Search

English

مادران داغ‌دیده آرژانتین و میدان مایو

چشم‌انداز و انگیزه

«آن‌ها نه زنده‌اند نه مرده، بلکه مفقودالاثر شده‌اند.»[1]‌‌

خورخه ویدِلا[2]؛ دیکتاتور نظامی پیشین آرژانتین

سربازان از پشت در فریاد می‌زدند: «دنبال دخترتان آمده‌ایم، او یک برانداز است.» سپس با نارنجک دستی در را از جا در آوردند و داخل شدند و در حالی که پدر و مادر وحشت‌زده را تهدید می‌کردند، به وارسی خانه پرداختند.[3] آن‌ها تهدید می‌کردند که: «اگر ما پیدایش نکنیم، شما هم پیدایش نخواهید کرد.»[4]‌‌ گراسییِلا مِلیبووفسکی[5]، فعال دانشجویی ۲۹ساله، ماه‌ها پس از ‌‌آن‌که دولت نظامی خورخه ویدِلا قدرت را در سال ۱٩۷۶ به دست گرفت، در یک بعدازظهر پاییزی در خیابان ربوده شد.[6]

گراسییِلا تنها نبود. هزاران دانشجو، روزنامه‌نگار و وکیل ‌مدافع در هفت سال حکومت رعب و وحشتی که در آرژانتین به «جنگ کثیف»[7] موسوم شده بود، ناپدید شدند؛ بدون ‌‌آن‌که رد پایی از آن‌ها به جا بماند. بسیاری از مفقودشدگان حتی فعال سیاسی هم نبودند، اما در فضای سیاسی همه‌دشمن‌پندارِ حاکم بر آن روزگار، کافی بود نام‌تان در دفترچه ‌تلفن یک فعال سیاسی باشد تا مجوز ربوده‌شدن‌تان صادر شود.[8]‌‌ اِلِنا دوپاساک (Elena De Pasak)، که پسر نوزده‌ساله‌اش را ربودند، می‌گوید: «من فکر می‌کنم تنها گناهی که گوستاوو مرتکب شده بود جوانی، متفکر‌بودن و مخالف‌بودنش بود.»[9]

متیلد (Mathilde)، مادر گراسییِلا، وقایع آن روز یکشنبه ـ یک روز پس از ربوده‌شدن گراسییِلا ـ را چنین به خاطر آورد: «آن روز، یکشنبه، شوهرم و من مثل مردگان متحرک در خیابان‌ها بالا و پایین می‌رفتیم. درست مثل اشباحی که راه می‌روند؛ دو روح سرگردان …».[10] همسایه‌ها تظاهر می‌کردند که صدای جار و جنجال‌ شب گذشته را نشنیده‌اند؛ وکیل‌شان وحشت داشت که حکم توقیف را در دادگاه به چالش بکشد[11] و یکی از دوستانشان به آن‌ها توصیه کرده بود که پیش یک فال‌گیر بروند.[12] در روزنامه‌ها تیتری زده شده بود که سربسته از «درگیری‌های مسلحانه» و «شلیک به براندازان» خبر می‌داد، اما جزئیات ‌بیش‌تری درج نشده بود. آن‌ها به دنبال اطلاعات ‌بیش‌تر ـ به طور خستگی‌ناپذیر ـ به هر وزارتخانه و سردخانه‌ای سر زده بودند، اما دست خالی بازگشتند.[13]

«مادر و دختر»، عکس از آدریانا لِستیدو (متولد ۱٩۵۵)، ۲۴ مارس ۱٩۸۲، موزه ملی هنرهای زیبا، آرژانتین

یک شب توجه متیلد به سرمقاله کوتاهی به زبان اسپانیولی در نشریه پیام ‌‌بوئنوس‌آیرس[14] جلب شد که درباره گردهمایی جمعی در میدان مایو ‌‌بوئنوس‌آیرس بود. «مقصود از گردهمایی منظور نشده بود، ولی این درست زمانی بود که ما از هر طرف تحت فشار بودیم»، «و من احساس کردم که این موضوع به نحوی به من مربوط است.»[15]‌‌ متیلد از سر کنجکاوی سوار بر اتوبوس شد و به میدان رفت و این آغاز آشنایی او با «مادران میدان مایو» بود.

چهارده مادر، که همگی فرزندان‌شان مفقود شده بودند، دستور منع اجتماعات را، که حکومت نظامی صادر کرده بود، نادیده گرفتند و در ۳٠ آوریل ۱۹۷۷ در میدان مایو جمع شدند. آن‌ها فراموش کرده بودند که روز سی‌ام ماه شنبه خواهد بود؛ وقتی که به میدان رسیدند متوجه شدند هیچ کس آن‌جا نیست. یکی از آن مادران می‌گوید: «فقط ما بودیم و کبوترها».[16] آن‌ها بدون ‌‌آن‌که به خود هراسی راه دهند، دوباره و دوباره بازگشتند؛ در آغاز دور و بَر نیمکت‌ها جمع می‌شدند و تظاهر می‌کردند که بافتنی می‌بافند، اما طولی نکشید که جسارت ‌بیش‌تری پیدا کردند و ساختن تلّی از متعلقات فرزندان گم‌شده‌شان ـ که به همراه خود آورده بودند ـ به طور محسوسی جلب توجه کرد.[17] پلیس به آن‌ها اعتراض کرد و از آن‌ها خواست «راه را باز کنند»؛ مادران بلافاصله دستور را اجابت کردند، و راهپیمایی آغاز شد.[18] یکی از مادران می‌گوید: «وقتی پسرم ناپدید شد، اولین واکنش من این بود که سراسیمه به خیابان رفتم تا او را پیدا کنم. … هیچ چیز دیگر برایم اهمیت نداشت. … بعد متوجه شدم که ما موظفیم دنبال همه آن‌ها بگردیم و ناگزیریم که با هم باشیم و بمانیم، چرا که با هم قوی‌تر بودیم.»[19]

اهداف و مقاصد

«… ما مادران التماس نمی‌کنیم که به ما جواب دهند، ما به نام عدالت از آن‌ها مطالبه می‌کنیم که به ما جواب دهند؛ زیرا این ابتدایی‌ترین اصل عدالت و حق مسلم ما است.»

نامه مادران به ریکاردو بالبین،[20] ١٩۸٠

«فرزندان ما کجا هستند؟ ما حقیقت را می‌خواهیم.» این پرسشی بود که مادران مرتب از مسئولان می‌پرسیدند. اما مسئولان امر تظاهر به ندانستن می‌کردند؛ تا جایی که ژنرال هارگیندِگی[21]، وزیر کشور، گفت که پسران از خانه‌هایشان گریخته و دختران روسپی شده‌اند.[22] مادران در ملاء عام‌‌ در واکنش به این حرف اعتراض کردند و هر پنجشنبه به راهپیمایی در دور مرکز میدان پرداختند.[23]و[24] یکی از مادران گفت: «ما با بیرون‌آمدن و نشان‌دادن عکس فرزندان‌مان به هموطنان و دیدن واکنش آن‌ها پرده از چهره کریه این حقیقت برمی‌داشتیم، که دیکتاتور حاکم برای پنهان‌کردن آن به هزار تزویر و حیله متوسل می‌شد.»[25]

این مادران، که ناخواسته و به سبب ناپدید‌شدن فرزندان‌شان به صحنه اجتماعی کشیده شده بودند، در آغاز کوچک‌ترین انگیزه سیاسی نداشتند. اغلب آن‌ها زنان خانه‌دار بودند و تعداد کمی از آن‌ها بیش از دوره متوسطه تحصیل کرده بودند.[26] هبه دو بونافینی[27] به خاطر می‌آورد: «من خیلی چیزها را نمی‌دانستم، علاقه‌ای به آن موضوعات نداشتم. وضعیت اقتصادی و سیاسی مملکتم برایم کاملا موضوعات ناآشنایی بودند؛ نسبت به آن‌ها کاملا بی‌تفاوت بودم.»[28] هنگامی که این مادران رسما در سال ۱۹۷۹ «انجمن مادران میدان مایو»[29]‌‌ را به ثبت رساندند، اعلام کردند که «از نفوذ سیاست و فرقه‌بندی پرهیز خواهند کرد».[30] مادران در پی منفعت سیاسی نبودند؛ آن‌ها به دنبال مطلع‌شدن از سرنوشت فرزندان‌شان بودند و می‌خواستند کسانی که مسئول ناپدیدشدن فرزندان‌شان بودند را پاسخگو کنند. یکی از مادران در توصیف اراده مادران برای تحقق این رسالت می‌گوید: «ما در سایه و ابهام و با ترس، ناتوانی، تهی‌بودن و رخوت آغاز کردیم؛ اما زیر هر روسریِ سفیدی مقاومت، ثابت‌قدمی، شجاعت و مطالبه حقیقت و زندگی نهفته بود.»[31]

رهبری

«ما داریم وقت تلف می‌کنیم؛ باید به میدان مایو برویم، باید به مقر دولت برویم، چون به هیچ کس اجازه نمی‌دهیم که مانع از کارمان شود و می‌رویم تا با ویدلا ملاقات کنیم.»[32] این‌ها سخنان آسوسِنا ویلافلُر[33] بود که به تکرار و با عتاب به اعضای انجمن می‌گفت. او ۵۲ سال داشت؛ زنی مصمم، پرجذبه و قاطع که مادران را در خانه خود می‌پذیرفت و به طور خستگی‌ناپذیر به سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشری عریضه می‌نوشت. او به مادران پیشنهاد کرد که به عنوان نماد مبارزه‌شان روسری سفید بر سر بگذارند.[34] نورا دو کرتیناس[35]، یکی از فعالان، مشتاقانه آسوسِنا را این‌گونه توصیف می‌کند: «رهبری در ذات او بود. آدمی بود بدون تصنع، همیشه با افکار نو و ایده‌های تازه و همیشه آماده کمک به دیگران.»[36]

او با تحصیلات ابتدایی و عکس‌های پسر گم‌شده‌اش، که تنها سلاحی بود که در اختیار داشت، مصمم بود مانع از آن شود که نظام در صحنه بین‌المللی خود را پاک و منزه جلوه دهد. در بهار سال ١٩۷۷، یکی از مادران سعی کرد عریضه‌ای به دست سایروس ونس، وزیر وقت امور خارجه ایالات متحده آمریکا، برساند‌‌ اما در آخرین لحظه به طور ناگهانی ناتوان از حرکت و متوقف شد. آسوسنا، بی‌واهمه از جمعیت و سربازان، عریضه را از دست او قاپید و در دست سایروس ونس گذاشت. آن مادر به یاد می‌آورد: «آسوسِنا آن روز به من نشان داد که ما قادریم کارهایی را انجام بدهیم که هرگز تصورش را هم نمی‌کردیم. همه می‌دانستیم که جان‌مان در خطر است، اما چاره دیگری نبود.»[37]

مادران، که پلیس یونیفرم‌پوش آن‌ها را محاصره کرده بود و جوانانی که به‌ظاهر عابر عادی بودند آن‌ها را می‌پاییدند[38]و[39]، کاملا آگاه بودند که تحت نظر هستند. آن‌ها پنهانی در گروه‌های کوچک می‌آمدند و کدهای ساده‌ای برای ارتباط بین خودشان وضع کرده بودند تا ماموران شنود را سردرگم کنند؛ اما این‌ها کافی نبود. روز ۱٠ دسامبر ۱٩۷۷ ویلافلر، زمانی که می‌رفت روزنامه «ملت»[40] را بخرد که در آن مقاله‌ای به امضای ۸۳۴ تن از مادران در مطالبات عدالت‌خواهانه درج شده بود، ناپدید شد. در واقع ویلافر قربانی آلفردو آستیز[41] شد؛ یک افسر اطلاعاتی خوش‌قیافه که در نقش برادر یک محصل مفقودشده به او نزدیک شد و او را لو داد.[42] ویلافلر و چهار فعال دیگر ربوده و با تزریق دارو بیهوش شدند و از هواپیمایی که به سوی ریو‌‌د‌و‌لاپلاتا پرواز می‌کرد به دریا انداخته شدند.[43] به نقل از یکی از مادران: «آن‌ها تصور کردند که با ربودن او … جنبش ما را از بین می‌برند، نفهمیدند که با این کار عزم ما را راسخ‌تر خواهند کرد.»[44]

در سال ١٩۸۳، فروپاشی دیکتاتوری نظامی موجب شد که در درون گروه از حیث سیاسی تفرقه ایجاد شود.‌‌ دولت منتخب مردم تحت رهبری رائول آلفونسین[45]، رئیس جمهور جدید، پرده از وسعت جنایات رژیم سابق برداشت و گروه کوچکی از نظامیانی را که در شورای رهبری نظامی نقش داشتند محاکمه و محکوم کرد، با این حال مادران بیش از پیش دعوی عدالت داشتند و دیگر تنها دغدغه ‌خاطرشان پاسخگویی نبود، اما درباره نحوه رسیدن به این هدف‌‌ میانشان اتفاق نظر وجود نداشت.

بسیاری از مادرانِ عضو انجمن، به رهبری هبه دو بونافینی – که از چند سال قبل از آن به سمت ریاست انجمن برگزیده شده بود – بیش از پیش سر به نافرمانی گذاشتند.[46] آشتی‌ناپذیری سیاسی دو بونافینی و رویه ظاهرا اقتدارگرایانه‌اش در کار موجب شد گروهی از مادران از انجمن جدا شوند و در سال ۱٩۸۶ گروه جدیدی را به نام «خط مقدم مادران میدان مایو» تشکیل دهند.[47] هر دو گروه عمیقا به دادخواهی فرزندان مفقود‌شده‌شان و زنده‌نگاه‌داشتن یادشان متعهد بودند؛ با این تفاوت که «خط مقدم» راغب به مذاکره با دولت بود، ولی «انجمن» هر گونه مصالحه‌ای را مردود می‌شمرد.[48] به نقل از یکی از مادران: «ما در این موضوع مثل خواهران‌مان فکر نمی‌کنیم، ولی هرگز رودرروی هم قرار نخواهیم گرفت؛ همه ما مصمم به ادامه مبارزه هستیم و هرگز از مبارزه دست نخواهیم کشید.»[49]

فضای مدنی

«ما اول براندازان را خواهیم کشت، بعد همدستان‌شان را، بعد … حامیان آن‌ها را، و بعد همه کسانی را که بی‌تفاوت باقی مانده‌اند؛ دست آخر هم همه ترسوها را می‌کشیم.»

ژنرال ایبریکو سن‌ژان[50]؛ فرماندار‌‌ بوئنوس‌آیرس، مه ١۹۷۶[51]

چطور شد که آرژانتین تا به این حد به خشونت کشیده شد؟ همه چیز با کودتای ۲۵ مارس ۱٩۷۶ آغاز شد. اندکی پس از نیمه‌شب ایزابل مارتینز دو پرون[52]، رئیس جمهور وقت، سوار هلی‌کوپتر شد تا به منزل‌اش در حومه پایتخت بازگردد، اما هرگز به مقصد نرسید.[53] در حالی که تانک‌های ارتش به سوی ‌‌بوئنوس‌آیرس حرکت می‌کردند، رئیس جمهور به فرودگاه برده شد و «تحت حفاظت» قرار گرفت. سپس ژنرال ویدلا در یک مراسم بدون تشریفات و برنامه‌ریزی ادای سوگند کرد و شورای نظامی او قدرت را به دست گرفت، اعلام حکومت نظامی کرد و قول داد که «ارزش‌های اساسی ملت را اعاده کند.»[54]

تنها سه دهه پیش از آن، هنگامی که همسر کاریزماتیک ایزابل پرون رئیس جمهور آرژانتین بود، به دنبال یک رشته اصلاحات اقتصادی ِمردمی دستمزدها افزایش یافت، بانک‌ها ملی شد و ساعات کار کاهش یافت.[55]‌‌ اما این رونق دیری نپایید؛ به فاصله کوتاهی اقتصاد رو به رکود گذاشت و سپس به‌شدت سقوط کرد. در سال ١۹۷۵ با صعود تورم قیمت‌ها سیر صعودی در پیش گرفت و ۳۳۵ درصد افزایش یافت.[56] همچنان‌که دولت دست و پا می‌زد، خشونت فزونی گرفت؛ نیروهای دست راستی شبه‌نظامی و چریک‌های کمونیست به جان هم افتادند تا نفوذ خود را در شهرها ‌بیش‌تر از دیگری کنند. آدم‌ربایی، بمب‌گذاری و قتل رایج شد همچنان‌که کشور به پرتگاه جنگ داخلی کشیده شد.

بسیاری از مردم که از هرج‌ومرج و بلاتکلیفی ناشی از وضعیت کشور به تنگ آمده بودند، از شورای نظامی و برنامه «فرآیند سازمان‌دهی مجدد ملی» (The National Reorganisation Process) به‌گرمی استقبال کردند. خورخه لوئیس بورخس[57]، نویسنده سرشناس آرژانتینی، با شور و شعف وصف‌ناپذیری اعلام کرد: «اکنون مردان واقعی بر کشور ما حکومت می‌کنند».[58] این خوش‌بینی دیری نپایید؛ احزاب سیاسی منحل شدند، اتحادیه‌ها از هم پاشیدند و نیروهای پلیس در کلاس‌های درس دانشگاه مستقر شدند.[59] رژیم نظامی که مصمم به حذف «براندازان چپ‌گرا» و آماده استفاده از «زور برای ریشه‌کن‌کردن کامل تباهی‌هایی بود که دست به گریبان کشور شده بود» آن‌چنان وحشتی در کشور ایجاد کرد که شاخص «جنگ کثیف» آرژانتین شد.

ویدلا که اعتقاد راسخ داشت به این‌که «جامعه آرژانتین هرگز جوخه‌های آتش را تحمل نخواهد کرد»[60] و می‌خواست از واکنش منفی جامعه ‌‌بین‌المللی – که شیلی به دنبال کودتای نظامی آن را تجربه کرده بود – احتراز کند برای سرکوب مخالفان به شیوه‌های زیرکانه‌تری متوسل شد. به هر کس که اراده می‌کردند به‌دلخواه برچسب «برانداز» می‌زدند، او را در خیابان می‌ربودند و در بازداشتگاه‌های مخفی شکنجه می‌کردند. ویدلا اعلام کرده بود: «تروریست فقط کسی نیست که اسلحه و بمب در اختیار دارد؛ هر کس افکاری را ترویج کند که در ضدیت با تمدن غربی و مسیحیت باشد هم یک تروریست است.»

ترس و ناباوری قدرت واکنش را از دگراندیشان سلب کرد. تاتی اَلَمِدا[61]، که پسرش در سال ۱٩۷۵ ناپدید شد، می‌گوید: «مردم همه وحشت داشتند. اگر در سلمانی یا در سوپرمارکت از پسرم می‌گفتم، مردم در می‌رفتند. حتی گوش‌کردن به این حرف‌ها خطرناک بود.»[62] در این جوّ وحشت، سانسور و اطلاع‌رسانی غلط، جامعه مدنی آرژانتین در مقابل آنچه در جریان بود مقاومت نکرد و بسیاری بر این باور بودند که بازداشت‌شدگان واقعا خطاکار بودند.

در این فضای سرکوب شدید، مادران برای دادخواهی از مسئولان امر و پاسخگو‌کردن آن‌ها از آزادی منحصربه‌فردی برخوردار بودند. مادر‌بودن در جوامع آمریکای لاتین – اعم از جوامع مذهبی و غیرمذهبی – از منزلت ویژه‌ای برخوردار است و این منزلت ویژه فرصتی برای مادران میدان مایو فراهم آورد.[63] نظامیان به اشتباه تصورکردند این مادرانِ در ظاهر بی‌خطر، از حیث امنیتی تهدید محسوب نمی‌شوند.[64]‌‌ آن‌ها زمانی به خطای خود پی بردند که دیگر دیر شده بود.

پیام و مخاطب

«از ما انتظار داشتند که حرف نزنیم: ما متهم‌شان کردیم.

از ما انتظار داشتند که مطیع‌شان باشیم: ما نقاب از چهره‌شان برداشتیم.

از ما انتظار داشتند که سکوت کنیم: ما با همه توان‌مان فریاد زدیم.

و از همه ‌بیش‌تر، از ما انتظار داشتند که در خانه‌هایمان بمانیم، اما ما بیرون ریختیم، راهپیمایی کردیم، و به جاهایی رفتیم که خوابش را هم نمی‌دیدیم.»[65]

حلقه پیروزی عشق بر مرگ: مجموعه‌ای از گفته‌های مادران میدان مایو

در مسابقه نهایی جام جهانی فوتبال سال ۱۹۷۸ هنگامی که تیم آرژانتین هلند را شکست داد، هزاران نفر از مردم با شور و شعف به خیابان‌های ‌‌بوئنوس‌آیرس ریختند؛ حتی رژیم نظامی هم مقررات سخت‌گیرانه حکومت نظامی را موقتا کنار گذاشت. با این حال تنها به فاصله چند دقیقه از محل جشن و پایکوبی، هزاران نفر از مخالفان رژیم در دبیرستان مخوف نظامی، که برای آموزش پرسنل نیروی دریایی[66] ساخته شده بود، زیر شکنجه بودند.[67] کارکنان استادیوم به یاد گم‌شدگان و در سوگ آن‌ها با رنگ روی تیر عمودی دروازه، بازوبند سیاه نقاشی کرده بودند.[68] مادران فرصت را مغتنم شمردند و از هیجان رسانه‌های ‌‌بین‌المللی استفاده کردند. یکی از آن‌ها می‌گفت: «کاری ندارد،» تنها کاری که باید بکنیم این است که در چشم خبرنگار نگاه کنیم و بگوییم: «ما بچه‌هایمان را می‌خواهیم. ما از آن‌ها می‌خواهیم به ما بگویند که بچه‌هایمان کجا هستند.»[69]

آنچه در آغاز با سکوت اعتراض‌آمیز چهارده مادر نگران در یک میدان خالی آغاز شد، رفته‌رفته به یک کارزار حقوق بشری با ابعاد ‌‌بین‌المللی تبدیل شد. یکی از مادران در سفری که پاپ ژان پل دوم به مکزیک داشت عریضه‌ای به دست او داد و صدها نفر به چهار گوشه جهان سفر کردند تا داستان‌های خود را به گوش جهانیان برسانند. گروهی از فعالان هلندی از شنیدن این روایات چنان حیرت‌زده شدند که بلافاصله ماموریت‌شان را، که تحقیق درباره وضعیت در اتحاد جماهیر شوروی بود، کنار گذاشتند و به جای آن به مسئله آرژانتین پرداختند.[70]

در میدان مایو، مادران عکس‌های بزرگ فرزندان‌شان را به دست می‌گرفتند، تظاهرات برق‌آسا به راه می‌انداختند و شب‌زنده‌داری‌های ۲۴‌ساعته می‌گرفتند. روی روسری‌های سفیدی که بر سر می‌کردند نیز نام فرزندان‌شان نقش‌دوزی شده بود که اکنون به سمبل اعتراض مادران مبدل شده بود.[71]

در پاییز ١٩۸۳ هنرمندان به یاد مفقودشدگان سراسر میدان را با هزاران پیکره با چهره‌های ناشناس و به بزرگی هیکل یک انسان واقعی تزئین کردند؛ دانشجویان داوطلب روی ورقه‌های بزرگ کاغذ با رنگ تیره پیکر یک مرد، زن یا کودک را ترسیم می‌کردند و آن را به دیوار می‌چسباندند. یکی از مادران می‌گوید: «وقتی اولین بار آن پیکره‌ها را دیدم، به یاد عروسک‌هایی افتادم که وقتی دختر گمشده‌ام بچه بود برایش درست می‌کردم»، «این پیکره ها با خاطرات من در هم آمیخت … و معمای آن فرزندان گمشده را تداعی می‌کرد که برای یک لحظه جان گرفتند و حتی به نظر می‌رسید بازگشته‌اند تا با ما باشند.»[72]

علاوه بر این، مادران میدان را با یک میلیون دست که از کاغذ ساخته شده بود پوشاندند. یکی از مادران می‌گوید: «شعار را خوب به خاطر می‌آورم؛ شعاری بود که از همان اول مرا حسابی به هیجان آورد.»‌‌ شعار این بود: «در سال جوانان، دست آن‌ها را بگیرید». این شعار زنانی را در ۶۶ کشور برانگیخت تا با فرستادن تصویر دست خود که نام‌شان روی آن درج شده بود، در این کارزار همراه شوند.[73]‌‌ مادران با این شگرد به جامعه ‌‌بین‌المللی متوسل شدند و به این ترتیب توجه دولت‌های خارجی از جمله ایالات متحده آمریکا را جلب کردند؛ آمریکا متعاقبا کمک‌های نظامی به آرژانتین را در سال ۱٩۷۷ متوقف کرد.[74] سایر کشورها مثل سوئد، که شهروندان‌شان در آرژانتین مفقود شده بودند، به‌شدت از مادران حمایت کردند.[75]

با وجود این‌که شورای نظامی، مادران را «زنان دیوانه» خواند و آن‌ها را به سخره گرفت، حمایت از مادران رو به فزونی گذاشت. در دسامبر ١٩۸۲ بیش از یک هزار نفر در راهپیمایی مقاومت شرکت کردند.[76] یک سال بعد نیز قریب به سی هزار نفر در حمایت از مادران جمع شدند؛ تجمعی که همزمان با شکست مفتضحانه فالکلند[77] و از درون پاشیدن دولت نظامی بود.[78] یکی از مادران می‌گوید: «دوران بدشگون “فرآیند” بالاخره داشت به سر می‌آمد،» و «ما همگی باور داشتیم که به‌زودی همه‌مان، بدون استثنا، از فرزندانمان خبری دریافت خواهیم کرد»، «ولی این‌طور نشد.»[79]

دولتی که در سال‌‌ ۱۹۸۳ طی انتخابات آزاد و به رأی مردم برگزیده شده بود جنایتکاران جنگی را، آن‌طور که امیدش می‌رفت، قاطعانه تحت پیگرد قانونی قرار نداد. دولت‌هایی که یکی پس از دیگری روی کار آمدند با دو گزینه مواجه بودند: پیگیری قانونی نامحدود یا ادامه روند انتقال به دموکراسی که روندی آسیب‌پذیر بود. این دولت‌ها ‌بیش‌تر تمایل داشتند که گذشته را به منزله کتابی بسته‌شده تلقی کنند و با نظامیان، که هنوز از قدرت جالب توجهی برخوردار بودند، کنار بیایند.[80] در همین راستا بود که قانون مرور زمان[81] و قانون اطاعت لازم‌الاجرا[82] به‌سرعت و یکی پس از دیگری وضع شد که در نتیجه آن، هم تعریف مجرمان حقوق بشری و هم طول مدت زمانی‌‌ که طی آن پیگرد قانونی آن‌ها امکان‌پذیر بود به حداقل کاهش یافت. به گفته یکی از مادران: «دولت در رابطه با مفقودشدگان تحقیقات وسیعی انجام داد، اما اطلاعاتی که درباره عاملان و آمران ناپدیدشدن‌ها افشا کرد، بسیار اندک بود.»[83]

دولت در یک تلاش بیهوده برای دلجویی از مادران و در عین حال برای شانه خالی‌کردن از زیر بار مسئولیت کیفری دستور داد گورهای دسته‌جمعی را بشکافند و طی مدتی طولانی از طریق رسانه‌های عمومی به انتشار تصاویر دهشتناک بولدوزرهایی پرداخت که در میان استخوان‌ها وارسی می‌کردند. با این حال مادران هرگز از مطالبات عدالت‌خواهانه خود دست برنداشتند. آن‌ها «بسته‌شدن نهایی پرونده» و «مصونیت از مجازات» را نپذیرفتند و خواستار «محاکمه و مجازات همه مقصران» شدند.[84]

اگرچه راهپیمایی‌ها ادامه یافت، راهپیمایان با گذشت زمان دچار تفرقه شدند. اعضای «خط مقدم» که مرگ فرزندان خود را پذیرفته بودند متمایل به همکاری با دولت، دریافت غرامت و زنده‌نگه‌داشتن یاد فرزندان خود بودند.[85] مادران عضو «انجمن» با این خط مشی موافق نبود. بونافینی در این باره می‌گوید: «چطور می‌توانید روی زندگی فرزندتان قیمت بگذارید بدون ‌‌آن‌که اعلام شود که آن‌ها به چه سبب کشته شدند.»[86] برای مادران «انجمن» بزرگداشت خاطره فرزندان‌شان مستلزم آن بود که ایده‌آل‌های سیاسی آن‌ها را اقتباس کنند و از اهدافی که به باور آن‌ها مورد تایید فرزندان‌شان بود، حمایت کنند. نتیجه این نگرش همراهی «انجمن» با گفتمان چپ‌گرا و گاه خشونت‌بار و انقلابی بوده است، که در مواردی موجب یأس و دلسردی شده است. بسیاری، از جمله «خط مقدم» که به شیوه‌های مسالمت‌آمیز متعهد باقی مانده است، این تحولات را محکوم کرده‌اند.[87]

نتیجه‌گیری

«آن‌ها یک اسطوره زنده‌اند. این مادران نه بتمن بودند و نه رابین‌هود، بلکه آدم‌های عادی بودند در یک موقعیت کاملا استثنایی … که موفق شدند یک دولت نظامی را سرنگون کنند.»[88]

 لوئی مورنو اوکامپو؛ دادستان دادگاه ‌‌بین‌المللی کیفری[89]

راهپیمایی‌های مادران امروز هم ادامه دارد؛ علی‌رغم ‌‌آن‌که بسیاری از مادران اکنون در آستانه هشتاد سالگی هستند. تاتی اَلَمِدا می‌گوید: «ما می‌دانیم که به خاطر سن بالای‌مان شاید زنده نباشیم تا محکومیت تک‌تک مجرمان را به چشم ببینیم؛ اگرچه امروز به عصا و چوب‌دستی نیاز داریم، حداقل فعلا هنوز هستیم، بله “مادران دیوانه” هنوز هستند.»[90] اراده و پشتکار آن‌ها منجر به لغو قانون مرور زمان و قانون اطاعت لازم‌الاجرا و محاکمه بیش از هزار مجرم جنگی شد؛ خود ویدلا سال‌های واپسین حیات‌اش را در زندان سپری کرد.[91]

مهم‌تر از همه این‌که مادران الهام‌بخش فرهنگ مبارزه با بی‌عدالتی در آرژانتین شدند و این میراثی است که بی‌تردید از آن‌ها به جا خواهد ماند. در سال ۲٠۱۷، دادگاهی در آرژانتین تصمیم گرفت یک افسر پلیس که بازجوی سابق و مجرم جنگی بود را آزاد کند. مادران که از این حرکت به خشم آمدند در میدان جمع شدند و ده‌ها هزار شهروند دیگر به آن‌ها پیوستند که همگی در اعتراض به این حرکت دستمال‌های سفید خود را در هوا تکان می‌دادند. این اعتراضات دولت را ناگزیر به اصلاح قانون کرد و به این ترتیب مانع از آزاد‌شدن پلیس مزبور شد.[92]‌‌ بسیاری از مادران هرگز فرزندان خود را پیدا نکردند، اما تمثیل آن‌ها به جامعه کمک کرد تا در مقابل بی‌عدالتی صدای خود را بلند کند و هرگز اجازه ندهد رویدادهای هراس‌انگیز گذشته به دست فراموشی سپرده شود

بیش‌تر بیاموزید:

News and Analysis

Books

  • Amnesty International. Disappearances: A Workbook. New York: Amnesty International USA, 1981.
  • Arrogsagary, Enrique. Biografía de Azucena Villaflor. Creadora del Movimiento de Mardes de Plaza de Mayo. Buenos Aires: Cienflores, 2014.
  • Bonner, Michel D. Sustaining Human Rights: Women and Argentine Human Rights Organizations. University Park, PA: Penn State Press, 2010.
  • Bousquet, Jean Pierre. Las Locas de la Plaza de Mayo. Buenos Aires: El Cid, 1982.
  • Bouvard, Marguerite Guzman. Revolutionizing Motherhood: The Mothers of the Plaza de Mayo. Wilmington, De: Scholarly Resources Inc., 1994.
  • Steiner, Patricia Owen. Hebe’s Story: The Inspiring Rise and Dismaying Evolution of the Mothers of the Plaza de Mayo. United States: Xlibris, 2003.

Videos

  • TV Pública Argentina. “Madres de la Plaza de Mayo. La historia.” Playlist. Youtube. Mar., 2015. https://www.youtube.com/playlist?list=PLxaulh35hPBvNm3yDkzcueBHMHPbxFVkZ
  • The Mothers of the Plaza de Mayo. Directed by Susana Blaustein Muñoz & Lourdes Portillo, 1985.
  • The Official Story. Directed by Luis Puenzo, Historias Cinematograficas Cinemania, Progress Communications, 185.

پانویس‌ها:

[1] Webber, Jude. “Former Argentine Military Dictator Jorge Videla Dies in Jail.” Financial Times, 17 May 2017.

[2]. Jorge Rafael Videla‌‌ (۱۹۲۵ – ۲۰۱۳): از فرماندهان عالی ارتش آرژانتین و دیکتاتور این کشور از سال ۱٩۷۶ تا سال ١٩۸۱. او با یک کودتا و به دنبال سرنگونی ایزابل پرون بر سر کار آمد. در سال ١٩۸۵، دو سال بعد از روی‌کارآمدن یک دولت منتخب مردم، به جرم موارد عدیده نقض حقوق بشر و جرایم علیه بشریت که در دوران حکومتش روی داد، محاکمه شد ولی تا سال ۲٠١۲ حکم محکومیتش قطعی نشد. نهایتا در این سال محکوم به ۵٠ سال حبس شد و یک سال بعد در زندان درگذشت.

[3]. Mellibovsky, Matilde, et al. Circle of Love over Death: Testimonies of the Mothers of the Plaza De Mayo. Curbstone Press, 1997.p. 227

[4]. Ibid p.229

[5]. Graciela Mellibovsky: اقتصاددان ۲۹ساله و در استخدام دولت آرژانتین بود. او در سال ١۹۷۶ گزارشی با آمار و ارقام از شرایط زاغه‌نشین‌های بوئنوس‌آیرس تهیه کرد. دولت نظامی وقت این گزارش را چنان برخورنده یافت که رهبر شورای نظامی، ژنرال خورگه ویدلا، آن را تمثیلی از نفوذ براندازان در دولت خواند. گراسییلا به فاصله کوتاهی پس از انتشار این گزارش، در ۲۵ سپتامبر سال ۱٩۷۶ ناپدید شد. https://www.ohchr.org/EN/NewsEvents/Pages/WorldStatisticsDay.aspx

[6]. Ibid

[7].‌‌ The Dirty War (به اسپانیایی: Guerra Sucia): جنگ کثیف اصطلاحی است که برای عملیاتی به کار برده می‌شود که از سال ١۹۷۴ تا سال ۱٩۸۳ از سوی نظامیان و نیروهای امنیتی و جوخه‌های آتشِ دست‌ راستی، علیه مخالفان سیاسی و همه کسانی صورت گرفت که به باور حکومت با گروه‌های سوسیالیستی و چپ‌گرای پرونیستی مرتبط بودند.

[8]. Lusher, Adam. The Argentine Mother Who Took on the Junta Dictatorship over Her ‘Disappeared’ Son” The Independent, 5 Nov.2017, The Argentine mother who took on the Junta dictatorship over her ‘disappeared’ son.

[9]. Mellibovsky p.218

[10]. Mellibovsky p.228

[11]. Writ of habeas corpus: حق شخص زندانی برای این‌که از دادگاه درخواست کند در حضور قاضی حاضر شود به این منظور که اطمینان حاصل کند بازداشت و زندانی‌شدن او قانونی است.

[12].‌‌ Ibid p.230

[13]. Mellibovsky

[14]. The‌‌ Buenos Aires Herald یا پیام بوئنوس‌آیرس: روزنامه انگلیسی زبانی بود که از سال ١۸۷۶ تا سال ۲٠۱۷ در بوئنوس‌آیرس منتشر می‌شد.

[15]. Ibid p.234

[16]. Perelman, Marcia & Torras, Veronica.“The Mothers of the Plaza de Mayo: ‘We were born on the march.”openDemocracy. 3 Oct., 2017 https://www.opendemocracy.net/en/mothers-plaza-de-mayo

[17]. Tedla, Aden.1977-83: Mothers of Plaza De Mayo Protest Disappearances in Argentina“, Libcom.org, 20 June 2011.

[18]. Perelman, Marcia & Torras, Veronica.

[19]. McFarland, Sam.”Azucena Villaflor, the Mothers of the Plaza De Mayo, and Struggle to End Disappearances” International Journal of Leadership and Change, vol. 6, no. 1, 6 Jan. 2018.

[20].‌‌ Ricardo Balbín (۱۹۰۴ – ۱۹۸۱): وکیل مدافع آرژانتینی، سیاستمدار و یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های جامعه مدنی این کشور.

[21]. Albano Harguindeguy (1927 – 2012)

[22]. Ibid

[23]. Ocampo, Luis Moreno.”Beyond Punishment: Justice in the Wake of Massive Crimes in Argentina. Journal of International Affairs Vol. 52, No. 2 (spring, 1999).

[24]. چون‌‌ قوانین حکومت نظامی تجمع را ممنوع کرده بود، مادران دور میدان راه می‌رفتند‌‌ تا در عین ‌‌آن‌که قانون حکومت نظامی را رعایت کنند، تظاهرات را هم انجام دهند.

[25]. Mellibovsky p.228

[26]. Bouvard, Marguerite Guzman. Revolutionizing Motherhood: The Mothers of the Plaza de Mayo. Wilmington, DE: ScholarlyResources Inc., 1994. P. 1.

[27]. Hebe Pastor de Bonafini (۱۹۲۸ -): فعال سیاسی آرژانتینی و یکی از بنیان‌گذارن انجمن مادران میدان مایو. او از سال‌‌ ١٩۷٩ رئیس این انجمن بوده و جوایز بیشماری برای فعالیت‌های حقوق بشری کسب کرده است، از جمله جایزه یونسکو برای آموزش صلح در سال ۱۹۹۹.

[28]. “Hebe De Bonafini, Latin America’s Most Famous Mother.” TeleSUR, 14 May 2017.

[29]. The Association of the Mother of the Plaza de Mayo.

[30]. Perfil Staff. “La Línea Fundadora, las “otras” Madres.” Perfil. 24 Mar. 2011 http://www.perfil.com/noticias/contenidos/2011/03/22/noticia_0042.phtml

[31]. Mellibovsky

[32]. Mellibovsky

[33]. Azucena Villaflor (۱۹۲۴ – ۱۹۷۷): فعال اجتماعی و از بنیان‌گذاران انجمن مادران میدان مایو.

[34]. Bouvard pp. 68-69

[35]. Nora Morales de Cortiñas (۱۹۳۰ -): فعال حقوق بشری و از بنیان‌گذاران انجمن مادران میدان مایو.

[36]. McDonnell, Patrick. “Argentines Remember a Mother Who Joined the ‘Disappeared.” LA Times, 24 Mar. 2006.

[37]. McFarland

[38]. Mellibovsky p.179

[39]. منظور از «جوانانی که به ظاهر عابران عادی بودند»، لباس شخصی‌ها ست.

[40]. La Nacion: روزنامه آرژانتینی از جناح محافظه‌کار که از سال ۱۸۷٠ منتشر می‌شود.

[41]. Alfredo Ignacio Astiz (۱۹۵۱ -): فرمانده نظامی، افسر اطلاعاتی و کماندو نیروی دریایی که در سال‌های حکومت نظامیان به رهبری ویدلا در نیروی دریایی خدمت کرد. او را با لقب «فرشته مرگ موطلایی» می‌شناختند. آستیز در سال‌‌ ١٩۸۸ از ارتش اخراج شد.

[42]. Trigona, Marie. “Argentina’s Mothers of Plaza De Mayo: A Living Legacy of Hope and Human Rights.” 21 Oct 2010, WNN [ZNET, 28 Oct. 2010].

[43]. McDonnell, Patrick

[44]. McFarland

[45]. Raúl Ricardo Alfonsínx (۱۹۲۷ – ۲۰۰۹): وکیل ‌مدافع و سیاستمدار آرژانتینی که اولین رئیس جمهوری بود که در انتخابات آزاد آرژانتین در سال ۱٩۸۳ (بعد از سقوط دیکتاتوری نظامی در این کشور) به ریاست جمهوری برگزیده شد. او از شخصیت‌های برجسته جامعه مدنی در آرژانتین بود.

[46]. ”Hebe De Bonafini, Latin America’s Most Famous Mother.”

[47]. Prieto, Martin. “Síntomas de división entre las Madres de la Plaza de Mayo.” El País. 8 Feb, 1986 https://elpais.com/diario/1986/02/08/internacional/508201218_850215.html

[48]. Goddard, Victoria Anna. “Demonstrating resistance: Politics and participation in the Marches of the Mothers of Plaza de Mayo.”Focaal No. 50 (2007).; Steiner, Patricia Owen. Hebe’s Story: The Inspiring Rise and Dismaying Evolution of the Mothers of the Plaza de Mayo. United States: Xlibris, 2003. pp. 199-200

[49]. Mellibovsky p.179

[50]. Ibérico Manuel Saint-Jean (1920 – 2012)

[51]. Streitfeld, David. “Haunted by the Past.” The Washington Post, 5 Mar. 1995.

[52]. Isabel Martínez de Perón (۱۹۳۱ -): چهل و دومین رئیس جمهور آرژانتین که از سال‌‌ ۱۹۷۴ تا سال ۱۹۷۶ در این سمت بود و دوران ریاست جمهوری‌اش با کودتای نظامی به پایان رسید. او همچنین همسر رئیس جمهور پیشین خوان پرون بود.

[53]. “Argentine Junta Under army chief assumes control.” New York Times, 25 Mar. 1976.

[54]. Ibid

[55]. Minster, Christopher. “Biography of Juan Peron.” ThoughtCo, 9 April 2019 [8 April 2019].

[56]. “Argentine Junta Under army chief assumes control.” New York Times, 25 Mar. 1976.

[57]. Jorge Francisco Isidoro Luis Borges (1899 – 1986)

[58]. Hollingshead-Cook, Keith. Ideology Vs.Practice in Argentina ‘s Dirty War Repression. University of Tennessee Honors Thesis, 2006.

[59]. Mellibovsky

[60]. Gunson, Phil. “ Jorge Rafaél Videla Obituary.” The Guardian, 17 May 2013.

[61]. Taty Alameda

[62]. Goñi, Uki. “Blaming the Victims: Dictatorship Denialism Is on the Rise in Argentina.” The Guardian, 29 Aug. 2016.

[63]. Malin, Andrea. “Mother Who Won’t Disappear.” Human Rights Quarterly Vol. 16, No. 1 (Feb., 1994).187-188

[64]. Ibid p. 203

[65]. Mellibovsk

[66]. The Navy-Petty School for Mechanics: دبیرستانی که در آغاز برای آموزش رشته مکانیک به عنوان بخشی از تسهیلات آموزشی نیروی دریایی آرژانتین گشوده شد ولی در سال‌های دیکتاتوری نظامی (١٩۷۶ تا ۱۹۸۳) از آن به‌ عنوان یک بازداشتگاه سری غیرقانونی استفاده می‌شد.

[67]. Hersey, Will. “Remembering Argentina 1978: The Dirtiest World Cup of All Time.” Esquire, 14 Aug. 2018.

[68]. Forrest, David. “The Political Message Hidden on the Goalposts at the 1978 World Cup.” The Guardian, 5 July 2017.

[69]. Goddard, Victoria Anna. “Demonstrating resistance: Politics and participation in the Marches of the Mothers of Plaza de Mayo. ”Focaal No. 50 (2007).; Steiner, Patricia Owen. Hebe’s Story: The Inspiring Rise and Dismaying Evolution of the Mothers of the Plaza de Mayo. United States: Xlibris, 2003. p. 100

[70]. Mellibovsky p.124

[71]. Mellibovsky

[72]. Ibid

[73]. Mellibovsky p.172

[74]. Malin p. 209

[75]. Bouvard pp. 83-84

[76]. Ibid p.128

[77].‌‌ در تاریخ ۲ آوریل ١٩۸۲ نیروهای آرژانتین به جزایر فالکلند، که از سرزمین‌های ماورا بحار متعلق به بریتانیا است، یورش بردند و آن را تسخیر کردند. آرژانتین طی سال‌های متمادی ادعای حاکمیت بر این جزایر را داشت و شورای نظامی حاکم بر این باور بود که بریتانیا برای تحمیل حاکمیت خود بر این جزایر به‌زور متوسل نخواهد شد. با وجود فاصله زیاد میان این جزایر و بریتانیا (بیش از ١۲هزار کیلومتر)، بریتانیا با اعزام ناوهای جنگی و گروه عملیاتی ویژه به جزایر فالکلند با ارتش و نیروی دریایی آرژانتین درگیر شد و بالاخره در ۱۴ ژوئن ١٩۸۲ نیروهای نظامی آرژانتین را وادار به تسلیم کرد. ر.ک: https://www.iwm.org.uk/history/a-short-history-of-the-falklands-war

[78]. Ibid p. 172

[79]. Ibid p.133

[80]. Ocampo

[81]. The Statute of Limitation یا قانون مرور زمان: قانونی که به موجب آن حداکثر زمان تعقیب قانونی یک مجرم برای جرمش، تعیین می‌شود. در پایان انقضای دوره مزبور، در صورتی که اقدام قانونی علیه مجرم آغاز نشده باشد، پیگرد وی دیگر امکان‌پذیر نخواهد بود.

[82]. The Law of Due Obedience یا قانون اطاعت لازم‌الاجرا: قانونی که پارلمان آرژانتین پس از سقوط شورای نظامی به رهبری ویدلا،‌‌ در سال ۱۹۸۷ وضع کرد. به موجب این قانون کلیه افسران و درجه‌داران و پرسنل عادی نیروهای نظامی، نیروهای انتظامی و پرسنل بازداشتگاه‌ها و سایر نهادهای امنیتی در قبال جرایمی که در دوران حکومت نظامیان در حین خدمت و به هنگام اجرای دستورات مافوق خود مرتکب شدند، از مصونیت کامل قانونی برخوردارند و مجازات آن‌ها در این موارد جایز نیست و هیچ شاهد و سندی که عکس آن را ثابت کند در دادگاه پذیرفتنی نیست.

[83]. Mellibovsky p.166

[84]. Mellibovsky

[85].‌‌ Goddard

[86]. Cala, Andres. “The Argentine Mothers Who Defied a Regime.” OZY, 31 May 2015.

[87]. Steiner p. 192

[88]. McDonnell

[89]. Luis Moreno-Ocampo (۱۹۵۲ -): حقوق‌دان آرژانتینی و اولین دادستان دادگاه کیفری بین‌المللی (۲٠۰۳ – ۲٠۱۲).

[91]. Caistor, Nicholas. “General Jorge Rafael Videla: Dictator Who Brought Terror to Argentina in the ‘Dirty War’.” The Independent, 17 May 2013.

[92]. D’Alessandro, Andres & Kraul, Chris. “Argentina learns a lesson: You don’t cross the Mothers and Grandmothers of the Plaza.” Los Angeles Times. 11 May 2011.

انتشارات بیشتر ...