد نخجوانپور، روحانیزادهای که تقریبا اطلاعات اندکی از او وجود دارد، ازدواج کرد و در سالهای اخیر در خارج از ایران (نامعلوم) زندگی میکرد. اسامی فرزندان مریم مصطفوی نیز جایی نوشته نشده است. نخجوانپور روز ۲۶ آذر سال ۱۳۹۷ فوت کرد. مریم خمینی مدتی در امارات متحده عربی زندگی میکرد و بعد به سوئیس رفت. عکس محمد نخجوانپور با ریش تراشیده و کراوات قرمز تصویر آدمی را نشان میدهد که به نظر، کمی با بقیه خانواده متفاوت است.
حسین خمینی سال ۱۳۸۲ از ایران خارج شد و علیه پدربزرگ خود و جمهوری اسلامی انتقادات تندی به زبان راند
حسین خمینی متفاوتترین و غیرخمینیترین عضو خانواده است. البته اخلاق او کاملا به پدربزرگش شبیه است. حسین خمینی در سال ۱۳۵۹ به طور قاطع از بنیصدر حمایت کرد. حتی در آن سالها به نظر میرسید او به مجاهدین خلق نزدیک شده است. او با اعدامهای اول انقلاب و خلخالی و بهشتی و رفسنجانی صریحا مخالفت میکرد. روز یازدهم اردیبهشت شصت در مسجد گوهرشاد مشهد گفت: «کشور به سوی فاشیسمی میرود که از گذشته خطرناکتر است.» وی حکومت ایران را استبدادی دانست که رنگ دین به خود گرفته است. در جریان سخنرانی عدهای علیه او شعار دادند؛ او هم دست به اسلحه برد و نزدیک بود تیراندازی کند. حمید روحانی (که بخش اعظم نظراتش درباره خمینی دروغ یا غلط است) گفت: «امام به مرحوم آیتالله اشراقی میفرمایند که به مسئولین کمیته مشهد پیغام دهید که سید حسین خمینی تحتالحفظ به تهران اعزام شود و اگر دست به سلاحش برد او را با تیر بزنند.» معلوم نیست وقتی قرار بود تحتالحفظ به تهران بیاید، برای چه اسلحه را از او نگرفتند که تیراندازی نکند که بخواهند او را با تیر بزنند؟ در پاسخ به این اقدام، خمینی گفت: «من علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی میکنم که در این بازیهای سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است که از این برخوردها احتراز کنی.» حسین خمینی حرف پدربزرگش را گوش کرد و به همین دلیل در سال ۱۳۸۲ از ایران به آمریکا رفت و با رضا پهلوی و چنانکه گفته میشود دانلد رامسفلد ملاقات کرد و از آنها درخواست کرد که به ایران حمله نظامی کنند. وی به رضا پهلوی گفت: «پدربزرگ تو به ایران خدمت کرد و پدربزرگ من هم خیانت کرد.» حسین بعد از یکی دو سال به ایران برگشت و مدتی در قم تحت حصر بود؛ ولی موضع سیاسیاش تغییر نکرد. گفته میشود که به اصرار پسرعمویش، حسن، به تحصیل در حوزه علمیه بازگشته است؛ آن هم در شصت سالگی.
حسین خمینی سه فرزند دارد: مهدی، محمد و علی که درباره این سه خمینی اطلاعات اندکی موجود است.
ادامه دارد…