Search

English

تصور کن – سه: سنگی بر گوری تازه

من نیکا هستم. پنج روز پس از ژینا، جان مرا ستادند. جان نوجوان مرا که سرشار بودم از شور زندگی. داستان دلاوری و درگیری و دستگیری و خودکشاندن ِ من و دروغ‌های پی در پی قاتلان و اعتراف اجباری گرفتن از خاله‌ام و تحت فشارهای چندجانبه قرار دادن خانواده‌ام را به گمانم به روایت‌های گوناگون شنیدید. گرچه هر گوشه‌ای از این ماجراها، جای صد گونه پژوهش علمی دارد و یقین دارم که یک قرن برای نوشتن هر زاویه هر یک از این جنایات، کم است، این‌جا فقط می‌خواهم شما، شنونده‌ی این صدا، توان تخیل انسانی را به کار گیری و این‌ بار خود را به جای من بگذاری.

 مادرم، پس از چهل روز که از زیر‌خاک‌گذاردن پیکر دختر ۱۶‌ساله‌اش گذشت، و با سنگ سیاه قبر من مواجه شد… .

«به خون جگر زادمت، به مام وطن دادمت 

فرزند عباس شاکرمی».

و تمام!

ماهمنیر، مادر یک دختر، آن سوی کره، آن روز خود را به جای مادر من، تصور کرد و از «من زن» نوشت:

نام من مادر، در اوج انقلاب زن، زندگی، آزادی، از سنگ قبر دخترم هم، زدوده شده!

اسم همان کسی که «به خون جگرزاد»ه‌اش!

فردیت همان حرمتی که «به مام وطن» خواندندش!

هویت همان مادری حذف است! که «بهشت را زیر پای»اش نهادند! (تا قسمتی از زندگی ندهندش!) و زمین‌ا‌ش را دوزخ کردند!..

  • خطاب این حروف، پدر داغ‌دیده نیکا و ژینا و مهسا و سارینا و زکریا و دیگر فرزندان این دیار نیست؛

چه، آن مرد، و آن‌ مردها هم، خود، مولود و معلول سیطره همان «مردانگی»ها هستند.

  • روی سخن این متن، سنگ‌تراش تاریخ «عرف» است و قاریان «قوانین» قرآنی!

ملامت من، روی درازای تسلط متصلب «مرد/پدرسالاری» است!

که کشیده شده، تا… جنبش زن، زندگی، آزادی، حتا!

آن سایه‌ سنگین سهمگین سمی سیاه‌، آن‌قدر کش‌آمده تا… افتاده روی سنگ مزار نیکاها، حتا!

حک شده!

نقش بسته!

  • بر پیشانی دختران ما، از زنده‌به‌گورشده‌های‌ نصوص تاریخی و کتب الهی، تا… تازه‌ترین تازه‌به‌خون‌خوابیده‌های همین مقاومت، هم، حتا، اثر انگشت مرد، مهر ولایت‌محوری.

ثبت گشته!

ز گهواره تا گور!

  • جوانان ناکام من مادر! به‌هوش!

هنوز هم، روی جسد نازک شماها، سنگ‌ها می‌کنند و می‌کارند و بر جنازه شما می‌کوبند، به خط خوش، خطاطی می‌کنند: «این ملک یک مرد بود»!

  • می‌نویسند بر سنگ‌واره‌های «مغزهای پوسیده»، که فرزندان جهان ما مردها، از مادر زاده نشده‌اند!
  • دختر نوجوان‌ قربانی خیزش زن، زندگی، آزادی، نیکا، حتا فقط «فرزند عباس» است!

گویی آن فرزند را یک «مرد» زاییده!

گوییا آن فرزند، فرزندان آن سرزمین‌ها، از ابتدا، اصلا و ابدا، مادر نداشتند! زن نداشتند! خواهر نداشتند! دختر نداشتند!

عکس زن، بر اعلامیه فوت،

اسم مادر،

حتا بر سنگ،

غدقن!

  • تو گویی روی آن نیم‌کره، فقط جنس مرد «وجود» دارد!

نیمه دیگر جمعیت، «نیست»!

همچنان!

تا امروز و طی این جنبشی که چهره معصوم مهساها را برای جهانیان آشنا ساخت،

حتا تا … روی سنگ قبر نیکا هم،

نیمه‌ای از آدمیت «نا-بود» است!

  • احدی آیا می‌داند گرانی این سنگ سرد خاکستری بی‌جان بی‌روح، روی قلب مادر تازه‌داغ‌دار نیکا چه اندازه است؟!

من «النساء» تحت «قوامون» «الرجال»،

من زیر «اضربوهن»

من «ضعیفه»،

من «نجیب خانوم»،

من «خوب فرمان‌بر پارسا»،

من «صدیقه»ی «زکیه»ی فاطمه،

من خدیجه و خیاط و خانه‌دار،

من کدبانو،

من نادیده،

من ناشنیده،

من ناننوشته،

من ناخوانده، …

من از آن‌همه جور و جفا بریده و خسته،

من خفته،

من مرده،

من «زینب ستم‌کش» زیور،

من شریک کار دام و مزرعه،

من بی‌بهره از باغ و بی‌نصیب از سیب و سهمیه زمین،

من بی‌ارث از شش‌دانگ شوهر،

من نیم‌انگاشته در میراث پدر،

من شاهد قدر-قدرتی و اقتدار «آقاجون» کهن،

من عاشق مادر،

من شنوای ناله‌های بی‌صدای «مادربزرگ»،

من ناظر گریه‌های بی‌اشک «ننه‌»،

من میراث‌بر مظلومیت «بی‌بی»‌،

من متولد تهران هم،

من بی«‌فروغ» «اثیری» نوشته‌شده،

 من «عجوزه عفریته لکاته‌» خوانده‌شده،

من «خوش‌گل»،

من نازک‌دل،

من سیلی‌خورده برادر،

من کتک‌خورده کلام،

من کودک-‌همسر،

من متحمل ۹ماه بار بارداری،

من درد زایمان‌-چشیده،

من به‌شیره جان، قوتش داده،

من دور از پاره جگر،

من مادر آن «دختر بخت‌بسته»،

من متهم به سخن‌گفتن با «نامحرم»،

من زیر مشت و چکمه «مرد غیور»،

من سنگ‌سار «ننگ و آبرو»،

من تازیانه‌خورده شارع،

من سربریده به پای «شرع مقدس»،

من مقتول به‌داس ناموس‌پرستی پدر‌،

من محروم از حضانت کودک،

من «مطلقه» بدون اجازه حق طلاق،

من قصاص‌شده قبل از قتل،

من معترف به جرم‌های ناکرده،

من آواز-در-گلو-خنجر،

من حنجره-خشکیده،

من رقصنده‌-در حبس،

من نصفه در دیه و داوری،

من نامجاز قضاوت،

من نا-رجل در سیاست و ریاست،

من معلم بی‌کار، بدون اذن همسر،

من دانشجوی ستاره‌دار، بی‌اجازه شوهر،

من هووی چهل زن دیگر،

من قربانی چند «نا-مرد»،

من مقتول،

من خودکشی‌شده،

من بی‌گذرنامه، که از مام و میهن و دختر هم، گذشتم،

منی که از کردستان و آذربایجان و سیستان و بلوچستان و خوزستان و تهران و … تا پاریس و پراگ و آمستردام و لندن و برلن و و تورنتو… فریاد زدم،

منی که در واشنگتن هم داد می‌زنم: آی «من هنوز زنده‌ام»! 

من نگارنده این سطور، که یک مهره‌ هستم از میلیون‌ها، گرد رشته‌‌ مرواید زن، زندگی، آزادی،

حتا،

من، چه می‌دانم چه وزنی دارد، کوه غصه و غم و، انبوه اندوه و، ماتم روی قفسه دل مادر نیکا ها را!

من‌، بی‌نام م، بر سنگ گور تکه‌ از تنم، حتا…

پی‌نوشت :

  • در چهلمین روز کشتن نیکا، گفتم نگرانم! نگرانم؛ مبادا، همین مردها، همین‌ زن‌ها، همین‌ها که دختران ما را به صفت مردانه «کاوه» می‌شورند و زنان را تشجیع‌ می‌کنند به پیش‌روی در دل دشمن، فردای آزادی، باز، از سر کوه برسند و بر سر کرسی‌ها، آن‌قدر با هم بستیزند که دوباره فرزندان ما را، به کشتار‌گاه‌ها بکشانند!
  • پسرم، من نگفتم «خروس‌ جنگی» هستی؛ خواستم «جنتل من» متمدن (دانشگاه ) «شریف» باشی.
  • بگذار اما این آرزوی شدنی، این امید نزدیک، و این رویای در دسترس را نبازیم دیگر!
  • همچنان، تمام‌قد، در تحسین و تقدیر از کودکان، نوجوانان، جوانان، میان‌سالان، مادران وپدرانی هستم که با شرافت و شهامت، پشتیبان اعتراضات و اعتصاب‌های انقلاب خورشید و ماه و مهر ایران، هستند

حالا نوبت شماست؛ تخیل کن شما اگر جای من بودی، اگر جای بازمانده های من بودی، چه می‌کردی؟ چه توقعی از دیگران داشتی؟ می‌توانی؛ آزادی و آبادی را تصور کن. 

تاریخ

برچسب‌ها

دوره‌های آموزشی ...